کرد خزان تاختن بر صف خيل بهار

کرد خزان تاختن بر صف خيل بهار شاعر : خاقاني باد وزان بر رزان گشت به دل کينه‌دار کرد خزان تاختن بر صف خيل بهار کاتش خورشيد کرد خانه‌ي باد اختيار سنبله‌ي چرخ را خرمن شادي بسوخت راست برابر بداشت کفه‌ي ليل و نهار چون زر سرخ سپهر سوي ترازو رسيد غيبه‌ي زرين فشاند بر سر او شاخسار حلقه‌ي سيمين زره چون ز شمر شد پديد لعب چمن بر گشاد گوي گريبان نار دست خزان در نشاند چاه زنخدان سيب کرد چمن پرنگار پنجه‌ي دست چنار تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقي ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کرد خزان تاختن بر صف خيل بهار
کرد خزان تاختن بر صف خيل بهار
کرد خزان تاختن بر صف خيل بهار

شاعر : خاقاني

باد وزان بر رزان گشت به دل کينه‌دارکرد خزان تاختن بر صف خيل بهار
کاتش خورشيد کرد خانه‌ي باد اختيارسنبله‌ي چرخ را خرمن شادي بسوخت
راست برابر بداشت کفه‌ي ليل و نهارچون زر سرخ سپهر سوي ترازو رسيد
غيبه‌ي زرين فشاند بر سر او شاخسارحلقه‌ي سيمين زره چون ز شمر شد پديد
لعب چمن بر گشاد گوي گريبان ناردست خزان در نشاند چاه زنخدان سيب
کرد چمن پرنگار پنجه‌ي دست چنارتا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقي
شد شکمش چون صدف پر گهر شاهوارحلقه‌ي درج ترنج گشت پر از سيم خام
بر شمر از دست باد سيم و زر بيشمارگرنه خرف شد خريف از چه تلف مي‌کند
تاختن آورد ابر از سر دريا کنارخون رزان ريختن وز پي کين خواستن
بر رخ آبي نشست از تک اسبش غباربر بدن نار ماند از سر تيغش نشان
گشت زرافشان چمن چون کف صدر کبارغژم عقيق يمن کرد برون از دهن
آنکه ز هشتم فلک همت او داشت عارخواجه‌ي چارم بلاد، خسرو هفتم زمين
خواجه‌ي صدر کرام، زبده‌ي پنج و چهارملک جهان را نظام، دين هدي را قوام
بنده‌ي او آسمان، چاکر او روزگارسخره‌ي او افتاب سغبه‌ي او مشتري
خاک سم اسب او کعبه‌ي مشک تتارنوک سر کلک او قبله‌ي در عدن
گشت ضمان بقاش گنبد گوهر نگارگشت بساط ثناش مرکز عودي لباس
در دهن خاتمش مهره‌ي او آشکاربر سر گنج سخاش خامه‌ي او اژدهاست
مهر فلک را مدام نور از او مستعارمهره نديدي که هست مهر عروس ظفر
خواسته از خشم تو چرخ فلک زينهاراي به گه انتقام همچو حسودت مدام
آينه‌ي آسمان نور فزاي از بخارجاه فزاي از سپهر نيست وجودت که نيست
شاه زمانه که اوست سايه‌ي روزگارهمچو مه از آفتاب هست به تو نورمند
جز تن گل پر ز خون، جز دل لاله فکارنيست ز انصاف تو در همه عالم کنون
تا که همي ملک راند سال فلک شش هزارهيچ يگانه نزاد چرخ فلک همچو تو
ملک بدو چون به تو کرد همي افتخارگر چه حسن بد ز طوس صاحب آفاق شد
زيبد اگر چون حسن صد بودت پيش کاراز هنر و بذل مال، وز کرم و حسن راي
مصر و عزيزش بود بر دل و بر چشم خوارمصري کلکت چو سحر عرضه کند گاه جود
هست تو را يمن و يسر جفت يمين يسارهست تو را ملک و دين تخت و نگين و قلم
با گل و مل کس دگر خار نديد و خمارعدل تو تا ز اهتمام حامي آفاق شد
خسرو چارم سرير، شحنه‌ي پنجم حصارهيبت و راي تو را هست رهي و رهين
ابرش کينه شگال، ادهم فتنه فساراز اثر عدل تو بر سر و بر پاي ديد
رشک حسد در جگر اشک عنا در کنارهست حسود تو را از اثر عدل تو
کز کسي ار بشنوي ناديت اين استوارکرده چنان استوار با دل و جان عهد غم
از سبب کين او تير تو جوشن گذارخصم تو گر نيست دون، هست چنان اي عجب
کاتش هرگز نديد کس که جهد از چنارآتش هيبت چنان شعله زنان در دلش
بحر دلا، بر سخن نيست چو من يک سوارابر کفا، از کرم نيست چو تو يک جواد
چون شود از مدح تو خاطر من زر نثارچون شود از نعت تو اين لب من در فشان
تيغ زبان مرا سجده برد ذوالفقارنور ضمير مرا بنده شود افتاب
نعت تو و مدح او خوانده گه بزم و باربنده‌ي خاصه توام، شاعر خاص ملک
بر سر ابناي عصر کرد مرا نام داردادن تشريف تو از پي تعريف شاه
مثل تو ممدوح نيست شعر خر و حق گزارمادح اگر مثل من هست به عالم دگر
از تو چو طاووس نر چتر کش و تاجداربلبل اگر در چمن مدح تو گويد شود
تا که به گرد مدر هست فلک را مدارتا که ز دور سپهر هست مدار و مدر
باد چو مهر سپهر امر تو گيتي گذارباد چو صبح نخست خصم تو اندک بقا
مزبله‌ي آب و خاک دائره‌ي باد و نارتا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
وز کف و کلک تو باد ملک جهان را قراراز دل و دست تو باد کار فلک را نظام


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط