اي کعبه‌ي جهان گرد، وي زمزم رسن در

اي کعبه‌ي جهان گرد، وي زمزم رسن در شاعر : خاقاني زرين رسن نمائي چون زمزم آيي از بر اي کعبه‌ي جهان گرد، وي زمزم رسن در گر نيستي به چشمم با سنگ کعبه همبر همچون دهان زمزم دندانه باد چشمم در چاه شر شروان ظلمات ظلم بيمر اي نورزاي چشمه ديدي که چند ديدم زرين رسن فرو کن وز چه مرا برآور ذره چه سايه دارد آن سايه‌ام به عينه نخل از تو گشت تازه جان از تو يافت عازر من نخلم و تو مريم، من عازرم تو عيسي فرياد ازين فسونگر زن فعل سبز چادر سرگشته کرد چرخم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي کعبه‌ي جهان گرد، وي زمزم رسن در
اي کعبه‌ي جهان گرد، وي زمزم رسن در
اي کعبه‌ي جهان گرد، وي زمزم رسن در

شاعر : خاقاني

زرين رسن نمائي چون زمزم آيي از براي کعبه‌ي جهان گرد، وي زمزم رسن در
گر نيستي به چشمم با سنگ کعبه همبرهمچون دهان زمزم دندانه باد چشمم
در چاه شر شروان ظلمات ظلم بيمراي نورزاي چشمه ديدي که چند ديدم
زرين رسن فرو کن وز چه مرا برآورذره چه سايه دارد آن سايه‌ام به عينه
نخل از تو گشت تازه جان از تو يافت عازرمن نخلم و تو مريم، من عازرم تو عيسي
فرياد ازين فسونگر زن فعل سبز چادرسرگشته کرد چرخم چون بادريسه
آن استخوانش بيرون و آن سبزي اندرون درآن پسته ديده باشي همچون کشف به صورت
سايه نيفتد از من بر چشم هيچ جانورگر چون کشف کشم سر در استخوان سينه
از کوزه‌ي يتيمان هستم شکسته سرتراي دايگان عالم ديدي کز اهل شروان
چون کاسه‌ي غريبان حلقه به گوشم ايدرهم ديده‌اي که از جان درگاه سيف دين را
داري ز خاک دربند اجلال و عزت و فراي آب خضر و آتش، موسي و باد عيسي
رطب اللسان چو زمزم بر کعبه آفرين گرپارم به مکه ديدي آسوده دل چو کعبه
بر بي‌نظيري من کردند حاج، محضرشعرم به زر نوشتند آنجا خواص مکه
ديدم حريم حرمت کعبه در او مجاورامسال بين که رفتم زي مکه‌ي مکارم
کوهش اساس نعمت بحرش غريق گوهرشهري که شيب و بالا دريا و کوه دارد
ها بوقبيس بالا، زمزم به دامن اندربا الله که خاک دربند اينک به کعبه ماند
کي عذب و صاف بودي چون زمزم مطهربحر ارنه غوطه خوردي در بحر کف خسرو
چرخ يگانه دشمن، نعلم کند دو پيکرتا تاجدار گشتم از دوستي دو کعبه
تا بر دو کعبه گشتم چون کعب مدح گستراين کعبتين بي‌نقش آورد سر به کعبم
دارد ده و دو برجت گردان به آسمان براي افتاب تا کي در بيست و هشت منزل
خيز از در مهاجر تا برج فيد بنگردر بند و سور او بين چل برج آسماني
ميلاد پور مريم، ميعاد پور هاجردر برجهاش بوده ميقات پور عمران
افلاک چون ستاره سيمرغ چون کبوترکرده به اعتقادي در برجهاش منزل
کز نور ينزل الله دارد کمال بيمرمانا که برج کسري هست آسمان دنيا
در اربعين صباحش طينت مخمرتا ز اربعين بروجش زينت نيافت آدم
سر کوچه‌هاي شهرش صف صف مني و مشعردندانه‌هاي برجش يک يک صفا و مروه
ديباچه‌ي ديارش سعد السعود ازهردراجه‌ي حصارش ذات البروج اعظم
سقف و سراي ايمان ديوار و دشت کافرانصاف ده که در بند ايمان سراست دين را
وز ساکنان مرده زين سو هزار مشعراز کشتگان زنده ز آن سو هزار مشهد
آن فرضه‌ي معلي، وين روضه‌ي منورآن قبه‌ي مکارم وين قبله‌ي معالي
در فرضه روض جنت، در روضه حوض کوثردر قبه مهد مهدي، در قبله عهد عيسي
بيت الحرام ثاني، دار السلام اصغرذات المعاد خرم، خير البلاد عالم
جمعش سواد اعظم، رسمش جهاد اکبردخلش خراج خزران، خيلش غزات ايران
کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشترگويند پر ز عقرب طاس زر است حاشا
کز فر اوست مه را برقع ز فرش عبقرعاق ربست کورا خوانده است جاي عقرب
در ديده چون گوزنان ترياق روح پرورعقرب ندانم اما دارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمرشهري به شکل ارقم با صد هزار مهره
القاب سيف دين شد هم خضر و هم سکندرتا نام آن زمين شد هم سد هم آب حيوان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.