ديده بانان اين کبود حصار

ديده بانان اين کبود حصار شاعر : خاقاني روز کورند يا اولي‌الابصار ديده بانان اين کبود حصار کتشين خندق است گرد حصار چون جهاني ز خندقي است گلين زين پل آبگون آتش بار رخش همت برون جهان چو مسيح نتواني برون شد از پرگار اي ز پرگار امر نقطه‌ي کل يک قدم ثابت و دگر سيار همچو پرگاري از دورنگي حال چيست در خانه‌ي زن غدار کيست دنيا؟ زني استمکاره همچو دار القمامه بس الدار هفت پرده است و زانيات در او ثيباتند حاسد ابکار عقل بکر است و اختران...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديده بانان اين کبود حصار
ديده بانان اين کبود حصار
ديده بانان اين کبود حصار

شاعر : خاقاني

روز کورند يا اولي‌الابصارديده بانان اين کبود حصار
کتشين خندق است گرد حصارچون جهاني ز خندقي است گلين
زين پل آبگون آتش باررخش همت برون جهان چو مسيح
نتواني برون شد از پرگاراي ز پرگار امر نقطه‌ي کل
يک قدم ثابت و دگر سيارهمچو پرگاري از دورنگي حال
چيست در خانه‌ي زن غدارکيست دنيا؟ زني استمکاره
همچو دار القمامه بس الدارهفت پرده است و زانيات در او
ثيباتند حاسد ابکارعقل بکر است و اختران ثيب
که فلک کاسه‌اي است خاک انباردست کفچه مکن به پيش فلک
چه کني دست کفچه چون دينارگر به ميزان عقل يک درمي
زآنکه آز است خود سر آزاراز پي آز جانت آزرده است
سرکه بر مس نهي شود زنگارآز در دل کني شود آتش
غصه از يار و دردسر ز ديارچون بهين عمر شد چه بايد برد
منت نعلبند يا بيطارلاشه چون سم فکند کس نبرد
نخوت تاج بخشي دستارچون سر از تن برفت سر نکشد
نزند لاف سنجر از سنجارنکند ياد عاقل از مولد
بشکند خرد پس ببندد خوارعمر، جام جم است کايامش
همچو سيماب بستنش دشوارهمچو گوهر شکستنش خوار است
خيل افراسياب عمر آوارآه کز بيم رستم اجل است
دهر نوکيسه‌ي کهن بازارنقد عمر تو برد خاقاني
هر چه سود آيدت زيان پندارچون بهين مايه‌ات برفت از دست
موي من نغمه مي‌کند هر تاربر رخ بخت همچو موي رباب
نحل و موسيجه لحن موسيقاربه بهار و شکوفه خوش سازد
گر به حنا کنند دست چناردر عروسي گل عجب نبود
چون رفو گر پسر عم قصارروز دولت برادر بخت است
چشم بينا طلايه‌ي رخساربخت برنا وقايه‌ي عمر است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.