چو گل بيش ندهم سران را صداعي

چو گل بيش ندهم سران را صداعي شاعر : خاقاني کنم بلبلان طرب را وداعي چو گل بيش ندهم سران را صداعي صبوحي ميي، بوالفتوحي سماعي نه از کاس نوشم، نه از کس نيوشم چو عيسي بر آن صوت و جام اطلاعي ز مه جام و ز افلاک صوت اسم و دارم که طالع کند با دل من نزاعي منم گاو دل تا شدم شير طالع که از شير لرزد دل هر شجاعي ازين شير طالع بلرزم چو خوشه کز اين هفت ده نايدم ارتفاعي مرا طالع ارتفاعي است ديدم ازين هفت سفلي نمود امتناعي کنم قصد نه شهر علوي که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو گل بيش ندهم سران را صداعي
چو گل بيش ندهم سران را صداعي
چو گل بيش ندهم سران را صداعي

شاعر : خاقاني

کنم بلبلان طرب را وداعيچو گل بيش ندهم سران را صداعي
صبوحي ميي، بوالفتوحي سماعينه از کاس نوشم، نه از کس نيوشم
چو عيسي بر آن صوت و جام اطلاعيز مه جام و ز افلاک صوت اسم و دارم
که طالع کند با دل من نزاعيمنم گاو دل تا شدم شير طالع
که از شير لرزد دل هر شجاعيازين شير طالع بلرزم چو خوشه
کز اين هفت ده نايدم ارتفاعيمرا طالع ارتفاعي است ديدم
ازين هفت سفلي نمود امتناعيکنم قصد نه شهر علوي که همت
ز چرخ سدابي گشايم فقاعيولي خانه بر يخ بنا دارد ار من
که پيمودمش کمتر است از ذراعيازين شقه بر قد همت چه برم
ازين تنگ چشمي، ازين تنگ باعيجهان نيز چون تنگ چشمان دور است
نه از صاع خواهان توان يافت صاعينه از جاه جويان توان يافت جاهي
نه نيلوفري رويد از شوره قاعينه روشندلي زايد از تيره اصلي
زنم چند نوبت چو مير مطاعينهم چار بالش در ايوان عزلت
درآويزم از چهره زرين قناعيچو يوسف برآيم به تخت قناعت
ببين تا چه بيند مه از اجتماعيندارم دل جمعيت، تفرقه به
که وحشي صفاتي، بهيمي طباعيز انسان گريزم کدام انس ايمه
من و ناله هم‌کاسه و هم رضاعيمن و سايه هم‌زانو و هم‌نشيني
نويسم بهر صفحه‌اي لايباعيکنم دفتر عمر وقف قناعت
ندارم به مدحت دل اختراعيکرم مرد پس مرثيت گويم او را
نماند آفتاب کرم را شعاعيشب بخل سايه برافکند و اينک
من و ترک اقطاع و پس انقطاعيعلي‌القطع نپذيرم اقطاع شاهان
بمير و نعيمش ندارم طماعيچو مار و نعامه خورم خاک و آتش
من از آب و نانشان چه سازم ضياعيچو نانند کون سوخته و آب رفته
نه آب است پس چيست؟ سر الضباعينه نان است پس چيست؟ نار الجحيمي
سوي مال و نان پاره ميل و نزاعيندارم سپاس خسان، چون ندارم
که آخر خمارم رساند صداعيبه او نشاط شراب آن نيرزد
که جستن به هر مجلسي اصطناعيکتابت نهادن به هر مسجدي به
کاحاديث مسند کنم استماعيمدب شوم يا فقيه و محدث
که در صدر شاهان نماند انتفاعيبه صف النعال فقيهان نشينم
نويسم خط ثلث و نسخ و رقاعيور از فقه درمانم آيم به مکتب
نه ملک و منالي، نه مال و متاعيوليکن گرفتم که هرگز نجويم
نه رومي بساطي، نه مصري شراعينه ترکي و شاقي، نه تازي براقي
که مستغنيم دارد از انتجاعيهم آخر بنگزيرد از نقد و جنسي
نه جائي ببايد به خير البقاعينه جامه ببايد ز خير الثيابي
به ماهي دو وقتم ببايد جماعيبه روزي دو بارم ببايد طعامي
معاشي که مفرد بود يا مشاعيبر اين اختصار است ديگر نجويم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط