شامش از صبح فروزنده درآويخته است

شامش از صبح فروزنده درآويخته است شاعر : خواجوي کرماني شبش از چشمه‌ي خورشيد برانگيخته است شامش از صبح فروزنده درآويخته است سنبل افشانده و بر برگ سمن ريخته است گوئيا آنک...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شامش از صبح فروزنده درآويخته است
شامش از صبح فروزنده درآويخته است
شامش از صبح فروزنده درآويخته است

شاعر : خواجوي کرماني

شبش از چشمه‌ي خورشيد برانگيخته استشامش از صبح فروزنده درآويخته است
سنبل افشانده و بر برگ سمن ريخته استگوئيا آنک گلستان رخش مي‌آراست
گرد آئينه چينش بخطا بيخته استيا نه مشاطه ز بيخويشتني گرد عبير
دستها بسته و از سرو درآويخته استتا چه ديدست که آن سنبل گل‌فرسا را
آنک پيوند من سوخته بگسيخته استنتوان در خم ابروي سياهش پيوست
شادي از جان من غمزده بگريخته استتا زدي در دل من خيمه باقبال غمت
زانک با خاک سر کوت برآميخته استجان خواجو ز غبار قدمت خالي نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط