از روضهي نعيم جمالش روايتيست شاعر : خواجوي کرماني و آشوب چين زلف تو در هر ولايتيست از روضهي نعيم جمالش روايتيست ليکن نظر بغير تو کردن جنايتيست گويند بر رخ تو جنايت بود نظر در گوش او ملامت دشمن حکايتيست فرهاد را چو از لب شيرين گزير نيست گفتا بسان روي من از حسن آيتيست گفتم که چيست آنخط مشکين برآفتاب ليکن ز جان صبور شدن تا بغايتيست ارباب عقل گر چه نظر نهي کردهاند ليکن گمان مبر که غمش را نهايتيست آمد کنون بدايت عمرم بمنتها خواجو خموش...