غرهي ما جز آن عارض شهرآرا نيست شاعر : خواجوي کرماني شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نيست غرهي ما جز آن عارض شهرآرا نيست ليک چون نکهت انفاس تو روحافزا نيست روج بخشست نسيم نفس باد بهار بي تو ما ار هوس باغ و سر صحرا نيست باغ و صحرا اگر از روضهي رضوان بابيست سرفرازست ولي چون تو سهي بالا نيست در چمن سرو سرافراز که کارش بالاست با تو چون فاش بگويم که مرا يارانيست گرچه دانم که تو داري دل ريشم يارا نيست موئي که درو حلقهئي از سودانيست بر وچودم...