غره‌ي ما جز آن عارض شهرآرا نيست

غره‌ي ما جز آن عارض شهرآرا نيست شاعر : خواجوي کرماني شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نيست غره‌ي ما جز آن عارض شهرآرا نيست ليک چون نکهت انفاس تو روح‌افزا نيست روج بخشست نسيم نفس باد بهار بي تو ما ار هوس باغ و سر صحرا نيست باغ و صحرا اگر از روضه‌ي رضوان بابيست سرفرازست ولي چون تو سهي بالا نيست در چمن سرو سرافراز که کارش بالاست با تو چون فاش بگويم که مرا يارانيست گرچه دانم که تو داري دل ريشم يارا نيست موئي که درو حلقه‌ئي از سودانيست بر وچودم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غره‌ي ما جز آن عارض شهرآرا نيست
غره‌ي ما جز آن عارض شهرآرا نيست
غره‌ي ما جز آن عارض شهرآرا نيست

شاعر : خواجوي کرماني

شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نيستغره‌ي ما جز آن عارض شهرآرا نيست
ليک چون نکهت انفاس تو روح‌افزا نيستروج بخشست نسيم نفس باد بهار
بي تو ما ار هوس باغ و سر صحرا نيستباغ و صحرا اگر از روضه‌ي رضوان بابيست
سرفرازست ولي چون تو سهي بالا نيستدر چمن سرو سرافراز که کارش بالاست
با تو چون فاش بگويم که مرا يارانيستگرچه دانم که تو داري دل ريشم يارا
نيست موئي که درو حلقه‌ئي از سودانيستبر وچودم به خيال سرزلف سيهت
که شب تيره‌ي سودازده را فردا نيستامشب از دست مده وقت و ز فردا بگذر
که ترا قصه‌ي درازست و مرا پروا نيستچند گوئي که ز گيسوي بتان دست بدار
زانکه عمريست کزو نام و نشان پيدا نيستمدتي شد که ز دل نام و نشان نشنيدم
کانکه زيباست ازو عادت بد زيبا نيستزشت خوئي نپسندند ز ارباب جمال
کيست کو للي الفاظ ترا لالا نيستتا شدي حلقه بگوش لب لعلش خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما