بتي که طره او مجمع پريشانيست

بتي که طره او مجمع پريشانيست شاعر : خواجوي کرماني لب شکر شکنش گوهر بدخشانيست بتي که طره او مجمع پريشانيست به کفر زلف سيه فتنه‌ي مسلمانيست به عکس روي چو مه قبله مسيحائيست عجب مدار که اشکم چو لعل پيکانيست مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت محققست که او ابن مقله ثانيست خطي که مردم چشمم نبشته است چو آب ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانيست دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند مراد اهل نظر اتصال روحانيست نظر بعين طبيعت مکن که از خوبان چرا که چاره‌ي ديوانگان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بتي که طره او مجمع پريشانيست
بتي که طره او مجمع پريشانيست
بتي که طره او مجمع پريشانيست

شاعر : خواجوي کرماني

لب شکر شکنش گوهر بدخشانيستبتي که طره او مجمع پريشانيست
به کفر زلف سيه فتنه‌ي مسلمانيستبه عکس روي چو مه قبله مسيحائيست
عجب مدار که اشکم چو لعل پيکانيستمرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت
محققست که او ابن مقله ثانيستخطي که مردم چشمم نبشته است چو آب
ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانيستدل شکسته که مجذوب سالکش خوانند
مراد اهل نظر اتصال روحانيستنظر بعين طبيعت مکن که از خوبان
چرا که چاره‌ي ديوانگان پري خوانيستپري رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز
که با لب تو دلم را محبتي جانيستبيا که جان عزيزم فداي لعل لبت
ولي خموش که بس حاجبي به پيشانيستتو شاه کشور حسني و حاجبت ابرو
کمينه بنده قد تو سرو بستانيستچنين که مي‌کند از قامت تو آزادي
غرض مطالعه‌ي سر صنع يزدانيستمپوش چهره که از طلعت تو خواجو را


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما