زلف هندوي تو در تابست و ما را تاب نيست شاعر : خواجوي کرماني چشم جادوي تو در خوابست و ما را خواب نيست زلف هندوي تو در تابست و ما را تاب نيست پيش ما روشن شد اين ساعت که او را آب نيست با لبت گر باده لاف جانفزائي ميزند زانکه جاي خواب مستان گوشهي محراب نيست نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بي خبر کز در مسجد مرا اميد فتح الباب نيست ساکن کوي خرابات مغان خواهم شدن بر درميخانه خفتن خوشتر از سنجاب نيست خاک ره بر من شرف دارد اگر مست و خراب زانکه شمعي...