حذر کن ز ياري که ياريش نيست شاعر : خواجوي کرماني بشودست از آنکو نگاريش نيست حذر کن ز ياري که ياريش نيست گلي دارد و گلعذاريش نيست چه ذوقش بود بلبل ار در چمن وليکن بجز صبر باريش نيست خرد راستي را نهالي خوشست بود کار آنکس که کاريش نيست مبر نام مستي که شرب مدام گلي کس نبيند که خاريش نيست مده دل بدنيا که در باغ عمر شرابي که رنج خماريش نيست نيابي بجز بادهي نيستي غمي دارد و غمگساريش نيست مرا رحمت آيد بر آنکو چو من عجب گر زعنبرغباريش...