کدام دل که گرفتار و پاي بند تو نيست شاعر : خواجوي کرماني کدام صيد که در آرزوي بند تو نيست کدام دل که گرفتار و پاي بند تو نيست کسي بشهر نيامد که شهر بند تو نيست نه من به بند کمند تو پاي بندم و بس بهيچ روي خلاص از خم کمند تو نيست ترا بقيد چه حاجت که صيد وحشي را مرا که قوت بازوي زورمند تو نيست ضرورتست که پيش تو پنجه نگشايم مکن که بيشم از اين طاقت گزند تو نيست گرم گزند رساني بضرب تيغ فراق ولي شکيبم از آن قامت بلند تو نيست چو سروم از دو جهان...