گر دلم روز وداع از پي محمل مي‌شد

گر دلم روز وداع از پي محمل مي‌شد شاعر : خواجوي کرماني تو مپندار که آن دلبرم از دل مي‌شد گر دلم روز وداع از پي محمل مي‌شد زانکه پيش از همه سيلاب بمنزل مي‌شد هيچ منزل نشود قافله از آب جدا پايم از خون دل سوخته در گل مي‌شد گفتم از محمل آن جان جهان برگردم همچو من فتنه بر آن شکل و شمائل مي‌شد راستي هر که در آن سرو خرامان مي‌ديد که قيامت نشد آنروز که محمل مي‌شد ساربان خيمه برون مي‌زد و اينم عجبست جان من نعره زنان از پي قاتل مي‌شد قاتلم مي‌شد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر دلم روز وداع از پي محمل مي‌شد
گر دلم روز وداع از پي محمل مي‌شد
گر دلم روز وداع از پي محمل مي‌شد

شاعر : خواجوي کرماني

تو مپندار که آن دلبرم از دل مي‌شدگر دلم روز وداع از پي محمل مي‌شد
زانکه پيش از همه سيلاب بمنزل مي‌شدهيچ منزل نشود قافله از آب جدا
پايم از خون دل سوخته در گل مي‌شدگفتم از محمل آن جان جهان برگردم
همچو من فتنه بر آن شکل و شمائل مي‌شدراستي هر که در آن سرو خرامان مي‌ديد
که قيامت نشد آنروز که محمل مي‌شدساربان خيمه برون مي‌زد و اينم عجبست
جان من نعره زنان از پي قاتل مي‌شدقاتلم مي‌شد و چون خون ز جراحت مي‌رفت
کان سهي سرو خرامان متمايل مي‌شدهمچو بيد از غم هجران دل من مي‌لرزيد
دل ديوانه نديديم که عاقل مي‌شدپند عاقل نکند سود که در بند فراق
هيچ سالک نشنيديم که واصل مي‌شدبگذر از خويش که بي قطع مسالک خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط