ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود
ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود
شاعر : خواجوي کرماني
کابرويش چاچي کمان و نوک مژگان تير بود ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود گه ز چشم جادوش صد فتنه در کشمير بود گه ز چين زلف او صد شور در چين ميفتاد چون بديدم چشم شوخ دلبرم تعبير بود دوش ترکي تيغ زن را مست ميديديم بخواب بلبل شب خيز کارش نالهي شبگير بود غنچه در مهد زمرد در تبسم بود و باز زير هر مويش دلي ديوانه در زنجير بود چنگ در زنجير زلفش چون زدم ديوانهوار ليکن از شوقم سرشک ديده دامنگير بود نقش ميبستم کزو يکباره دامن در کشم کاين جوان خسته خاطر در محبت پير بود پير ديرم دوش ميگفت اي جوانان بنگريد آنچنان تدبير کردم وينچنين تقدير بود گفتم از قيدش بدانائي برون آيم وليک زير بامش کار خواجو نالههاي زير بود بامدادان چون برآمد ماه بي مهرم ببام