گر ميکشندم ور ميکشندم شاعر : خواجوي کرماني گردن نهادم چون پاي بندم گر ميکشندم ور ميکشندم ليکن چو آهو سر در کمندم گفتم ز قيدش يابم رهائي کز در درآيد بخت بلندم سرو بلندم وقتي در آيد بر دور گردون چون برق خندم بر چشم پرخون چون ابر گريم زيرا که سودي نبود ز پندم پند لبيبان کي کار بندم ليکن ز دشمن نايد پسندم جور تو سهلست ار ميپسندي از زخم تيغت نبود گزندم گر خون برآني کز من براني زيرا که مثلت صورت نبندم صورت نبندم مثل تو در چين...