پرده ابر سياه از مه تابان بگشاي پرده ابر سياه از مه تابان بگشايشاعر : خواجوي کرماني روز را از شکن طرهي شبگون بنمايپرده ابر سياه از مه تابان بگشايسنبل غاليه سا بر گل خود روي مسايکاکل مشک فشان برمه شب پوش مپوشگوي خورشيد بدان زلف چو چوگان بربايسپه شام بدان هندوي مشکين بشکنگردد از مهر تو چون ماه نو انگشت نمايهر که در ابروي چون ماه نوت دارد چشمپيش سلطان که دهد عرض تمناي گدايحال من با تو کسي نيست که تقرير کندجاي آن هست که بر چشم منش باشد جايسرو را برلب هر چشمه اگر جاي بودوي شب تيره اگر عمر مني دير مپاياي مه روشن اگر جان مني زود برايروز اقبال من از مطلع مقصود برآيصبح اميد من از جيب افق سر بر زنپشه را بين که کند آرزوي وصل همايکي برد ره به سراپردهي قربت خواجو