ميا در قلب عشق ايدل که بازي نيست جانبازي

ميا در قلب عشق ايدل که بازي نيست جانبازي شاعر : خواجوي کرماني مکن بر جان خويش آخر ز راه کين کمين سازي ميا در قلب عشق ايدل که بازي نيست جانبازي که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازي همان بهتر که باز آئي از اين پرواز بي‌حاصل چرا اي مطرب مجلس دمي با ما نمي‌سازي چو مي‌سوزيم و مي‌سازيم همچون عود در چنگت اگر يک نوبتم در برکشي چون ساز و بنوازي چه باشد چون من نالان بضربت گشته‌ام قانع ز خال عنبرين فلفل چرا بر آتش اندازي دلم را گر نمي‌خواهي که سوزي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ميا در قلب عشق ايدل که بازي نيست جانبازي
ميا در قلب عشق ايدل که بازي نيست جانبازي
ميا در قلب عشق ايدل که بازي نيست جانبازي

شاعر : خواجوي کرماني

مکن بر جان خويش آخر ز راه کين کمين سازيميا در قلب عشق ايدل که بازي نيست جانبازي
که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازيهمان بهتر که باز آئي از اين پرواز بي‌حاصل
چرا اي مطرب مجلس دمي با ما نمي‌سازيچو مي‌سوزيم و مي‌سازيم همچون عود در چنگت
اگر يک نوبتم در برکشي چون ساز و بنوازيچه باشد چون من نالان بضربت گشته‌ام قانع
ز خال عنبرين فلفل چرا بر آتش اندازيدلم را گر نمي‌خواهي که سوزي ز آتش سودا
بر اندازي بناي عقل اگر برقع براندازيبر افروزي روان حسن اگر عارض برافروزي
ز مردم باز پردازي و با مردم نپردازيچرا بايد که خون عالمي ريزي و عالم را
که هم روزي شهيد آيد به تيغ کافران غازينباشد عيب اگر گردم قتيل چشم خونخوارت
که در ملکي نشايد کرد سلطاني به انبازيبترک جان بگو خواجو گرت جانانه مي‌بايد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.