دلم بردي و جان بر کار داري شاعر : سنايي غزنوي تو خود جاي دگر بازار داري دلم بردي و جان بر کار داري اگر چه عاشق بسيار داري نباشد عاشقت هرگز چو من کس چو تو با ديگران ديدار داري ز رنج غيرتت بيمار باشم از آنست کين چنينم خوار داري عزيزت خوانم اي جان جهانم سزد او را نزار و زار داري کسي کو عاشق روي تو باشد ز هجر خويشتن بيدار داري دو چشمم هر شبي تا بامدادان تو خوي عالم غدار داري شدم مهجور و رنجور تو زيراک چرا بيقيمتم چون خار داري ...