تا نقش تو هست در ضميرم

تا نقش تو هست در ضميرم شاعر : سيف فرغاني نقش دگري کجا پذيرم تا نقش تو هست در ضميرم و آن کافر زلف را اسيرم آن هندوي چشم را غلامم مستي است که مي‌زند به تيرم چشم تو به غمزه‌ي دلاويز او محتشم است و من فقيرم اي عشق مناسبت نگه‌دار و اين خود صفتي است ناگزيرم، صدسال اگر بسوزم از عشق کاخر چو بسوختم بميرم باشد چو چراغ حاصلم آن کو آتش تيز و من حريرم گر عشق بسوزدم عجب نيست هم کشته شوم اگر نميرم شمعم که به عاقبت درين سوز پندي که بداد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا نقش تو هست در ضميرم
تا نقش تو هست در ضميرم
تا نقش تو هست در ضميرم

شاعر : سيف فرغاني

نقش دگري کجا پذيرمتا نقش تو هست در ضميرم
و آن کافر زلف را اسيرمآن هندوي چشم را غلامم
مستي است که مي‌زند به تيرمچشم تو به غمزه‌ي دلاويز
او محتشم است و من فقيرماي عشق مناسبت نگه‌دار
و اين خود صفتي است ناگزيرم،صدسال اگر بسوزم از عشق
کاخر چو بسوختم بميرمباشد چو چراغ حاصلم آن
کو آتش تيز و من حريرمگر عشق بسوزدم عجب نيست
هم کشته شوم اگر نميرمشمعم که به عاقبت درين سوز
پندي که بداد عقل پيرمدر گوش نکردم از جواني
«بنشينم و صبر پيش گيرم»برخاسته‌ام بدان کزين پس
گر من ز محبتت بميرمدل زنده به عشق تست غم نيست


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما