اي رقعهي حسن را رخت شاه
اي رقعهي حسن را رخت شاه
شاعر : سيف فرغاني
ماييم ز حسن رويت آگاه اي رقعهي حسن را رخت شاه رخساره گل شکفته بر ماه روي تو مه تمام بر سرو نزد همه همچو مال دلخواه در کوي تو کديه کردن اي دوست ما از همه پس تريم در راه ما از همه کمتريم در ملک کس آب بقا نيافت در چاه کس نور صفا نديد در ما ني رقعهي عشق را زمن شاه ني مسند فقر را ز من صدر پوشيده نمد چو چوب خرگاه بربسته گلو چو ميخ خيمه آميخته نيست دانه با کاه از صورت من جداست معني کز پوست بود هلاک روباه زين خرقه بود فضيحت من اين خرقه که بر پلاس ديباه بر کسوت حال من چنان است اين دامن و آستين کوتاه آلوده به صد دراز دستي ذکرش ز زبان حال آگاه اي گشته ز ياد دوست غافل در گوش دل تو هاي الله چندان بشنو که حلقه گردد از خويش خلاص خويشتن خواه تا دوست به دامت اوفتد سيف
مقالات مرتبط