خوش بود خاصه هر سحر ديدن | | در شب زلف تو قمر ديدن |
آفتاب از شکاف در ديدن | | تا به کي همچو سايهي خانه |
که ملولم ز ماه و خور ديدن | | پرده بردار از آن رخ پر نور |
لذت شکر از شکر ديدن | | گر چه کس را نميشود حاصل |
که ز خود مشکل است سر ديدن | | هست دشوار ديدن تو چنان |
گر چه نايد ز بيبصر ديدن | | روي منما به هر ضعيف دلي |
دل مسکين ز روي زر ديدن | | که چو سيماب مضطرب گردد |
که دلم خون شد از زهر ديدن | | ميوهاي ده ز باغ وصل مرا |
همچو بيگانگان شجر ديدن | | آشناي تو را سزد زين باغ |
چون کليمالله از اثر ديدن | | طالب ريت مثر شد |
شوقم افزون شود به هر ديدن | | گر چه صبرم گرفته است کمي |
بر دل از بهر ره نور ديدن | | زخم چوگان شوق ميبايد |
به سر خود چو گوي گرديدن | | گرد ميدان عشق مينتوان |
شد ميسر ازو مگر ديدن | | اي دل، اي دل تو را همه چيزي |
هر دو عالم به يک نظر ديدن | | به فروغ چراغ عشق توان |
در پس پردهي صور ديدن | | جان معني و معني جان را |
چون غلط ميکني تو در ديدن؟ | | اوست پيش و پس همه چيزي |
به صدف ماندي از گهر ديدن | | علم رسميت منع کرد از عشق |
از عجايب درين سفر ديدن | | مرد اين ره نظر به خود نکند |
پاي طاوس را چو پر ديدن | | گر سر اين رهت بود شرط است |
در يکي گام صد خطر ديدن | | نزد ما از خواص اين ره هست |
در مقامات خير و شر ديدن | | چند خود را خلاف بايد کرد |
روي او را به يکدگر ديدن | | تا دل و ديده اتفاق کنند |