حضور دل نبود با عبادتي که مراست شاعر : صائب تبريزي تمام سجدهي سهوست طاعتي که مراست حضور دل نبود با عبادتي که مراست ز عمر رفته به غفلت ندامتي که مراست نفس چگونه برآيد ز سينهام بي آه؟ ز فوت وقت به دل داغ حسرتي که مراست ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست نفس چگونه کند راست، فرصتي که مراست؟ اگر به قدر سفر فکر توشه بايد کرد ز آشنايي مردم کدورتي که مراست ز گرد لشکر بيگانه مملکت را نيست چرا دراز شود دست حاجتي که مراست؟ چو کوتهي نبود در رسايي قسمت...