به يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

به يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت شاعر : فخرالدين عراقي هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت به يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت که هر که جان و دلي داشت در ميان انداخت فريب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟ ز آفتاب رخت سايه‌اي بر آن انداخت دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه که پرده از رخ تو برنمي‌توان انداخت رخ تو در خور چشم من است، ليک چه سود بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت حلاوت لب تو، دوش، ياد مي‌کردم زبان لطف توام باز در گمان انداخت...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
به يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
به يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

شاعر : فخرالدين عراقي

هزار فتنه و آشوب در جهان انداختبه يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
که هر که جان و دلي داشت در ميان انداختفريب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
ز آفتاب رخت سايه‌اي بر آن انداختدلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
که پرده از رخ تو برنمي‌توان انداخترخ تو در خور چشم من است، ليک چه سود
بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداختحلاوت لب تو، دوش، ياد مي‌کردم
زبان لطف توام باز در گمان انداختمن از وصال تو دل برگرفته بودم، ليک
دل شکسته‌ي ما را بر آستان انداختقبول تو دگران را به صدر وصل نشاند
بر آستان درت صدهزار جان انداختچه قدر دارد، جانا، دلي؟ توان هردم
که چشم جادوي تو چنين در ابروان انداختعراقي ار دل و جان آن زمان اميد بريد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط