ز اشتياق تو، جانا، دلم به جان آمد

ز اشتياق تو، جانا، دلم به جان آمد شاعر : فخرالدين عراقي بيا، که با غم تو بر نمي‌توان آمد ز اشتياق تو، جانا، دلم به جان آمد به جاي خرقه دل و ديده در ميان آمد بيا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز لب تو گفتا: اينک دلت به جان آمد به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آيد بسا که چشم مرا آب در دهان آمد بديد تا نظر از دور ناردان لبت از آنگهي که مرا چشم در جهان آمد نيامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم نمي‌توان به سر کوي تو نهان آمد ز روشنايي روي تو در شب...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز اشتياق تو، جانا، دلم به جان آمد
ز اشتياق تو، جانا، دلم به جان آمد
ز اشتياق تو، جانا، دلم به جان آمد

شاعر : فخرالدين عراقي

بيا، که با غم تو بر نمي‌توان آمدز اشتياق تو، جانا، دلم به جان آمد
به جاي خرقه دل و ديده در ميان آمدبيا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
لب تو گفتا: اينک دلت به جان آمدبه چشم مست تو گفتم: دلم به جان آيد
بسا که چشم مرا آب در دهان آمدبديد تا نظر از دور ناردان لبت
از آنگهي که مرا چشم در جهان آمدنيامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم
نمي‌توان به سر کوي تو نهان آمدز روشنايي روي تو در شب تاريک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط