مفشان سر زلف خويش سرمست

مفشان سر زلف خويش سرمست شاعر : عطار دستي بر نه که رفتم از دست مفشان سر زلف خويش سرمست انصاف بده که جاي آن هست درياب مرا که طاقتم نيست از نرگس مست تو شدم مست تا نرگس مست تو بديدم کان آتش تيز توبه بنشست اي ساقي ماه‌روي برخيز کين کافر کهنه توبه بشکست در ده مي کهنه اي مسلمان زنار چهار گوشه بربست در بتکده رفت و دست بگشاد وز ننگ وجود خويشتن رست دردي بستد بخورد و بفتاد تا زين قفس فنا برون جست عطار درو نظاره مي‌کرد ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مفشان سر زلف خويش سرمست
مفشان سر زلف خويش سرمست
مفشان سر زلف خويش سرمست

شاعر : عطار

دستي بر نه که رفتم از دستمفشان سر زلف خويش سرمست
انصاف بده که جاي آن هستدرياب مرا که طاقتم نيست
از نرگس مست تو شدم مستتا نرگس مست تو بديدم
کان آتش تيز توبه بنشستاي ساقي ماه‌روي برخيز
کين کافر کهنه توبه بشکستدر ده مي کهنه اي مسلمان
زنار چهار گوشه بربستدر بتکده رفت و دست بگشاد
وز ننگ وجود خويشتن رستدردي بستد بخورد و بفتاد
تا زين قفس فنا برون جستعطار درو نظاره مي‌کرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط