در دلم تا برق عشق او بجست شاعر : عطار رونق بازار زهد من شکست در دلم تا برق عشق او بجست دل ز من بربود و درجانم نشست چون مرا ميديد دل برخاسته ناوک سر تيز او جانم بخست خنجر خونريز او خونم بريخت تاختن آورد همچون شير مست آتش عشقش ز غيرت بر دلم دل به ما ده چند باشي بتپرست بانگ بر من زد که اي ناحق شناس در ره ما نيست گردان هرچه هست گر سر هستي ما داري تمام دايم از ننگ وجود خويش رست هر که او در هستي ما نيست شد پردهي هستي تو ره بر تو...