تاب روي تو آفتاب نداشت

تاب روي تو آفتاب نداشت شاعر : عطار بوي زلف تو مشک ناب نداشت تاب روي تو آفتاب نداشت در خور جام تو شراب نداشت خازن خلد هشت خلد بگشت چشمه‌ي آفتاب آب نداشت ذره‌اي پيش لعل سيرابت کانچه او داشت آفتاب نداشت لعلت از آفتاب کرد سال آب حيوان چون گلاب نداشت گفت تا سرگشاد چشمه‌ي تو زير سي لل خوشاب نداشت همچو من آب خضر و کوثر هم زين سخن آفتاب تاب نداشت چشمه بي‌آب کي به کار آيد زرد از آن شد که يک جواب نداشت همه دعوي او زوال آمد چشم من...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاب روي تو آفتاب نداشت
تاب روي تو آفتاب نداشت
تاب روي تو آفتاب نداشت

شاعر : عطار

بوي زلف تو مشک ناب نداشتتاب روي تو آفتاب نداشت
در خور جام تو شراب نداشتخازن خلد هشت خلد بگشت
چشمه‌ي آفتاب آب نداشتذره‌اي پيش لعل سيرابت
کانچه او داشت آفتاب نداشتلعلت از آفتاب کرد سال
آب حيوان چون گلاب نداشتگفت تا سرگشاد چشمه‌ي تو
زير سي لل خوشاب نداشتهمچو من آب خضر و کوثر هم
زين سخن آفتاب تاب نداشتچشمه بي‌آب کي به کار آيد
زرد از آن شد که يک جواب نداشتهمه دعوي او زوال آمد
چشم من نيم ذره خواب نداشتدور از روي همچو خورشيدت
باده ناخورده دل خراب نداشتکيست کز چشم مست خونريزت
دست بر فرق چون رباب نداشتکيست کز دست فرق مشکينت
رخ چو لاله به خون خضاب نداشتکيست کز عشق لاله‌ي رخ تو
کس چو من صيد را عذاب نداشتگرچه صيدم مرا مکش به عذاب
جز دل از لاغري کباب نداشتمن چنان لاغرم که پهلوي من
تا که فربه نشد شتاب نداشتکس به خون‌ريزي چنان لاغر
سينه خالي ز اضطراب نداشتتا که صيد تو شد دل عطار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.