اگر دردت دواي جان نگردد

اگر دردت دواي جان نگردد شاعر : عطار غم دشوار تو آسان نگردد اگر دردت دواي جان نگردد اگر هم درد تو درمان نگردد که دردم را تواند ساخت درمان که بر من درد صد چندان نگردد دمي درمان يک دردم نسازي که دايم بي سر و سامان نگردد که يابد از سر زلف تو مويي که همچون چرخ سرگردان نگردد که يابد از سر کوي تو گردي که جانش مست جاويدان نگردد که يابد از مي عشق تو بويي که جز در آسمان جان نگردد ندانم تا چه خورشيدي است عشقت که تا جان فاني جانان نگردد...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اگر دردت دواي جان نگردد
اگر دردت دواي جان نگردد
اگر دردت دواي جان نگردد

شاعر : عطار

غم دشوار تو آسان نگردداگر دردت دواي جان نگردد
اگر هم درد تو درمان نگرددکه دردم را تواند ساخت درمان
که بر من درد صد چندان نگردددمي درمان يک دردم نسازي
که دايم بي سر و سامان نگرددکه يابد از سر زلف تو مويي
که همچون چرخ سرگردان نگرددکه يابد از سر کوي تو گردي
که جانش مست جاويدان نگرددکه يابد از مي عشق تو بويي
که جز در آسمان جان نگرددندانم تا چه خورشيدي است عشقت
که تا جان فاني جانان نگردددلا هرگز بقاي کل نيابي
نيابد قرب تا قربان نگردديقين مي‌دان که جان در پيش جانان
که بر تو عمر تو تاوان نگردداگر قربان نگردد نيست ممکن
اگر خورشيد تو رخشان نگرددچو خفاشي بميري چشم بسته
به گل خورشيد تو پنهان نگردداگر آدم کفي گل بود گو باش
چنان جايي کسي حيران نگردددر آن خورشيد حيران گشت عطار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط