غم دشوار تو آسان نگردد | | اگر دردت دواي جان نگردد |
اگر هم درد تو درمان نگردد | | که دردم را تواند ساخت درمان |
که بر من درد صد چندان نگردد | | دمي درمان يک دردم نسازي |
که دايم بي سر و سامان نگردد | | که يابد از سر زلف تو مويي |
که همچون چرخ سرگردان نگردد | | که يابد از سر کوي تو گردي |
که جانش مست جاويدان نگردد | | که يابد از مي عشق تو بويي |
که جز در آسمان جان نگردد | | ندانم تا چه خورشيدي است عشقت |
که تا جان فاني جانان نگردد | | دلا هرگز بقاي کل نيابي |
نيابد قرب تا قربان نگردد | | يقين ميدان که جان در پيش جانان |
که بر تو عمر تو تاوان نگردد | | اگر قربان نگردد نيست ممکن |
اگر خورشيد تو رخشان نگردد | | چو خفاشي بميري چشم بسته |
به گل خورشيد تو پنهان نگردد | | اگر آدم کفي گل بود گو باش |
چنان جايي کسي حيران نگردد | | در آن خورشيد حيران گشت عطار |