در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس شاعر : عطار گر مرد عاشقي ز وجود و عدم مپرس در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس کم گوي از ازل ز ابد نيز هم مپرس مردانه بگذر از ازل و از ابد تمام وانگاه ديده برکن و نيز از حرم مپرس زين چار رکن چون بگذشتي حرم ببين زانجاي درگذر به دمي و ز دم مپرس آنجا که نيست هستي توحيد، هيچ نيست لوح و قلم بدان و ز لوح و قلم مپرس لوح و قلم به قطع دماغ و زبان توست وين هر دو نيست جز رقمي وز رقم مپرس کرسي است سينهي تو و عرش است دل...