عشق آن باشد که غايت نبودش شاعر : عطار هم نهايت هم بدايت نبودش عشق آن باشد که غايت نبودش کي بود کي چون نهايت نبودش تا به کي گويم که آنجا کي رسم همچنان ميرو که غايت نبودش گر هزاران سال بر سر ميروي بعد از آن هرگز هدايت نبودش گر فرو استد کسي مرتد شود تا به صد عالم سرايت نبودش گر فرود آيد به يک دل ذرهاي زانکه چون آتش حمايت نبودش صد هزاران خون بريزد همچو باد از کسي شکر و شکايت نبودش نيستي خواهد که از هر نيک و بد تا تو ميباشي عنايت...