ميشد سر زلف در زمين کش شاعر : عطار چون شرح دهم تو را که آن خوش ميشد سر زلف در زمين کش گويي همه آب بود و آتش از تيزي و تازگي که او بود از تير جفا هزار ترکش پر کرده ز چشم نرگسينش از مردم ديده کرده مفرش زير قدشم هزار مشتاق همچون سر زلف او مشوش جان همه کاملان ز زلفش از خون جگر شده منقش روي همه عاشقان ز عشقش مه طلعت و مه جبين و مهوش گل چهره و گل فشان و گل بوي از دشنهي چشم آن پريوش صد تشنه ز خون ديده سيراب کاي غاليه زلف زلف...