اي از همه بيش و از همه پيش شاعر : عطار از خود همه ديده وز همه خويش اي از همه بيش و از همه پيش در وصف تو عقل حکمت انديش در ششدر خاک و خون فتاده قربان شدن است در رهت کيش در عالم عشق عاشقان را بي ياد تو در دهن شود نيش هر دم که زنند عاشقانت از عجز نبود آن سخن پيش درويش که لاف معرفت زد زآن است سياهروي درويش در هر دو جهان ز خجلت تو عاشق شو و از وجود منديش چون فقر سراي عاشقان است دولت نبود تو را ازين بيش در عشق وجودت ار عدم شد ...