من شراب از ساغر جان خوردهام شاعر : عطار نقل او از دست رضوان خوردهام من شراب از ساغر جان خوردهام جام جم پر آب حيوان خوردهام گوييا وقت سحر از دست خضر با حريفي آب دندان خوردهام لب فرو بستم تو ميدان کين شراب زانکه من زنهار با جان خوردهام تو مخور زنهار ازين مي تا تويي نعرهزن زان مي که من زان خوردهام چون تويي تو نماند آنگهي لاجرم از خويش پنهان خوردهام چون دريغ آمد به خويشم اين شراب زقهها از دست سلطان خوردهام بر فراز عرش باز...