گر بوي يک شکن ز سر زلف دلبرم شاعر : عطار کفار بشنوند نگروند کافرم گر بوي يک شکن ز سر زلف دلبرم در دل نهم چو ديده و در جان بپرورم وز زلف او اگر سر مويي به من رسد دستم نميدهد که شکنهاش بشمرم درهم ز دست دست سر زلفش از شکن از بوي دل شده است دماغي معنبرم تا برد دل ز من سر زلف معنبرش بي جان چگونه عمر گرامي به سر برم جان من است گرچه نميبينمش چو جان تا عشق آن نگار چه سر داشت در سرم از پاي مي درآيم و آگاه نيست کس شادي به روي غم که غم اوست...