روزي که عتاب يار درگيرم شاعر : عطار با هر مويش شمار درگيرم روزي که عتاب يار درگيرم گر نيست مرا غبار درگيرم چون خاک ز دست او کنم بر سر آنگه سخن از کنار درگيرم چون قصهي بوسه با ميان آرم از صد نه که از هزار درگيرم گر بوسه عوض دهد يک چه بود اول ز هزار بار درگيرم گر باز کنار خواهدم دادن دل گيرم و کارزار درگيرم چون قصد به جان من کند چشمش بر بو که هزار کار درگيرم گرچه به نميرود مرا کاري صد شمع ز روي يار درگيرم صد مشعله از جگر برافروزم...