هشيار جهان کبريا باشم | | هرگاه که مست آن لقا باشم |
کافسوس بود که من مرا باشم | | مستغرق خويش کن مرا دايم |
آن دم بتر از بت خطا باشم | | کان دم که صواب کار خود جويم |
چون نيست بجز تو من که را باشم | | گه گه گويي که ديگري را باش |
تا کي ز جمال تو جدا باشم | | تا چند کني ز پيش خود دورم |
مگذار که يک نفس مرا باشم | | از هر سويم همي فکن هر دم |
چون آن تو کني بدان سزا باشم | | گر تو بکشي چو شمع صد بارم |
در بند هزار خون بها باشم | | صد خون دارم اگر به خون خويش |
در پيش تو ذرهي هوا باشم | | گفتم به بر من آي تا يکدم |
بر کشتن خويشتن گوا باشم | | گر قصد کني به خون جان من |
من با تو در آن دم آشنا باشم | | گفتي که چو باد و دم رسد کارت |
آنگاه من آن نفس کجا باشم | | گر آن نفس آشنا شوي با من |
کان اوليتر که من فنا باشم | | ني ني که تو باش در بقا جمله |
گر باشم و گر نه پادشا باشم | | عطار اگر فنا شوم در تو |