درد دل را دوا نميدانم شاعر : عطار گم شدم سر ز پا نميدانم درد دل را دوا نميدانم که صواب از خطا نميدانم از مي نيستي چنان مستم درد را از دوا نميدانم چند از من کني سال که من در خلا و ملا نميدانم حل اين مشکلم که افتادست که قبول از عطا نميدانم به چه داد و ستد کنم با خلق هيچ از خود جدا نميدانم هرچه از ماه تا به ماهي هست يا منم جمله يا نميدانم وانچه در اصل و فرع جمله تويي که عدد را قفا نميدانم گر يک است اين همه يکي بگذار...