چو خود را پاک دامن مي ندانم

چو خود را پاک دامن مي ندانم شاعر : عطار مقامي به ز گلخن مي ندانم چو خود را پاک دامن مي ندانم چو خود را مرد جوشن مي ندانم چرا اندر صف مردان نشينم بتر از خويش دشمن مي ندانم بيا تا ترک خود گيرم که خود را من آن دل را مزين مي ندانم دلي کز آرزوها گشت پر بت من اين بت کم ز سوزن مي ندانم چو عيسي از يکي سوزن فروماند اگرچه جان معين مي ندانم مرا جانان فروشد در غمت جان که جانم گم شد و تن مي ندانم چنان در عشق تو سرگشته گشتم چه مي‌خواهي تو...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو خود را پاک دامن مي ندانم
چو خود را پاک دامن مي ندانم
چو خود را پاک دامن مي ندانم

شاعر : عطار

مقامي به ز گلخن مي ندانمچو خود را پاک دامن مي ندانم
چو خود را مرد جوشن مي ندانمچرا اندر صف مردان نشينم
بتر از خويش دشمن مي ندانمبيا تا ترک خود گيرم که خود را
من آن دل را مزين مي ندانمدلي کز آرزوها گشت پر بت
من اين بت کم ز سوزن مي ندانمچو عيسي از يکي سوزن فروماند
اگرچه جان معين مي ندانممرا جانان فروشد در غمت جان
که جانم گم شد و تن مي ندانمچنان در عشق تو سرگشته گشتم
چه مي‌خواهي تو از من مي ندانممرا هم کشتي و هم سوختي زار
علاج صبر کردن مي ندانمگهي گويي که تن زن صبر کن صبر
ز صد خرمن يک ارزن مي‌ندانمگهي گويي مرا بستان ورستي
همه خورشيد روشن مي ندانمچون من يک ذره‌ام نه هست و نه نيست
تو مي‌داني اگر من مي ندانمفرو رفتم در اين وادي کم و کاست
طريقي به ز مردن مي ندانمدرين حيرت دل حيران خود را
چو او را هيچ دامن مي ندانمکه گيرد دامن عطار ازين پس


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط