به وادييي که درو گوي راه سر بيني

به وادييي که درو گوي راه سر بيني شاعر : عطار به هر دمي که زني ماتمي دگر بيني به وادييي که درو گوي راه سر بيني ولي چه سود که آن نيز بر گذر بيني ز هرچه مي‌دهدت روزگار عمر بهست اثر نبيني ازو در جهان اگر بيني ز دولتي به چه نازي که تا که چشم زني سزاي قبه‌ي زرين که بر سپر بيني مساز قبه‌ي زرين که تيز شمشير است چو مرد رهگذري جمله رهگذر بيني اگر سلوک کني صد هزار قرن هنوز ز شوق جمله‌ي ذرات در سفر بيني چو هر چه هست همه اصل خويش مي‌جويند سزد که...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به وادييي که درو گوي راه سر بيني
به وادييي که درو گوي راه سر بيني
به وادييي که درو گوي راه سر بيني

شاعر : عطار

به هر دمي که زني ماتمي دگر بينيبه وادييي که درو گوي راه سر بيني
ولي چه سود که آن نيز بر گذر بينيز هرچه مي‌دهدت روزگار عمر بهست
اثر نبيني ازو در جهان اگر بينيز دولتي به چه نازي که تا که چشم زني
سزاي قبه‌ي زرين که بر سپر بينيمساز قبه‌ي زرين که تيز شمشير است
چو مرد رهگذري جمله رهگذر بينياگر سلوک کني صد هزار قرن هنوز
ز شوق جمله‌ي ذرات در سفر بينيچو هر چه هست همه اصل خويش مي‌جويند
سزد که کل جهان را به يک نظر بينيچو کل اصل جهان از يک اصل خاسته‌اند
که تا همه شکم خاک سيم و زر بينيمکن ز نفس تکبر تو چشم باز گشاي
که تا که رنجه شوي خاک بر زبر بينيبه باد بر زبر خاک گنجه چند کني
به هر سويي که روي صد هزار سر بينيچگونه پاي نهي در خزانه‌اي که درو
نه ذره‌اي ز همه رفتگان اثر بينينه لحظه‌اي ز همه خفتگان خبر شنوي
زمين ز خون جگر بسته چون جگر بينيز بس که خون جگر مي‌فروخورد به زمين
که در جهان ز دريغا چه بيشتر بينياگر جهان همه از پس کني نمي‌دانم
که در زمانه چو عطار نوحه‌گر بينيدرين مصيبت و سرگشتگي محال بود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط