بود مجنوني عجب در کوه سار

بود مجنوني عجب در کوه سار شاعر : عطار با پلنگان روز و شب کرده قرار بود مجنوني عجب در کوه سار گم شدي در خود کسي کانجا شدي گاه گاهش حالتي پيدا شدي حالت او حال ديگر داشتي بيست روز آن حالتش برداشتي رقص مي‌کردي و برگفتي مدام بيست روز از صبح دم تا وقت شام اي همه شادي و هيچ اندوه نه هر دو تنهاييم و هيچ انبوه نه دل بدو ده دوست دارد دوست دل گر بميرد هر که را با اوست دل محو از هستي شد و آزاد گشت هرک از هستي او دلشاد گشت تا نگنجد هيچ کل...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بود مجنوني عجب در کوه سار
بود مجنوني عجب در کوه سار
بود مجنوني عجب در کوه سار

شاعر : عطار

با پلنگان روز و شب کرده قراربود مجنوني عجب در کوه سار
گم شدي در خود کسي کانجا شديگاه گاهش حالتي پيدا شدي
حالت او حال ديگر داشتيبيست روز آن حالتش برداشتي
رقص مي‌کردي و برگفتي مدامبيست روز از صبح دم تا وقت شام
اي همه شادي و هيچ اندوه نههر دو تنهاييم و هيچ انبوه نه
دل بدو ده دوست دارد دوست دلگر بميرد هر که را با اوست دل
محو از هستي شد و آزاد گشتهرک از هستي او دلشاد گشت
تا نگنجد هيچ کل در پوست توشادي جاويد کن از دوست تو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما