صوفی ، صوفیه و تصوف (2)

اين اصول را عرفاي شيعه نيز قبول دارند اما اختلافاتي با صوفيان دارند . در تعريف اين سه اصل عرفا مي گويند : شريعت عبارت است از تصديق پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) در مجموعه آنچه از جانب خداوند آورده و عمل بر طبق ظوابط
سه‌شنبه، 16 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صوفی ، صوفیه و تصوف (2)

صوفی ، صوفیه و تصوف (2)
صوفی ، صوفیه و تصوف (2)


 

تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : اختصاصی راسخون




 

شريعت ، طريقت ، حقيقت
 

اين اصول را عرفاي شيعه نيز قبول دارند اما اختلافاتي با صوفيان دارند .
در تعريف اين سه اصل عرفا مي گويند : شريعت عبارت است از تصديق پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) در مجموعه آنچه از جانب خداوند آورده و عمل بر طبق ظوابط و حدودي كه در شرع مقدس بيان شده است.
به عبارت ديگر تعبد و تسليم در برابر انبياي الهي و اوصياي آن ها در تمام مسايل اعتقادي اخلاقي و عملي كه از طريق كتاب و سنت براي انسان ها توضيح داده شده است «شريعت» است .
«طريقت» عبارت است از دست يابي به محتوا و حالت خاصي كه از آن عمل انتظار مي رود : يعني سالك با بهره گيري از باطن و جان دستورهاي ديني به روح خود تعالي مي بخشد و حقيقت عبارت است از اينكه در اين كه سالك نه خود را مي بيند و نه عبادت و بندگي اش را از عالم كثرت ها پا را فراتر گذاشته حقيقت واحده حاكم بر كل هستي را مشاهده مي كند و در جهان هستي غير صفات و اسماي الهي و مظاهر وجودي او چيزي نمي بيند حتي خود و فعل خود را ادراك نميكند . در اين صورت است كه معني (لااله الا هو كلي شي هالك الا وجهه)(سوره قصص آيه 88 «هيچ معبودي جز او نيست همه چيز جز ذات پاك او فاني مي شود »را به خوبي مي شناسد و سير (ولله المشرق و المغرب اينما تولو فثم وجه اله )سوره بقره آيه 115 :«شرق و غرب از آن خداست و به هر سو رو كنيد خدا از آن جاست »)
را مي يابد و آنچه در آيه شريفه (كل من ع ليها فان و يبقي وجه ركب ذوالجلال و اكرام (سوره رحمن آيات 26-27 «تمام كساني كه روي آن زمين هستند فاني مي شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامي پروردگارت باقي مي ماند »)نهفته است را ادراك مي كنند .
به عنوان مثال : در نماز آنچه از مقدمات شرايط واجبات و اركان در رساله هاي عمليه آمده كه مربوط به عموم مردم است و انجام آن مستلزم رفع تكليف و ترك عمدي آن موجب فسق و چه بسا به عنوان كفر تلقي مي شود شريعت ناميده شده است .
در پس اين ظواهر ، باطني در كار است كه بيان كيفيت و كميت آن از عهده ساله هاي عمليه ساخته نيست . ميزان اخلاص حضور قلب حال و هواي عبادت و بندگي به گونه اي كه حلاوت و لذات آن را احساس كند و جمعاً مسايلي كه شخص را به خدا نزديك مي كند و به روح او عروج مي بخشد طريقت ناميده مي شود .
گاهي چند نفر در يك صف نماز مي خوانند كه همه از نظر رعايت شرايط ظاهري در يك سطح قرار دارند ولي فاصله ارزش نماز آن ها در نزد خدا از زمين تا آسمان است مضمون روايتي از رسول خدا (ص) در محجه البيضا ج 1 ص 341.
اما «حقيقت» نماز اين است كه نمازگزار به معني واقعي كلمه انقطاع از غير براي او حاصل شود . و هيچ چيزي را غير حق متوجه نشود اما
از نظر صوفيه : يك صوفي اول م لزم به انجام اعمال شريعت است طريقت در تصوف سر سپردن به قطب است كه راهش از شريعت بخاطر امكان اختلاف و تضادشان با همديگر جداست و در حقيقت كه همان مرتبه فنا است صوفيان معتقدند كه انسان ديگر نيازي به انجام اعمال شريعت ندارد چون مقصود خود رسيده است اين استغناي از شرع به دو گونه در اين مراحل رواج دارد .
استغناي بدايتي : استغناء در مسير طريقت كه براي همه امكان دارد .
استغناي نهايتي : رسيدن به حقيقت و مقام قرب كه براي همه امكان ندارد .

بدايتي :
 

چون ولي و مرشد كامل است و دخل و تصرف در همه امور مي تواند بكند در شرع هم مي تواند دخالت كند و ولايت مطلقه كليه الهيه دارد صلاح مي داند كه شما فلان كار يا نماز را نخوانيد كه استغناي بدايتي است يعني بي نيازي از شرع در طي طريق چون به زعم صوفي ها شارع به آنها گفته است .

نهايتي :
 

صوفي ها معتقدند چون به حقيقت رسيدي نيازي به شريعت نيست چرا كه هدف از عبادت ،‌رسيدن به حقيقت بود .
صوفي معتقد است كه در طي اين طريق الزامي بر انطباق دستورات قطب با شرع نيست و مخالف با شرع هم باشد بحثي نيست دو تن از كسانيكه اين بحث را تئوريزه كردند مولوي و شخي محمود شبستري هستند .

مولوي در مقدمه دفتر 5 مثنوي :
 

شريعت همچو شمع است ره مي نمايد و بي آنكه شمع بدست آوري راه رفته نشود چون در ره آمدي آن رفتن تو طريقت است و چون رسيدي به مقصود آن حقيقت است وجهت اين است كه گفته اند (كه گفته ؟ معلوم نيست )
لو ظهرت الحقايق بطلت الشرايع (يعني وقتي حقايق ظاهر شد احكام (شريعت )باطل مي شود)

ادامه حرفهاي مولوي :
 

حاصل آنكه شريعت هم چون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيمياماليدن است وحقيقت، زر شدن مس، كيميا دانان به علم كيميا شادند كه ما اين علم را مي دانيم (علماء را مي گويد) و عمل كنندگان به علم كيميا شادند كه ما چنين كارهايي مي كنيم و حقيقت يافتگان به حقيقت شادند كه ما زر شديم و از علم و عمل كيميا آزاد شديم يا مثلا شريعت همچون علم طبي آموختن است و طريقت پرهيز كردن به موجب طب و داروهاخوردن و حقيقت صحبت ابدي يافتن و از ان دو فارغ شدن چون آدمي از اين حيات مي برد شريعت و طريقت از او منقطع شود و حقيقت ماند .
علت علني مطرح نكردن اين بحث ها توسط صوفي ها در طول تاريخ حمله علماي اهل تسنن و تشيع به آنها بود .

شبستري در گلشن راز :
 

بود هستي بهشت ، امكان چو دوزخ من و تو در ميان مانند برزخ
تو برخيزد تو را اين پرده از پيش
نماند نيز حكم مذهب و كيش
عين القضاه خمداني نيز در تهميدان ص 350 و 351 مي گويد :
از نظر صوفيه حكم شريعت تا آنجاست كه قالب و بشريت بر جاي باشد كه حكم خطاب و تكليف بر قالب است اما كسيكه قالب را بار گذاشته باشد و بشريت افكنده باشد و از خود بيرون آمده باشد تكليف و حكم خطاب برخيزد كفر و ايمان بر قالب تعلق دارد آنكس كه تبدل الارض غير الارض او را كشف شده باشد كه زمين همان زمين نيست .
قلم امر و تكليف از او برداشته شود كه
ليس علي الخراب خراج
در ما ليت بر زمين خرابه مالياتي نيست
چون اين اعتقاد صوفيه با قران و سنت مخالف بود سعي كردند دلايلي براي توجيه آن بياورند يكي از مهمترين آياتي كه به آن استناد مي كنند آيه شريفه و اعبد ربك حتي ياتيك اليقين است .(يعني يعني پروردگارت را عبادت كن تا زمان رسيدن به يقين ) در حاليكه طبق نظر همه مفسرين شيعه و بسياري از مفسرين سني منظور از يقين اينجا مرگ است در هيچ كجاي زندگي ائمه نيز ما شاهد ترك عبادات نيستيم .
از نظر شرع هر انسان مكلفي بايد در همه حالات اعمال ديني خود را انجام دهد مگر اينكه دو شرط از وي ساقط شود .
1- عقل
2- اختيار (و شايد صوفيان در اينجا بخاطر كارهاي خلاف شرعشان يا عقلشان زائل شده و يا اختيارشان را به شيطان داده اند ) كسان ديگري از صويه نيز سعي كردها ند به شيوه هاي گوناگون اين مساله را توجيه كنند نور عليشاه ثاني قطب دوم فرقه صوفي گنابادي مي گويد :
صوفي موحد است و موحد غير محدود است و مذهب در حد است و صوفي رو به بي حدي است . صالحيه حقيقت 233:
و باز ادعا ميكند :
پس از يقين عبوديت نيست ربوبيت است و تكليف نيست . حقيقت 411.
اما علما وفقهاي بزرگ و عرفاي بنام شيعه اين تفكر صوفيه را زير سوال برده و به شدت به ان حمله كرده اند :
عارف بزرگ ملا حسينقلي همداني مي فرمايد :
«مخفي نماناد بر برادران ديني كه به جز الزام به شرع شريف در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غير ها راهي به قرب حضرت ملك الملوك جل جلاه نيست و به خرافات ذوفيه اگر چه ذوق در غير اين مقام خوب است كما هو داب الجهال و الصوفيه خذ لهم الله راه رفتن لا يوجب الا بعدا ...(برنامه سلوك در نامه هاي سالكان ص 97)»
علامه بحر العلوم نيز فرموده اند كه :
«پس هر كه را بيني كه دعواي سلوك كند و ملازمت تقوا و ورع و متابعت جميع احكام ايمان در او نباشد و قدر سر مويي از صراط مستقيم شريعت حقه انحراف نمايد او را منافق مي دان ، مگر آنچه به عذر يا خطا و نسيان از او سر نزند . هم چنان كه جهاد دوم ، جهاد اكبر است نسبت به جهاد اول (اشاره به توضيح خاص ايشان درباره حديث مشهور رسول اكرم (ص) در باب جهاد اكبر و اصغر )، هم چنين منافق اين صنف منافق اكبرند و انچه از براي منافقين در صحيفه الهيه وارد شده حقيقت آن براي ايشان به وجد اشد ثابت است .(رساله سير و سلوك منسوب به سيد بحر العلوم به كوشش رضا استادي ص 66)»
بياني از عارف و اصل امام خميني (قدس سره)
«و بالجمله كشفي اتم از كشف نبي ختمي (ص) و سلوكي اصح و اصوب از آن نخواهند بود پس تركيباب بي حاصل ديگر را كه از مغزهاي بي خرد مدعيان ارشاد و عرفان است . بايد رها كرد پس از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش اهل تصوف معروف است كه نماز وسيله معراج سلوك و سالك است و پس از وصول سالك مستغني از رسوم گردد امر باطل و بي اصل و خيال خام بي مغزي است كه با مسلك اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اوليا صادر شده است نعوذ بالله منه »
حكيم عارف ميرزا مهدي الهي قمشه اي پس از وصف حال عارفان راستين و شمارش مصاديق زيادي از انان نوشته است :
«اگر معني صوفي و تصوف عبارت از ادعاي دروغ مقام ولايت است و نيابت خاصه به هواي نفس و حب رياست و خرقه بازي و سالوسي و ريا ودكان داري و فريب دادن مردم ساده لوح و تشكيلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخيلات بر مردم زود باور به داعي كرامات دروغ كه عارف به راستي مي گويد »
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
تا بالنتيجه از لذات حيواني و شهوت دنيوي كاملا برخوردار گردند و به افسون و فريب جمعي را گرد خود به نام فقر و درويشي و ارشاد جمع كرده و دكاني از آيات واخبار عرفاني و گفتار نظم و نثر بزرگان حكما و علماي رباني باز كنند و حرف مردان خدا را بدزدند براي متاع دكان خود ....
... گر اين است معني صوفي صد نفرين حق بر اين مردم باد كه بدنام كنندگان نكونامان عالمند.

اعتذار ابليس یا حب شيطان
 

يكي ديگر از اعتقادات صوفيان مساله دفاع از شيطان است .
اولين كسي در تصوف حلاج به دفاع از شيطان پرداخت او دليلي سجده نكردن بر آدم را شدت توحيد او معرفي نمود .
حلاج مي گويد : موسي با ابليس درعقبه طور به هم رسيدند موسي گفت : چه منع كرد تو را از سجود ؟
ابليس گفت : دعوي من معبود واحد را واگر سجده كردمي آدم را مثل تو بودمي ، زيرا كه تو را ندا كردند و يكبار گفتند : انظر الي الجبل (اعراف /143) بنگريدي (فوري برگشتي ) و مرا ندا كردند هزار بار اسجد لادم و سجده نكردم . شرح شطحيات ص 58
و يا مي گويد : صاحب من و استاد من ابليس و فرعون است .به آتش بترسانيد ابليس را از دعوي خود بازنگشت فرعون را به دريا غرق كردند و از دعوي باز نگشت .
فرعون از روي كشفي كه از خدا پيدا كرده بود ادعاي ربوبيت كرد (الطواميس 51)
و بعدها كار به جايي رسيد كه ابولقاسم گوركاني از سران متصوفه شيطان را سيد الموحدين ناميد .

شاهد بازي
 

يكي ديگر از انحرافات متصوفه است ...
اوحد الدين كرماني و ابوحلمان دمشقي در از شاهد بازان مشهور صوفيه بوده اند : در الانس ص 588 آمده است كه :
اوحد الدين كرماني از مشايخ بزرگ قرن هفتم و از نادران دوران بود ، چون در سماع گرم شد پيراهن مردان چاك كرد و سينه به سينه ايشان باز مي نهاد .
بويزه اين عمل درسماع رواج بسيار داشت . روزبهان بغلي شيرازي مي گويد : در مجمع سماع به جهت ترويج قلوب به سه چيز احتياج است : روايح طيبيه ، وجه صبيح (صورت زيبا ) ، و صوت مليح (اوراد الاحباب ص 207)
اوحد الدين كرماني مي گويد :
بي آب بود سماع كان بي ساز است
آتش درزن به هر كجا غماز است
باد است سماعي كه در او شاهد نيست
خاكش به سر هر كه نه شاهد باز است (سماع عرفان مولوي ص 49)
توجه : هر چند اعتقادات و انحرافات صوفيه بسيار زياد است ولي در اين بخش و جزوه مختصر به همين اندازه بسنده مي كنيم .
سر مگو:
معمولا تمام درویشان معتقد به سر مگو یا راز نهانی هستند.مقصود آنها همان مساله وحدت وجود است.
وحدت وجود از مسایل بسیار دقیق فلسفه است که بربرهانهای دقیق و محکم استوار است.و کتابهای عرفانی نیزوحدت شخصی وجود را پذیرفته اند.و صحیح نیز می باشد.اما اگر کسی به دقت کتابهای فلسفه و عرفانی را نزد استادی توانا نخوانده باشد هرگز به عمق این مساله نخواهد رسید.و اشتباه در فهم این مساله چیزی جز پذیرفتن کفر صریح نیست.زیرا این مساله همان صراط مستقیمی است که از موباریکتر است و ذره ای انحراف در آن سبب سقوط در وادی ضلالت و گمراهی است.
و ما در میان صوفیه و بلکه رهبرانشان کسی را سراغ نداریم که دقیقا به مساله فلسفه و عرفان آشنا بوده و مساله وحدت وجود را با تمام ظرافتهایش فهمیده باشد.به همین جهت آنان با مطالعه چند کتاب عرفانی و بدون آگاهی از عمق آن طبق تصورات غلطی که پیدا کرده اند به وحدت وجود به معنای حلول یا اتحادی آن معتقد شده اند.

وحدت ادیان:
 

یکی از نقاط ضعف صوفیه بی تفاوتی آنان در برابر ادیان تحریف یا نسخ شده می باشد.به طوری که آنان حتی بت پرستی هندوها را نیز می پذیرند.و چون معتقد به صلح کل هستند تولی و تبری را رها کرده و هیچ کس یا هیچ دینی را رد یا انکار نمی کنند.و هیچ عقیده ای را غلط نمی شمارند.یعنی در دین خود غیرت و تعصب ندارند.و عجیب تر آنکه لعنت یزید حتی شیطان را نیز جایز نمی دانند.

نمونه ای از رسوائی صوفیان
 

قطبهای خانقاه سالیان متمادی به اسم حقیقت مردم ساده‌لوح را گرد خود جمع کرده بودند.
بزرگترین معجزه قرن به تحقق پیوست، فریادهای اسلام‌خواهی و انقلابی مردم مسلمان ایران نظام طاغوتی شاهنشاهی را سرنگون و پرده از چهره‌های تزویر و خیانت زدوده شد. سناگویان طاغوت و نوکران حلقه‌ به گوش آمریکا از انقلابیون و مجاهدان فی سبیل الله مشخص گردیدند. آنان که از شریعت و طریقت سخن میگفتند معلوم شد که حقیقتشان چیزی جز نوکری طاغوت و حمایت از ظالمان و ائمه کفر نیست
در اینجا نمونه‌های از عملکرد روحانیت شیعه در برابر دستگاه طاغوت را بیان کرده تا خواننده عزیز خود به داوری نشسته و آن را با عملکرد خانقاهیان و مدعیان رهبری طریقت مقایسه نماید.
در ایام سیاه ستمشاهی ـ که جوانان و علمای راستین اسلام به عنوان زندانی سیاسی در زندانهای طاغوت شکنجه می‌شدند ـ خانقاه بیدخت سالروز تولد شاه و تاجگذاری او را جشن می‌گرفت، و روز 21 فروردین و 15 بهمن هر سال مجلس دعا برای طاغوت زمان محمدرضا شاه گرفته و پیام‌های تبریک و تلگراف می‌فرستادند.
اما روحانیت گناباد ـ و من جمله نویسنده کتاب ـ به دنبال خدمت به مردم و پرهیز از سناگویی شاه بودند، به طوری که در اکثر روستاها از هر کس سؤالی درباره مسجد و حمام، حسینیه یا کتابخانه می‌شد مردم پاسخ می‌دادند: روحانیت گناباد و مخصوصاً حاجی مدنی با پول و کمک مردم این بناهای خیریه را ساخته‌اند.
خانقاه بیدخت نیز به جای خدمت به مردم به دنیال آن بود که به هر طریقی که امکان دارد مرا در یکی از جلسات دعا برای شاه برده تا موقعیت اجتماعی و مردمی مرا لکه‌دار نمایند، زیرا مردم چنان نفرتی از شاه داشتند که هر کس در جلسات مربوط به او شرکت می‌کردند به طور کلی آبرو و شخصیت اجتماعی خود را از دست می‌داد.
آری نه تنها رهبران خانقاه افتخار ـ و بلکه بهتر بگویم لکه ننگ نوکری و سناگویی شاه را داشتند بلکه تلاش می‌کردند تا دیگران را نیز در این ننگ سهیم گردانند، بنده همیشه قبل از فرا رسیدن روزهای جشن یا دعا برای شاه به مسافرت می‌رفتم.
اما یکسال بر اثر آنکه 21 فروردین مسادف با یازدهم محرم بود نتوانستم مسافرت بروم. عصر روز عاشورا نیز آقای هوسمی که فرماندار بود، و رئیس شهربانی آقای شیخ‌الاسلامی، و رئیس ژاندارمری آقای جوانمرد و آقای دیمی رئیس اداره اوقاف پای منبر بنده در حسینیه گناباد آمده و پس از سخنرانی تقاضا کردند که فردا صبح مجلس دعا برای شاه در مسجد جامع منعقد است و شما نیز شرکت کنید، فرماندار اضافه نمود که: چون جلسه دعا برای شخص اول مملک است باید شرکت کنید.
بنده عذرخواهی کرده که چون من نماینده حضرت آیه الله شاهرودی و حضرت آیه الله میلانی هستم نمی‌توانم شرکت کنم. سپس با صدای سپس با صدای صلوات مردم که برای نماز جماعت صف بسته و منتظر بودند رفع مزاحمت شد و برای اقامه نماز به جایگاه رفتم.
پس از نماز آن چهار نفر دوباره آمدند و گاهی با اسرار و تشویق و گاهی با ارعاب و تهدید از من خواستند که در مجلس فردا شرکت کنم. اما بنده در برابر تمام سخنان آنان مقاومت کردم تا آنکه با نا امیدی بیرون رفتند.
فردا صبح فرماندار، برادرم را به فرمانداری احضار و به وی گفته بود: دیشب حاجی مدنی ـ برادرت ـ آبروی مرا پیش آن دو افسر برده و صریحاً گفت به مجلس دعا برای شاه نمی‌آیم. باید پیش آنان قبول می‌کرد اما بعد در آن مجلس شرکت نمی‌کرد و عذری را ذکر می‌کرد. برادرم در پاسخ گفته بود: باید شما با روحیات برادر من آشنا می‌بودید و چنین تقاضایی از او نمی‌کردید.

کانون فساد در روستای خیبری
 

دولت طاغوت برای ترویج فساد و دور کردن مردم از دین یک کانون فسادی را در روستای خیبری پدید آورده بود. یک خانواده فاسدالاخلاقی را نزدیک محل اسکان مؤلف کتاب سکونت دادند و ارازل و اوباش حتی در روز به سراغ دختر و زن این خانواده می‌آمدند، به این وسیله احساسات مذهبی مردم جریحه‌دار گشته به فرمانداری و دادستانی شکایت نمودند اما پاسخ مقامات رسمی این بود که: خود فروشی آزاد است!
وقتی مردم مسلمان روستا احساس کردن که عفت عمومی در خطر است به جهت نهی از منکر به آن کانون فساد حمله کرده و آن دو زن فاسد را از روستا بیرون نمودند، آنان نیز به ژاندارمری شکایت نموده و در نتیجه عده‌ای از مردم محترم روستا بازداشت و زندانی شده و آن دو زن فاسد را نیز روبروی ژاندارمری اسکان دادند. دوران زندان اهالی روستا 47 روز طول کشید، و چون عده‌ای از بستگان بنده جزو زندانیان بودند آقای سروان باغبان‌زاده صریحاً به من گفتک شما با یک مجلس دعا برای شاه می‌توانستید اینان را آزاد کنید. گفتم من اهل دعا برای شاه نیستم، پاسخ داد: بنابراین آنان در زندان خواهند ماند. سرانجام کاری که برای رضای الهی بود موفق شد و زندانیان با سرافرازی و انجام فریضه نهی از منکر و با ناامیدی طاغوتیان از زندان آزاد شدند.
در طول مدتی که این کانون فساد در این روستا پدید آمد و مردم به دادستانی شکایت نمودند و طول مدت زندان مردمی که نهی از منکر کرده بودند خانقاه و خانقاهیان هیچ عکس‌العملی نداشته و گویا حادثه‌ای پیش نیامده بود. بلکه در تمام این مدت رهبران خانقاه با فرمانداری و ژاندارمری کاملاً صمیمی بود، و در برابر این تجاوز به عفت عمومی و گناه علنی هیچ حرکتی انجام ندادند، و گویا در شریعت آنان این اعمال گناه نیست یا آنکه طریقت آنان سرپوشی بر این منکرات و مخالفتهای علنی با شریعت می‌باشد.

اخراج ایرانیان از عراق
 

ایامی که حزب بعث عراق عده زیادی از ایرانیان را با وضع رقت‌باری از عراق اخراج کرده بود، عمال رژیم پهلوی از این فرصت به نفع شاه استفاده می‌کردند، در شهرستانها مردم را برای اعلام انزجار از عمل رژیم عراق و به اسم حمایت از مردم محرومی که از عراق اخراج شده‌اند، جمع می‌نمودند و به دعا و ثناگویی شاه می‌پرداختند.
در آن ایام یک روز سرگرد فارابی نزد من آمده و گفت: از اوضاع عراق که اطلاع دارید، بعثیان چقدر جنایت انجام داده و ایرانیان را از عراق اخراج کرده‌اند و در اکثر شهرهای استان خراسان اجتماعی برای ابراز انزجار از حزب بعث تشکیل شده است، و خوب است که گناباد نیز از قافله عقب نماند.
گفتم: بنده از شرکت در آن اجماع معذورم، زیرا در ساواک از من تعهد گرفتند که در سیاست دخالت نکنم. پاسخ داد: این ربطی به سیاست ندارد. اما من عذر آورده و گفتم: حزب بعث عراق و حمایت از شاه جریانات سیاسی هستند در نتیجه در اثر مخالفت بنده سایر روحانیان گناباد نیز مخالفت کرده و اصلاً چنین اجتماعی در گناباد منعقد نگردید.

تصادف و مصدوم شدن فرماندار
 

آقای افراسیابی فرماندار گناباد در مسیر طبس تصادف نمودندو در بیمارستان فردوس و سپس در بیمارستان بیدخت بستری شد. به مجرد وقوع این حادثه رهبران خانقاه برای خوش‌خدمتی به طاغوت از اولین کسانی بودن که به عیادت او رفته تا از کاروان عقب نمانند. اما روحانیت متعهد گناباد به جهت تبری از عمال طاغوت علیرغم همه فشارها و تهدیدات از فرماندار عیادت نکردند.
یک روز سرهنگ شیخ‌الاسلامی رئیس شهربانی به من زنگ زد که فرماندارتصادف کرده و در بیمارستان بستری است، و آقای سلطان حسین تابنده با آنکه در مسافرت بود فوراً به بیدخت امده و صبح زود در بیمارستان از فرماندار عیادت نمود. پاسخ دادم که: وقت نکردم. اما او گفت: وقتی داشتی اما نمی‌خواستی از او عادت کنی، زیرا وقتی یک شخص بهائی تازه مسلمان به نام مسیح‌الله رحمانی در بشرویه از دنیا رفت وقتی داشتی که در مجلس ترحیم او حاضر شوی، اما وقت نداشتی که در گناباد از فرماندار عیادت کنی!

خانقاهیان و انقلاب اسلامی
 

قطبهای خانقاه سالیان متمادی به اسم حقیقت مردم ساده‌لوح را گرد خود جمع کرده بودند، ولی در جریان انقلاب اسلامی کوس رسوایی حقیقت خود را آشکار کردند. در کتاب«بیدخت را بشناسیم» آمده است: دراویش بیدخت دوش به دوش سایر مردم در راهپیمایی‌ها شرکت داشتند. («بیدخت را بشناسیم»، ص 72)
برای روشن شدن درستی یا نادرستی ادعاهای کتاب فوق نمونه‌هایی از عملکرد دراویش را ذکر می‌کنیم:
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی جویمند مرکز تجمع جوانان حزب‌اللهی بود، و جوانانی که در گناباد از ظلم شاه و سلطان‌های خانقاه به ستوه آمده بودند برای فریاد«مرگ بر شاه» به جویمند می‌رفتند، اما خانقاه بیدخت به نفع رژیم منحوس پهلوی و نیز به نفع مرغ طوفان شاپور بختیار تظاهرات برپا می‌کرد، دست پروردگان به پمپ بنزین بیدخت مراجعه می‌کردند اگر ماشینی عکس حضرت امام خمینی را به همراه داشت شیشه‌های آن را خرد می‌کردند.
مردم مسلمان و انقلابی گناباد از تظاهرات شاه‌ دوستی درویش‌های چماق به دست ناراحت شده و سرانجام در روز 12محرم سوار بر ماشین و به قصد حمله کردن به درویش‌ها حرکت کردند، اما وقتی بنده از این جریان اطلاع یافتم به سرعت حرکت کرده و از حمله آنان به درویش‌های بیدخت جلوگیری کردم، زیرا می‌دانستم که این حرکت توسط عده‌ای سودجو به انحراف کشیده خواهد شد. همان‌گونه که قبلاً نیز حمله به بهائیان و حمله مردم مرکز شهرستان به خانقاه بیدخت در روستای مند به انحراف کشیده شده بود. تجربه تلخ آن دو حادثه باعث شد که من بگویم: حمله مردم به بیدخت صلاح نیست و شاید افراد فرصت‌طلب و سودجو چهره انقلاب را مشوّه نمایند.
این عمل بنده باعث شد که تعدادی از صوفیان بیدخت متنّبه شده و روحانیت را بپذیرند.
یکی از حربه‌های عوام‌فریبانه سلاطین خانقاه و صوفیان اتهامهای ناروا به روحانیت شیعه است و با این ادعا که آنان قشری هستند صوفیان را از استماع موعظه‌های روحانیت منع می‌کنند.
علامه امینی ـ صاحب کتاب گرانقدر الغدیرـ می‌فرمود: عده‌ای از زائران تهرانی روزها به منزل ما می‌آمدند و یک نفر صوفی نیز همراه آنان بود، پس از دوجلسه آن شخص صوفی دیگر نیامد، سراغ او را گرفتم، گفتند: هرچه اصرار کردیم او حاضر به آمدن به منزل شما نشد و گفت: می‌ترسم این آقا در من اثر بگذارد و ارادتم از آقا صالح‌علیشاه کم شود.
اولین مرتبه‌ای که بنده نیز در مسجد جامع بیدخت منبر رفته بودم یک شخص صوفی ـ که مرا نمی‌شناخته است ـ از دیگری سؤال می‌کند که این آقا کیست؟ او در جواب می‌گوید: شیخ مدنی خیبری است. آن شخص صوفی تعجب کرده می‌گوید: خانقاهیان همیشه ما را از او ترسانیده بودند، ولی این شیخ نه تنها ترسی ندارد بلکه همه صحبت‌های او قرآن و موعظه است.
همچنانکه یک پیر مرد صوفی هر روز در روستای خیبری از جلوی منزل اینجانب با کمال بی‌اعتنایی عبور می‌نمود، یک روز من به او سلام نمودم، وقتی از صحرا برمی‌گردد به همسر خود می‌گوید: امروز حاجی مدنی کاری کرد که من خجالت مرگ شدم و همان شب برای نماز جماعت به مسجد جامع آمد، و دیگر به خانقاه نرفت.
آری یکی از حربه‌های صوفیان آن است که تلاش می‌کنند پیروان آنها هرگز با یک شخص روحانی رابطه برقرار نکنند، و از شرکت آنان در نماز جماعت یا جلسات سخنرانی و منبر و روضه به شدت جلوگیری می‌کنند زیرا می‌دانند تنها کسانی که می‌توانند مشت آنان را باز کرده و اشتباه آنان را آشکار کنند و مخالفت عمل و روش آنان را با دین مبین اسلام نشان دهند، همان روحانیان و تحصیل‌کردگان حوزوی هستند، به همین جهت بای جفظ نام و نشان خود از تماس صوفیان با روحانیان جلوگیری می‌کنند.
به هرحال، پس از آنکه بنده از حمله مردم به بیدخت جلوگیری کردم روز سیزدهم محرم آقای سلطان ابراهیم سلطانی ـ شوهر خواهر آقای سلطان حسین تابنده ـ نزد من آمده و پیام تشکر آقای قطب را ابلاغ نمود، به او گفتم: اگر چه من دشمن صوفیان هستم اما برای شما بهتر از آن دوستان نادانی هستم که اطراف آقای قطب گرد آمده‌اند.
در زمان نخست وزیری دکتر اقبال در ایام طاغوت ـ چون قدرت بدست شما صوفیان بود ـ برای بنده پرونده جاسوسی برای عبدالکریم قاسم عراقی جعل کردید، اما در زمان انقلاب اسلامی ما نمی‌خواهیم عقده گشایی کرده و از احساسات مردم برای تصفیه حساب شخصی که شاه نمی‌تواند خود را در تهران حفظ کند می‌خواهد به وسیله درویشهای بیدخت رژیم طاغوت را حفظ نماید.
آقای سلطانی در پاسخ گفت: آقای قطب مردی ساده است و در این جریان سادگی کرده است.
به او گفتم: روح مطلب سادگی قطب نیست بلکه سیاست حساب شده ا.ست.
توضیح آنکه: در مسأله ملی شدن صنعت نفت توسط آیه الله کاشانی و دکتر مصدق آقای سلطان حسین تابنده و برادرش نورعلی تابنده در دو صف متضاد قرار گرفتند، سلطان حسین تابنده در بیدخت طرفدار شاه و دربار شده و از آنها حمایت می‌کرد، و نورعلی تابنده در تهران طرفدار آیه الله کاشانی و دکتر مصدق بود. و مقصود این بود که هر کدام از این دو جناح که پیروز شود برادری که طرفدار جناح پیروز بوده است از برادر شکست خورده دستگیری نماید.
در بیت و پنجم مرداد سال 32 شاه از کشور فرار کرد، فوراً آیه الله کاشانی به دکتر مصدق احتمال خطر وقوع کودتا را متذکر می‌شود اما او توجهی نمی‌کند، در 28 مرداد وقتی کودتا انجام شد و شاه به کشور برگشت، نورعلی تابنده که طرفدار مصدق بود از تهران فرار کرده و به خانقاه بیدخت و آقای سلطان حسین تابنده پناهنده شد، و جناب قطب نیز که طرفدار شاه بود و اکنون پیروز شده بود حکم عفو ملوکانه برادر خود را گرفت تا او با خاطری آسوده دوباره به تهران برگردد.
آری این سیاست رهبران خانقاه است که در هر مسأله سیاسی خودشان را تقسیم کرده و از تمام جناحهایمختلف و متضاد حمایت می‌کنند، و هر چند نفرشان طرفدار یکی از جناحهای درگیر می‌شوند تا آنکه در اینده هر کس پیروز شد لااقل چند نفر از دوریشها در آن جناح عضویت داشته باشند. برای اینان جناح حق و باطل مطرح نیست، و ملاک آن نیست که باید از حق طرفداری کنند؛ بلکه نان به نرخ روز خوردن و حمایت از جناح حاکم ملاک است.
وقتی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی نیز د حال شکل‌گیری بود رهبران خانقاه تصمیم گرفتند دوباره سیاست قبلی خود را تکرار نمایند. در بیدخت آقای قطب در رأس چماق‌کشهای طرفدار شاه قرار گرفت، و آقای نورعلی تابنده در تهران در صف انقلابیون حرکت می‌کرد، و منتظر بودند ببینند کدام جناج به پیروزی می‌رسد و این در حالی بود که افراد آگاه می‌دانستند که این دو برادر سر و ته یک کرباسند، همان گونه که جیب‌بُرهای قدیم درب صحن مطهر امام هشتم(ع) صبح با یکدیگر صبحانه می‌خوردند، سپس برای شکار زائرین حرم مطهر به جنگ زرگری با یکدیگر پرداخته و اموال مردمی که برای حل نزاع آنان پیش می‌آمدند را سرقت کرده و به دنیال کار خود می‌رفتند.
وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید آقای سلطان حسین تابنده از گناباد فرار نموده و در تهران به برادرش نورعلی تاینده پناه برد تا با پارتی بازی پرونده چماق‌کشی سلطان حسین تابنده را مختومه و به فراموشی بسپارند. با اینکه سلطان حسین از ترس محاکمه در دادسرای انقلاب اسلامی گناباد به تهران فرار نموده و چهارده سال گناباد را ندید، تا آنکه جنازه‌اش را به خانقاه بیدخت بردند، و پرونده‌اش در دادسرای انقلاب موجود است. اما نویسنده «بیدخت را بشناسیم» برای سرپوش گذاردن بر این فراز نوشته است: «جناب رضا علیشاه در سال 58 به تقاضای مکرر اخوان به تهران تشریف‌فرما شده و چون اخویها و بستگان ایشان و فرزندان در تهران ساکن هستند موقتاً در تهران سکونت دارند» ( «بیدخت را بشناسیم»، ص 128.)

پاسخ به یک سؤال
 

شاید برخی افراد ساده لوح و زود باور ادعا کنند که چماق‌کشی تعدادی از دراویش بیدخت به حمایت از شاه ربطی به آقای سلطان حسین تابنده ـ قطب خانقاهیان ـ ندارد، و خطای چند نفر را نباید به حساب یک سلسله گذارد.
اما پاسخ این سؤال را مردم گناباد و بیدخت به خوبی می‌دانند، زیرا وقتی نور علیشاه مخالفان خود را به آخور گاو انداخته و پس از کشتن آنان ادعا می‌کرد که گاو به آنان شاخ زده است این گاو شاخ‌زن ادعای چنان رعب و وحشتی در دل مردم منطقه ایجاد کرده بود که قدرت عرض اندام در برابر خانقاه را از همه سلب کرده بود. و آقای صالح علیشاه و آقای سلطان حسین تابنده ـ رضا علیشاه ـ تابع و دنباله‌روی همان سیاست رعب و وحشت بودند.
از طرف دیگر قدرت آقای قطب در بیدخت همطراز و در عرض قدرت رژیم طاغوت بر سر مردم بود، بطوری که تعدادی از مردم بیدخت خود نیز محکوم به دو استبداد شاهنشاهی و سلطان علیشاهی می‌دانستند، در چنین شرایطی چه کسی باور می‌کند که چندین روز دراویش به نفع شاه چماق‌کشی کرده و شیشه اتومبیلهای حامل عکس امام را خورد کنند و هیچ اجاره‌ای از آقای سلطان حسین تابنده نگرفته باشند.
کسی نمی‌تواند ادعا کند که آقای قطب از این چماق‌کشی‌ها خبر نداشت و یا نمی‌توانست از آن جلوگیری کند، زیرای در شهر کوچکی همانند بیدخت ـ که به یک شهرک یا قصبه بیشتر شباهت داشت ـ چگونه ممکن است حوادثی چنین مهم رخ دهد و کسی که مدعی رهبری مردم است از آن بی‌اطلاع باشد. و آقای قطب که در حادثه زلزله سال 47 قدرت داشت از همکاری مردم با روحانیت جلوگیری کند چگونه قدرت نداشت جلوی دراویش چماق بدست را بگیرد. از اینجا معلوم می‌شود که تمتم آن شرارتها با هداین و راهنمایی آقای قطب صورت گرفته است.
قدرت آقای قطب در بیدخت به قدری زیاد بود که مدتی پیش از انقلاب یک روز من در پمپ بنزین بیدخت ایستاده بودم، یک نفر ژاندارم ـ که از اهالی روستای خیبری بود ـ‌ از پاسگاه ژاندارمری آمد و با من احوال‌پرسی نمود، اما به زودی او را از شغل خود برکنار نمودند به این اتهام که چرا در روز روشن با شخصی که مخالف حضرت آقای قطب است احوال‌پرسی نموده است. این نمونه‌ای از قدرت آقای قطب است که این گونه همه نیروهای انتظامی منطقه در اختیار او بودند، بنابراین چگونه او نمی‌توانسته است جلوی عده‌ای درویش شرور و چماق بدست را بگیرد.

عفو سلطان حسین تابنده
 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی آقای سلطان حسین تابنده نگران اعمال گذشته خود بود، و از پرونده‌ای که برای او در دادسرای انقلاب اسلامی گناباد تشکیل شده بود نگران بود، به همین جهت ـ و طبق آنچه قبلاً شرحش بیان شد ـ‌ برادرش آقای نورعلی تابنده که به نهضت آزادی و ملی‌گرایان پیوسته بود در تهران تلاش کرد که پرونده برادر خود را نختومه نماید، سرانجام نامه شورای عالی قضایی و با امضای حجه‌الاسلام والمسلمین آقای مقتدایی به گناباد رسید، مبنی بر آنکه آقای سلطان حسین تابنده مشمول عفو حضرت امام خمینی واقع شده است.
پس از انتشار این خبر در شهر، جلسه جامعه روحانیت گناباد تشکیل شد و تصمیم گرفته شد بنده به همراه حجه الاسلام و المسلیمن مقتدائی رفته و از او سؤال کردیم: آیا عفو حضرت امام شامل حق‌الناس نیز می‌شود یا خیر؟ فرمود: خیر. آنگاه وقتی توضیح داده شد که آقای سلطان حسین و پدرانش حقوق زیادی از مردم را تضییع نموده‌اند ایشان دستور دادند که:
اولاً: کاروانسرای عمومی که توسط خانقاه بیدخت غصب شده باید تخلیه شود، که بحمدالله انجام شد و اکنون در اختیار اداره آموزش و پرورش گناباد بوده و به نام مدرسه فتح‌المبین فعالیت می کند.
ثانیاً: چون قنات بیدخت قبلاً هشت اینج آب داشته است و پس از احداث قنات صالح‌آباد توسط صالح علیشاه به دو اینج تقلیل یافته است، تحقیق کارشناسانه انجام شود، و چنانچه ثابت شد که قنات صالح علیشاه باعث کم شدن آب بیدخت شده باشد باید ورثه صالح علیشاه خسارت وارده بر تمام مردم بیدخت را جبران نمایند.
ثالثاً: اراضی موات کلوت که ثبت شده خانقاه است و نیز کلیه اموال عمومی که توسط عمال خانقاه غصب شده است باید برگشت داده شوند.
ربعاً: موقوفاتی که توسط خانقاه غاصبانه تصرف شده‌اند مثل قسمتی از بند فرّاش که جهت اقامه عزاداری بر حضرت امام حسین(ع) وقف شده است ـ و متأسفانه در اداره ثبت گناباد به نام مزار سلطانی ثبت شده است ـ باید برگردانده شوند.
آنچه چه گذشت نمونه‌های اندکی از موضع‌گیریهای قطب خانقاه در برابر انقلاب اسلامی بود، و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اگر ما بپذیریم و معتقد باشیم که «الظاهر عنوان الباطن» ظاهر نشان دهنده باطن است و «از کوزه همان تراود که در اوست» در این صورت اعمال قطب خانقاه و حمایتهای او از دولت طاغوت، و حمایت طاغوتیان از او، و نیز حق کشیها و پایمال کردن حقوق مردم ظاهرهایی هستند که بیانگر باطن آقای قطب می‌باشند.
و این لاابالی‌گری و روحیه تسامح و تساهل و بی‌احتیاطی در مسائل شریعت نشان دهنده طریقت آنان است، و کسانی که در مسأله بسیار مهم حق‌الناس آنگونه بی‌موالات هستند چگونه ادعای رهبری طریقت و هدایت و دستگیری از مردم را دارند. آیا چیزی غیر از آن است که همه طریقتها و ادعاهای صوفیانه و سلسله‌ها و انتخاب پیشوند و پسوند «شاه» و «سلطان» برای خود راههایی برای اغوا و گمراه کردن مردم، و چپاول کردن اموال آنان، و اشباع حب ریاست طلبی خود می‌باشد؟!
منابع اصلی:
واحد طلاب کانون رهپویان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاییز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهریور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
دیگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارف‌نمایان، ترجمه کسر اصنام الجاهلیه، محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفیان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد؟ ص43 – 44.
موضع تشیع در برابر تصوف در طول تاریخ، ص 5 – 36.
سیری کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 – 4.
زرین کوب، عبدالحسین: ارزش میراث صوفیه، ص 96 – 97. به نقل از نقد عرفان‌های صوفیانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379

ادامه دارد ...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.