انسان سالم در حكمت عملي

يكي از آموزه‌هاي مهم اديان الهي و بخصوص دين اسلام، تعريف انسان و ابعاد معنوي او و صراحت بخشيدن به بُعدي نامحسوس غير مادي ـ يعني نفس يا روان ـ مي‌باشد. شايد بتوان ادعا كرد كه اگر تأكيد وحي و اديان آسماني بر وجود چيزي بنام روح يا نفس و اهميت آن در شخصيت و منش انساني نمي‌بود تجربة نارساي بشري ـ حتي در
شنبه، 27 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان سالم در حكمت عملي

انسان سالم در حكمت عملي *
انسان سالم در حكمت عملي *


 

نويسنده:سيد محمد خامنه اي




 
يكي از آموزه‌هاي مهم اديان الهي و بخصوص دين اسلام، تعريف انسان و ابعاد معنوي او و صراحت بخشيدن به بُعدي نامحسوس غير مادي ـ يعني نفس يا روان ـ مي‌باشد. شايد بتوان ادعا كرد كه اگر تأكيد وحي و اديان آسماني بر وجود چيزي بنام روح يا نفس و اهميت آن در شخصيت و منش انساني نمي‌بود تجربة نارساي بشري ـ حتي در پيشرفته‌ترين تمدنها ـ قادر نبود كه اينگونه كه امروز روشن شده است به بُعد عميق و مؤثري در انسان بنام نفس يا روح برسد.
در اسلام (و مكاتب و اديان آسماني ديگر) معرفي نفس انسان، همپا و همراه تعريف سلامت نفس و آموزش روشهاي ساختن انسان سالم بوده و حتي از حديث «بُعثت لأتمم مكارم الأخلاق» مي‌توان بدست آورد كه هدف اصلي اسلام نوسازي بشر و ساختن انسانهايي داراي سلامت نفس و قوت روح و روان مي‌باشد؛ چه آنكه سلامت معنوي انسان، از ديدگاه اسلام، ضامن سعادت دنيوي و اخروي و فوز و فلاح او شمرده شده است و شخصيت سالم يك انسان را سكوي پرش و تعالي او بسوي كمالات انساني و وصول به مدارج عالية روحي و قرب يا حتي وصال حق متعال معرفي نموده است.
اهميت سلامت رواني انسان و شناسايي و درمان آفات و آسيبهاي آن در اسلام و اديان با مطرح بودن آن در روانپزشكي و روانشناسي و روانكاوي سازگاري داشته و بررسي تطبيقي اين رشته‌ها با تعاليم آسماني مانند هميشه مي‌تواند تجربه‌هاي بشري را غنيتر سازد و اگرچه تجربه و دانش بشر ناتوانتر از آن بوده كه به شناسايي روان دست يابد ولي توانسته است با آسيبها و بيماريهاي آن، كه در رفتار انسان خود را نشان مي‌دهد و نوعي نابساماني و ناهنجاري رفتاري است، آشنا شود و تا حدودي به درمان آن بپردازد.
سلامت رواني انسان در اسلام از يك زاويه و در پزشكي از زاوية ديگر مورد نظر و عنايت قرار گرفته است. باينصورت كه در روانپزشكي آنرا فقط از نظر ناهنجاريهاي شخصيتي و بيماريهاي شديد آن مورد نظر قرار مي‌دهند اما در بينشهاي ديني فراگيرتر مي‌باشد و تمام احوال نفس انساني را زير نظر مي‌گيرد.
ما در اين مقاله ديدگاه اسلام را از دريچة روايات اسلامي و بخصوص احاديث اهل بيت (ع) مورد بررسي قرار مي‌دهيم و به مرزهاي مشترك حديث[1] و روانپزشكي و روانشناسي نگاهي اجمالي مي‌اندازيم.
در علم روانشناسي، سلامت يا روند عادي روح و شخصيت انسان را هنجار و عوارض و نابسامانيهاي آنرا ناهنجاري مي‌نامند و اين تقسيم يكي از كليترين تقسيمات شخصيت انسان است و بقول يكي از روانشناسان، بسختي مي‌توان ميان آندو مرزي يافت.[2] صورت بيماري روان يا ناهنجاري آنرا نيز به دو دستة عمده روان‌نژندي و روان‌پريشي تقسيم نموده‌اند.
روان‌پريشي: نابهنجاريها و بيماريهايي است كه روان و شخصيت انسان را بشدت تحت تأثير قرار مي‌دهد بگونه‌يي كه گاهي در اين بيماريها شخصيت بيمار بكلي گم و مختل مي‌شود و نوعاً بيمار به بيماري خود، آگاه نيست و واقعيت و اوهام را از هم تميز نمي‌دهد و به خودداري يا درمان خود توانايي ندارد. روان‌پريشي صورتهاي بسيار و گوناگون دارد و گاهي بصورت جنون يا حتي حماقت ظاهر مي‌شود. درمان اين بيماريها دشوار و نيازمند به بستري شدن و دارو مي‌باشد.
روان‌نژندي: مراتب ضعيفتر بيماريهاي رواني است كه در آنها بيمار شخصيت خود را از دست نداده و به بيماري و نابسامانيهاي رواني خود، آگاه است و گاهي بياري ارادة خود يا تلقين به كاهش يا درمان خود كمك مي‌كند و از واقعيات و علل و معاليل و آثار رفتار و واكنشهاي خود باخبر است و اينگونه بيماري نوعي برهم خوردن موقت تعادل رواني است.
در احاديث منسوب به پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) به نابسامانيها و ناهنجاريهاي شخصيت انساني اشاره شده و در برخي از اين احاديث از نابهنجاريهاي رواني با لفظ جهل و از بيماريهاي آن به جنود جهل تعبير شده و در مقابل، سلامت و بهنجار بودن روان را عقل ناميده است و با بياني نمادين ايندو (يعني عقل و جهل) را فرمانرواي دو دسته يا سپاه، تحت عنوان جنود عقل و جنود جهل نمايش داده است.
اين مطلب را نخستين بار يكي از روانپزشكان ايراني در كتاب خود بيان نمود و اين مقوله را از حديث اهل بيت (ع) به علم روانپزشكي امروزي كشانيد.[3]
وي با توجه به حديث سُماعة بن مهران راوي و صحابي مشهور از امام صادق (ع)[4] بيماريهايي مانند ماتي و ملانكولي و شيزوفرني يا جنون جواني را نام مي‌برد و برخي از «جنود جهل» مذكور در حديث را كه از آثار يا مختصات بيماريهاي بالاست، ذكر مي‌كند و نتيجه مي‌گيرد كه جنود عقل نشانة سلامت روان (يا عاقل بودن) است و جنود جهل نشانة جنون يا انحرافها و آسيبهاي رواني.
حديث اين است:
عن سماعة. قال: كنت عند أبى عبدالله عليه السلام و عنده جماعة من مواليه فجرى ذكر العقل و الجهل. فقال أبو عبدالله عليه السلام: اعرفوا العقل وجنده و الجهل وجنده تهتدوا. قال سماعة: فقلت جعلت فراك لانعرف إلا ما عرفتنا. فقال أبوعبدالله عليه السلام:
إنّ الله جلّ ثناؤه خلق العقل و هو أوّل خلق خلقه من الروحانيّين عن يمين العرش من نوره، فقال له أقبل فأقبلك ثم قال له أدبر فأدبر، فقال الله تبارك و تعالي: خلقتك خلقاً عظيماً و كرّمتك علي جميع خلقي. قال: ثم خلق الجهل من البحر الأجاج ظلمانياً، فقال له أدبر فأدبر؛ ثم قال له أقبل فلم يقبل، فقال له استكبرت؟ فلعنه، ثم جعل للعقل خمسة وسبعين جنداً فلما رأي الجهل ما أكرم به العقل وما أعطاه أضمر له العداوة فقال الجهل يا ربّ هذا خلق مثلي خلقته وكرّمته وقوّيته و أنا ضده و لا قوة لى به، فاعطنى من الجند مثل ما أعطيته؛ فقال نعم، فإن عصيت بعد ذلك أخرجتك و جندك من رحمتى. قال: قد رضيت.
فأعطاه خمسة وسبعين جنداً. فكان مما أعطي العقل من الخمسة والسبعين الجند: الخير وهو وزير العقل وجعل ضدّه الشر وهو وزير الجهل، والإيمان و ضدّه الكفر والتصديق وضدّه الجحود، والرجاء وضدّه القنوط، والعدل وضدّه الجود، والرضاء وضدّه السخط، والشكر و ضدّه الكفران، والطمع وضدّه اليأس، والتوكّل وضدّه الحرص، والرأفة وضدّها الغرّة، والرحمة وضدّها الغضب، والعلم وضدّه الجهل، والفهم وضدّه الحمق، والعفّة وضدّها التهتّك، والزهد وضدّه الرغبة، والرفق و ضدّه الخرق، والرهبة وضدّها الجرأة، والتواضع وضدّه التكبر، والتؤدة وضدّها التسرّع، والحلم وضدّه السفه، والصمت و ضدّه الهذر، والاستسلام و ضدّه الاستكبار، والتسليم و ضدّه التجبّر، و العفو وضدّه الحقد، والرقّة وضدّها القسوة، واليقين وضدّه الشك، والصبر وضدّه الجزع، والصفح وضدّه الانتقام، والغني وضدّه الفقر، والتذكر وضدّه السهو، والحفظ وضدّه النسيان، والتعطّف وضدّه القطيعة، والقنوع وضدّه الحرص، والمواساة وضدّها المنع، والمودّة وضدّها العداوة، والوفاء وضدّه العذر، والطاعة وضدّها المعصية، والخضوع وضدّه التطاول، والسلامة وضدّها البلاء، والحبّ وضدّه البغض، والصدق وضدّه الكذب، والحق وضدّه الباطل، والأمانة وضدّها الخيانة، والإخلاص وضدّه الشوب والشهامة وضدّها البلادة، والفهم وضدّه القباوة، والمعرفة وضدّها الإنكار، والمداراة وضدّها المكاشفة، وسلامة الغيب وضدّها المماكرة، والكتمان وضدّها الإفشاء، والصلاة وضدّها الإضاعة، والصوم وضدّه الإفطار، والجهاد وضدّه النكول، والحج وضدّه نبذ الميثاق، وصون الحديث وضدّه النميمة، وبرّالوالدين وضدّه العقوق، والحقيقة وضدّها الرياء، والمعروف وضدّه المنكر، والستر وضدّه التبرّج، والتقية وضدّها الإذاعة، والإنصاف وضدّه الحمية، والمهنة وضدّها البغى، والنظافة وضدّها القذر، والحياء وضدّه الخلع، والقصد وضدّه العدوان، والراحة وضدّه التعب، والسهولة وضدّها الصعوبة، والبركة وضدّها المحق، والعافية وضدّها البلاء، والقوام وضدّه المكاثرة، والحكمة وضدّها الهوي، والوقار وضدّه الخفة، والسعادة وضدّها الشقاء، والتوبة وضدّها الإصرار، والاستغفار وضدّه الاغتراء، والمحافظة وضدّها التهاون، والدعاء وضدّه الاستنكاف، والنشاط وضدّه الكسل، والفرح وضدّه الحزن، والألفة وضدّها الفرقة، والسخاء وضدّه البخل.
فلا تجتمع هذه الخصال كلها من أجناد العقل إلا في نبي أو وصي نبي أو مؤمن قد امتحن الله قلبه للإيمان وأما سائر موالينا فإنّ أحدهم لايخلو من أن يكون فيه بعض هذه الجنود حتي يستكمل ويتقي من جنود الجهل فعند ذلك يكون في الدرجة العليا مع الأنبياء والأوصياء، وإنّما يدرك الفوز بمعرفة العقل وجنوده و مجانبة الجهل وجنوده. وفّقنا الله وإيّاكم لطاعته ومرضاته.[5]
در اين حديث، عدل، رضا، شكر، اميد، توكّل، رأفت، عفت، تواضع، صبر، قناعت، وفا، سخاوت، راستگويي، امانت و حتي فهم، حافظه، حضور ذهن، نشاط و شادماني از جنود عقل يعني از معيارهاي اعتدال رواني و سلامت روحي شمرده شده است و انحراف و دوري از آنها را از مصاديق جهل يعني عدم اعتدال روحي و رواني و نوعي بيماري و نابهنجاري دانسته است.
حديث ديگري با همين مضمون از امام كاظم (ع) خطاب به هشام بن حكم رسيده است[6] و جز ايندو نيز احاديث ديگري وجود دارد كه جهل را در سه دستة كلي منحصر ساخته است. مانند:
الجهل في ثلاث: الكبر وشدّة المراء والجهل بالله[7] و نيز اين حديث: الجاهل: إن صحبته عناك وإن اعتزلته شتماك وإن أعطاك منّ عليك وإن أعطيته كفرك و ... .[8]و در حديثي ديگر جنود جهل بشكل زنجيره و سلسله مراتب و مترتّب به يكديگر آمده است. مانند:
فشعّب من العقل الحلم ومن الحلم العلم ومن العلم الرشد و من الرشد العفاف ومن العفاف الصيانة و ...[9] ويكدسته روايات نيز دربارة بيماري وسواس وارد شده است كه متمّم اين روايات مي‌باشد. مانند أربعة من الوسواس: أكل الطين وفتّ الطين و تقليم الأظفار وأكل اللحية.[10] اين حديث و مانندهاي آن ناظر به رفتارهاي عصبي و رواني ناشي از بيماري يا عوارضي رواني مانند تيكهاي روانشناسي است.
تحليل دقيق روانشناختي و روانپزشكي اين روايات مجال و فرصت بيشتري مي‌خواهد. آنچه‌كه از مجموع اينگونه روايات بدست مي‌آيد معيارهاي سلامت رواني و بهنجاري شخصيت انسان از يكسو و شناختن بيماريهاي رواني و نابهنجاري شخصيت از سوي ديگر است.
چون زاوية ديد اسلام و اين احاديث مانند روانپزشكي محدود به چند بيماري شديد و حادّ رواني مانند جنون، هيستري، جنون جواني و پيري، هذيان و ديگر اقسام نمي‌باشد، مي‌توان تمام گونه‌هاي انحراف از سلامت را هر چند كه اختلال ادراكي يا فكري يا اقسام ضعيف روان‌نژندي (يا نوروتيك) باشد در بربگيرد و جامع هر دو ديدگاه روانشناختي و روانپزشكي گردد؛ بلكه از آن هم فراتر، يك بينش جامع و گسترده نابهنجاري‌شناسي رواني را پايه‌گذاري كند.
مزيّت ديگر آنكه در روانپزشكي و حتي مي‌توان ادعا كرد كه در روانشناسي هرگز سلامت يا حالت عادي و نورمال شخصيت احصا نمي‌شود. ولي در اين روايات تمام آثار و اوصاف و معيارهاي سلامت همراه با آفات و بيماري آنها بيان شده است.
البته در روانشناسي، سلامت رواني را همان عادي (نورمال) بدون عواطف، غرايز، حواس، عكس‌العملها، نيروهاي دماغي و ذهني مي‌دانند و طبعاً اختلال هر يك از آنها را بيماري مي‌شمرند، چه اختلالها كنشي باشد و چه واكنشي (يا منشي). بنابرين ترس، هراس، بخل، حسد و مانند اين خصايل ناپسند را بيماري مي‌دانند. ولي همانگونه كه گذشت، در نظرية اسلامي بيماري‌شناسي رواني، بيماري را از سلامت مي‌شناسند نه سلامت را از نبود بيماري، و اين براي شناخت دقيقتر طبيعت و شخصيت انسان سالم مفيدتر و كاراتر است.
مثلاً در حديث هشام از امام كاظم (ع) نخستين نشانة سلامت روح انسان، «ايمان» او و بيماري آن، «كفر» دانسته شده كه در هيچيك از فهرستها و جداول بيماريهاي رواني متداول در روانشناسي نيامده است؛ ولي در اسلام، يك انسان سالم بايد داراي ايمان و بدور از كفر باشد.
پيداست كه مقصود از ايمان در اينجا، اعتقاد و باور به ديني مخصوص و پيامبري معيّن نيست، بلكه اشاره به حس ديني و فطرت خداپرستي است؛ همچنانكه در حديث ديگر آمده است كه «كل مولود يولد علي الفطرة...» يعني هر نوزاد همراه با حس ديني و معنوي زاده مي‌شود. پس اگر فردي در نهاد خود حس ديني نداشته باشد و بطور طبيعي ( نه از روي لجاج) آنرا انكار كند يا درك ننمايد، سلامت روان خود را از دست داده و از فطرت اولية خود دور شده است.
عناصر ديگر سلامت انسان در اين حديث «تصديق» يعني باور داشتن (و يا شايد خوشباور بودن و باصطلاح قرآن مجيد: «اُذُن خير») شمرده شده و برعكس، حس ناباوري دايم و افراطي و شك در صدق ديگران بيماري شناخته شده است و نيز «اخلاص» در برابر «نفاق» كه نمودار صافي و زلالي روح در برابر دورويي است و همچنين «رجاء» و حس اميدواري در برابر «قنوط» يعني نااميدي (كه از آثار افسردگي مي‌باشد) و يا خصلت «عدل» و دادجويي در برابر ستم و ستمكاري (كه از جلوه‌هاي ساديسم و مردم آزاري است) و «كسل» و «حزن» در برابر «نشاط و فرح» (كه كسل و حزن را مي‌توان از اقسام افسردگي محسوب كرد).
ديگر اينكه در اين حديث «انكار، غباوت و حمق» سه بيماري در برابر سلامت «معرفت، فهم و كياست» معرفي شده و اين همان چيزي است كه در روانشناسي گفته مي‌شود كه «فرد روان‌نژند را مي‌توان «بي‌كفايت» خواند، زيرا جهان واقعي را بدرستي و دقت يك فرد سالم نمي‌تواند درك كند».[11] و ناتواني از درك حقايق اطراف خود بيماري رواني است.
در اين حديث «علم» از سپاهيان «عقل» شمرده شده و شايد بتوان گفت كه براي «جهل» دو اصطلاح وجود دارد يكي عام در مقابل عقل كه مَقسَم است و ديگري از اقسام آن و در مقابل علم.
تأكيد حديث بر دو عنصر ضد در برابر هم، منافاتي با عرض عريض آن ندارد و بتعبير ديگر هر خصلت با ضد خود در روي يك محور، ولي در دو جهت مخالف ـ يكي از صفر بالاتر و ديگري از آن پايينترـ قرار گرفته است كه بتعبير رياضي مي‌توان آنها را محورهاي مثبت و منفي نام داد.
هر يك از اين دو محور داراي درجات و نقاطي مي‌تواند باشد و هر چه خصلتهاي منفي ـ يا بتعبير حديث: «لشگريان جهل» ـ از صفر به سمت منفي دورتر شوند بيماري شديدتر است و هر چه به صفر نزديكتر گردد به مرز سلامت نزديك گرديده است.
درجات شديد عدم سلامت را مي‌توان در حالات پارانوئيد و جنون جواني (اسكيزوفرني) يا افسردگيهاي عميق (ملانكولي) و ماتم و خودكشي يافت. همچنانكه مي‌توان ناهنجاريهاي موجود در حديث را به ناهنجاريها و بيماريهاي فكري و ادراكي يا انفكاك و تفرق رفتاري يا عاطفي (پراكندگي عواطف) و گاهي به خصايل ضد ارزشي و ضد اخلاقي تقسيم و تطبيق كرد.
در اين حديث «تهتك و قحّه» را بيماريهاي رواني منشأ بي عفتي و «جرأت» را بي‌پروايي و ناسازگاري اجتماعي و قانون‌شكني و «جور و ظلم» را ديگرآزاري و ساديسم و «سُخط» را نارضايي مطلق و «خفّت» را شيدايي و نيمه‌شيدايي و سبكروحي بيمارگونه مي‌توان شمرد. ولي انواع ديگر اختلالات و ناهنجاريهاي منشي و كنشي و حتي مزاجي و عارضي و جسماني و رواني و محيطي را نيز مي‌توان در خصلتهاي ديگر مذكور در حديث يافت.
باري، از آنچه كه گذشت مي‌توان نتيجه گرفت كه برخلاف روانپزشكي كه در پي درمان بيماريهاي شديد رواني است و معيارهاي سلامت را جستجو نمي‌كند و برخلاف روانشناسي كه معياري دقيق براي سلامت بدست نمي‌دهد، روانشناسي اسلامي در حديث اهل بيت (ع) ببركت وحي و بُعد الهي خود، تمام معيارها و نمودهاي سلامت رواني انسان را احصا نموده و آفات و امراض آنرا نيز بيان كرده است.
خصايل مذكور در جنود عقل عناصري هستند كه يك انسان طبيعي يا استاندارد را نشان مي‌دهند و چون در گذار زمان انسانها ـ بجز معدودي ـ بدليل عوامل طبيعي يا ارثي يا تربيتي و ارادي از اين معيار سلامت منحرف شده‌اند، بخشي از كمال سلامتي خود را از دست داده‌اند. سلامت كامل را فقط در مردان نمونه مانند پيامبران و ائمه و جانشينان آنان يا پروردگان فرزانه مكتب ايشان مي‌توان يافت، بشرحي كه در حديث عقل و جهل گذشت.
روان انسان بسيار حساس و شكننده است و عواملي مادي يا معنوي، نقص اعضا يا بيماري، يا فشار و شكنجه جسمي و روحي، فقر و ستمكشي و مانند آن مي‌تواند در روان انسان بيماري و صدمه و زيان بجاي بگذارد و اين آسيبها گاهي خصايل پسنديده را به ضد آنها تبديل مي‌كند و گاهي آثاري باقي مي‌گذارد كه در روانكاوي به آن عقده (يا كمپلكس) مي‌گويند و ممكن است گاه بصورت هيستري و روان‌پريشي و جنون برسد و گاه زودگذر باشد و بصورت افسردگيهاي خفيف ظاهر شود، و بهمانگونه روان انسان بسيار اصلاح‌پذير است و با تربيت و رياضت مي‌تواند راه كمال و سلامت را طي كند.
در دستورهاي تربيتي و اخلاقي اسلام علاوه بر كوشش در جلوگيري از آفات غيرارادي به مراقبت ارادي خود افراد توجه بسيار شده و اخلاق اسلامي نوعي «خود درماني» رواني است و همانگونه كه از ذيل حديث عقل و جهل برمي‌آمد مؤمنان و دينباوران بياري ارادة استوار و ايمان و تلاش خود مي‌توانند از خصلتهاي گروه جهل خود را پالايش داده و به صف جنود عقل درآيند و به سلامت كامل روان خود نزديك گردند.
در پايان اين بررسي نكاتي به نظر مي‌‌رسد كه توجه به آن مفيد است:
نكتة اول: در بررسي جايگاه «انسان كامل» علم عرفان با «انسان سالم» علم روانشناسي، با اندكي تسامح مي‌توان سلامت انسان را ناظر به كمالات اولية او دانست كه بدون آن مرز ميان انسان و حيوان برداشته مي‌شود و انسان برغم امتياز جسماني از حيوانات، يك حيوان انسان‌نما مي‌گردد.
لكن «كمال» در اصطلاح عرفاني «انسان كامل» را مي‌توان ناظر به كمالات ثانوية او دانست كه منوِّع نيست و برخلاف سلامت، كه به تفاوت و تنوّع افقي مربوط است، درجات عمودي و صعودي انسان را بيان مي‌كند، و بديهي است ـ برخلاف سلامت كه مشترك ميان تن و روان (يا جسم و نفس) است ـ كمال انسان در انسان كامل، منحصر به سلوك عملي نفس و تربيت آن و اصطلاح منش انساني انسان مي‌باشد.
نكتة دوم: در ميان بينش اسلامي و فلسفي دربارة جنود عقل و جهل مذكور در حديث، مي‌توان اين تفاوت را يافت كه در فلسفه آنرا از ملكات مي‌دانند و «ملكه» ـ اگرچه از كيفيات نفساني شمرده شده ـ همان عادت مستقر در انسان است و شايد بتوان آنرا همان فطرت ثانويه مذكور در حكمت اشراق و حكمت متعاليه دانست.[12]
ولي از تعبير به «جعل» در حديث كه مي‌گويد: «ثم جعل للعقل ...»، چنين برمي‌آيد كه خصايل انساني خوب يا بد، اموري فطري و ذاتي و بتعبيري: «فطرت اوليه» انسان مي‌باشد كه مانند كيفيات نفسانيه دستخوش تغييرات طبيعي نيست و فقط بياري نيروي اراده و قسراً ـ نه طبعاًـ مي‌توان بر آن مسلط گرديد و مهار آنرا در دست گرفت.
نكتة سوم: به نظر مي‌رسد كه در فلسفه براي خُلق يا خصايل نيك و بد حدّي ذكر نشده و نامتناهي است؛[13] و حال‌آنكه در حديث آنرا در هفتاد و پنج زوج، يعني در يكصدو پنجاه خلق يا خصلت منحصر ساخته است.
نكتة چهارم: در ميان فلاسفه بپيروي از ارسطو اصراري ديده مي‌شود كه سلامت خُلق را حدّ وسط و ميانة دو حد افراط و تفريط بدانند و ارسطو نام آنرا فضيلت مي‌گذاشت.[14]ولي از احاديث مي‌توان بدست آورد كه اين تصور يك تقسيم فرضي و نظري محض است و در بسياري از ملكات و صفات و منشهاي انسان _ مثلاً ايمان در برابر كفر و سعادت و يقين و صبر و نظافت و ... _ اين حدّ ميانه قابل قبول نيست و حتي صدرالمتألهين كه خود در اين تقسيم از ديگران پيروي كرده، اين مرزبندي را دربارة «حكمت» نمي‌پذيرد و دربارة آن مي‌گويد: «كلّما زاد كان أفضل».[15]
نكتة پنجم: جنود عقل در حديث همان فضايل اخلاقي و ارزشهاي انساني مي‌باشند، از اينرو اخلاق را بايد همان آسيب‌شناسي روان و شخصيت انسان و «خود درماني» دانست زيرا كسب آن ارادي است. بنابرين علم اخلاق و علم روانپزشكي در روان‌نژنديها، موضوع مشترك و وحدت غايت مي‌يابند (با اين تفاوت كه در پزشكي معمولاً درمان با پزشك است و از عوامل بروني بهره مي‌گيرند)؛ از اينرو علم اخلاق با بهداشت رواني (Mental Hygien)[16] يكي مي‌شود.
نكتة ششم: صدرالمتألهين و برخي از حكما ميان حكمت عملي كه قسيم حكمت نظري است با حكمت بمعناي خلق و خصلت انساني، كه منشأ فضايل و جلوگير رذايل است، فرق گذاشته و آندو را مشترك لفظي مي‌دانند؛ زيرا حكمت يكجا خود خُلق و جاي ديگر (در مقابل حكمت نظري) علم به خُلق است.[17] از اينرو حكمت را نيز نوعي روانپزشكي يا خود درماني روحي مي‌توان دانست و برخي از عرفا آنرا «طب روحاني» نام داده‌اند و استاد مرشد را «طبيب روحاني» ناميده‌اند.
از جمله سيد حيدر آملي در أسرار الشريعة مي‌گويد:
الطب الروحاني هو العلم بكمالات القلوب وآفاتها وأمراضها وادوائها وبكيفية حفظ صحّتها واعتدالها. والطبيب الروحاني هو الشيخ العارف بذلك... .
و از اينجا مي‌توان ميان «انسان سالم» و «انسان كامل» نيز رابطه‌يي يافت. يعني سلامت رواني و اعتدال روحي انسان زمينة تكامل معنوي و وصول به مقام انسان كامل است و در نهايت يكي خواهند شد.[18]
نكتة هفتم: در حكمت و عرفان از سلامت به «عدالت» تعبير شده است، چه اعتدال در مزاج و جسم باشد و چه در روان. صدرالمتألهين در شرح حديث چهاردهم اصول كافيمي‌گويد:
وهى أعني العدالة في القلب، كاعتدال المزاج في القالب: فكما أنّ الاعتدال في مزاج البدن، أعنى الصحة والسلامة إنّما يتحقّق ويستمر إذا زالت الأمراض كلّها عن البدن، فكذلك «الأمراض القلبية» وهى الأخلاق الذميمة كثيرة لايحصل السلامة والصحة إلا بزوال كلّها ... والسلامة المطلقة هى العدالة (المعبّر عنها بخُلق الحسن) ... .
همان گونه كه ديده مي‌شود اعتدال در خُلقيّات بمعناي حدّ وسط نيست، بلكه بمعناي تماميّت و حسن همه جانبه است و از اين قرار عقل، مرادف حُسن و جمال و كمال و اعتدال و عدل مي‌شود و جهل، نقطه مقابل آنها.
نكتة هشتم: شخصيت و ميزان عقل و خصايل شخص در كيفيت در ادراكات و حتي خواطر و سوانح و واردات و مكاشفات مؤثر است. قيصري دربارة مكاشفة اصحاب كشف چنين مي‌گويد:
أصحّ المكاشفات وأتمّها إنّما يحصل لمن يكون «مزاجه الروحانى» أقرب إلي الاعتدال التام كأرواح الأنبياء والكمّل من الأولياء ... .[19]
نكتة نهم: از عبارت: «فلا تجتمع هذه الخصال كلّها من أجناد العقل إلا في نبّى أو وصىّ نبي أو مؤمن قد امتحن الله سرّ قلبه للإيمان...» در حديث هشام، بر مي‌آيد كه انبيا و اوليا حسب مراتبشان نمونه‌هاي انسان سالم مي‌باشند و ديگران بفراخور ضعف و سلامت خود از برخي جنود عقل يا سلامت كامل محرومند.
نكتة دهم: از حديث هشام و جمله: «يا هشام، لا دين لمن لا مروّة له و لامُروّة لمن لاعقل له»،[20] استنباط مي‌شود كه ميان سلامت روان و پذيرش ايدئولوژي و عقيده و دين اسلام رابطه‌اي استوار هست. «مروّت» يا مردانگي، بمعني كمال انساني و داشتن خصلتهاي طبيعي يك انسان سالم دانسته شده. مجلسي در شرح آن مي‌گويد: «المروة، الإنسانية وكمال الرجولية وهى الصفة الجامعة لمكارم الأخلاق ومحاسن الآداب».
در حديث نبوي آمده است: «قال رسول الله صلّ الله عليه و آله: لم يعبد الله عزّوجل بشىء أفضل من العقل ولايكون المؤمن عاقلاً حتي تجتمع فيه عشر خصال ...».[21] و نيز از هشام روايت شده كه: «لا يقوم الدين إلا بالنيّة الصادقة ولا تثبت النيّة الصادقة إلا بالعقل».[22] و نيز از هشام «أكمل المؤمنين إيماناً أحسنهم خلقاً».[23] و نيز روايات ديگري كه در آنها آمده است: «العقل، ما عُبد به الرحمان...».[24]
نكتة يازدهم: با وجود آنكه جنود عقل زمينه و فطرت و طبع اولية هر انسان است ولي چون بعلل و عوايق خارجي مختل و معطل مي‌گردد و از آن تعطيل و نقص به جهل و جنود جهل تعبير مي‌شود، لكن چون ارادة انسان قادر به درمان آن اختلال و جبران و تكميل آن نقص مي‌باشد و براي وصول به هدف و غايت طبيعي خود بايستي به خوددرماني و بازسازي نفس ناقص و تبديل اخلاق سيئه به اخلاق حسنه بپردازد.
گاهي از اين بازسازي به فطرت ثانويه و ثالثه تعبير شده است و گاهي آنرا ولادت ثانويه نام گذاشته‌اند. صدرالمتألهين در شرح ايمان و كفر حديث سماعه چنين مي‌گويد:
التى هى كالمادّة و كالنطفة بنشأة الروح التي هى كالصورة وكالوليد. وعن المسيح النورانى ـ علي نبيّنا وآله وعليه الصلاة و السلام ـ: «لن يلج ملكوت السماوات من لم يولد مرتين». و عن بعض الحكماء المتقدّمين: من أراد الحكمة فليستحدث لنفسه فطرة أخري «إشارة إلي هذه الولادة المعنويّة».[25]
نكتة دوازدهم: مقصود از «متقدمين» حكماي ايران باستان و حكمت مشرقيّه است و معني جمله را مي‌توان «لزوم تحصيل حكمت عملي و اخلاق براي امكان تحصيل حكمت نظري» و تلازم و ترتب نظر به عمل دانست كه مي‌دانيم شيوة قدما بوده، و حكمت متعاليه نيز غير آنرا عبث و ابتر و لغو و دامگه شيطان مي‌داند.
* مقاله‌يي است كه براي همايش انسان‌شناسي (در قم) تهيه و ارسال شده است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. در اين مقاله به ديدگاه قرآن مجيد كه خود موضوع مستقلي است و بايد جداگانه بحث گردد، نپرداخته‌ايم.
2. روانشناسي، مان، ص 557.
3. مرحوم دكتر ميرسپاسي، كتاب روانپزشكي، ص 156.
4. بحارالأنوار، ج 1، ص 110.
5. همان، ج 1، ص 109 ـ 111.
6. تحف العقول، ص 300؛ بحار، ج 1، ص 158.
7. بحار، ص 131، حديث 26.
8. همان، ج 1، ص 119؛ بحار، حديث 12، ص 129.
9. همان، ص 117.
10. تحف العقول، ص 99.
11. مزلو، انگيزش و شخصيت، ص 217 (از قول ماني‌كرل انگليسي).
12. صدرالمتألهين خلق را چيزي ميان طبيعت و اراده و رويّة انسان مي‌داند. ( اسفار، ج 4، ص 115).
13. وللخلق انشعابات كثيرة تكاد لاتحصي ... . نهاية الحكمة، ص 110.
14. اخلاق نيخوماخوس، ص 44-50.
15. اسفار، ج 4، ص 115.
16. روانشناسي، مان، ص 29.
17. اسفار، ج 4، ص 116.
18. صدرالمتألهين در شرح حديث عقل و جهل اصول كافي مي‌گويد: «وليس هو (حسن الخلق) نفس الغاية والكمال العقلي بل هو وسيلة الوصول إلي السعادة الأخروية...»، ص 423.
19.قيصري، مقدمة فصوص الحكم، ص 31، ط هند.
20. بحار، ص 141.
21. بحار، ج 1، ص 108، ح 4.
22. تحف العقول، ص 296.
23. بحار، ج 1، ص 151.
24. وسائل.
25. شرح اصول كافي، كتاب العقل و الجهل، ص 417.
 

منبع: www.mullasadra.org




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.