آخرين ساعات زندگي چهارمین شهيد محراب(2)
گفتگو با حجت الاسلام محمود رستگاري نجف آبادي
الان حدود بيست و هفت، هشت سال از آن اتفاق مي گذرد. شما اهل منبر واعظ اهل علم وفضيلت هستيد وراجع به تقدير وخير واختيار در قرآن ومسائل ديني ما نيز بسيار گفته شده و شما اشراف بيش تري نسبت به اين مسائل داريد. اين که درهمه اين سال ها همان طور که تعريف کرديد، يک بار در نوجواني وچند بار هم به واسطه آن دوست کرمانشاهي تان خدمت شهيد رسيديد وديدارهايي با هم داشتيد، ولي اين خاطره آخر که تعريف کرديد وخيلي غمگين وتلخ است که درجاي خودش جالب هم هست. به نظر من اين ماجرا درتاريخ انقلاب ما ثبت خواهد شد ومن متأسفم که تا الان به جز آن سخنراني، در جاي ديگري ثبت نشده است. اين که اين مسائل پيش بيايد و شما به منزل شهيد برويد وآخرين عکس ايشان با شما گرفته شود ومهمان ايشان باشيد وفردا هم سخنراني کنيد وشاهد شهادت ايشان باشيد وبربالاي جنازه ايشان حاضرشويد.
آن حديث،درباره انگيزه حضرت امير(ع) است که علت پذيرش دعوت مردم را توضيح مي دهد و معني آن اين است:"اگر شرايط حاضرنبود وحجت برمن تمام نمي شد، ياراني به دورم جمع نمي شدند وخداوند عالمان دين را در مقابل اين صحنه ها مسؤول نمي دانست من قبول نمي کردم." يعني عاملي که من خلافت را پذيرفتم آمدن مردم و وجود يارو و ياور در کنارم بود، چون پيامبر اکرم(ص) وقتي شرايط سخت پس از خود را براي علي ابن ابيطالب (ع) نقل کردند، اميرالمؤمنين(ع) پرسيدند:" تکليف من دراين بحران ها چيست؟ "پاسخ دادند:"اگر ياور داشتي برو جلو اگر نداشتي، صبرکن." واميرالمؤمنين(ع) دراولين خطبه شان در نهج البلاغه، وقتي که ابوسفيان آمد گفت من چنين و چنان مي کنم، بيا حکومت را از ابوبکر بگيريم، حضرت خطبه جالبي خواندند وفرمودند: "افلح من نهضه بجناح اوستسلم فاراه، آن نهضتي پيروز است که پيشوايش داراي يار وياور باشد". يعني پيروز شد کسي که بال و پر دارد، اگر ندارد قبول تسليم بکند. حالا يک وقت مي بينيد که کسي تسليم مي شود، يک وقت هم تسليم براوتحميل مي شود. بعد، آن سراني که چه بسا بعضي در پيروزي اميرالمؤمنين(ع) نقش داشتند،ولي وقتي عدالت را ديدند واتفاقاتي افتاد، جريان هاي جمل وصفين پيش آمد خيلي مهم بود واز همه بدتر نهروان بود.اين شرايط را واقعاً امام خميني وقتي اين انقلاب را کرد که خودش فرمود انفجارنوربود وخودش فرمود هرچه بود خدا بود خودش فرمود اين پابرهنه ها بودند که انقلاب کردند خودش فرمود اين مردم صادقانه آمدند به ميدان. من يادم هست درقضايايي که وقتي بازرگان واين ها رفته بودند خدمت امام در نوفل لوشاتو،گفته بودند که آقا،بالاخره شما راضي مي شويد به سلطنت منتها نه با اين قدرت؟ امام فرمود:" کجا ما مي توانيم اين مردم حاضر در صحنه را پيدا کنيم وحالا که اين مردم اين طور به ميدان آمده اند، ما بايد کاررا تمام کنيم وآن نتيجه اي که خدا مي خواهد بگيريم." اين همان مصداق لولا حضور الحاضر است، يار وياور هست وبايد همين جا کار را تمام کرد. اين جا امامت مسؤوليت دارد ونمي تواند خوداري کند. براساس همين حرکت بود که سيد الشهدا فرمود:"مردم به من گفته اند که بايد بروم، بنابراين وقتي اين نهضت شروع شد، امام با تمام اخلاص وجود، وايمانش به ميدان آمد.اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه هنگام تحليل از بدر واحد مي گويند:" ما صادقانه آمديم به ميدان،خدا هم وقتي ما را ديد ما را پيروز کرد." واقعاً هم خدا به امام خميني مزد داد، چون امام فقط براي خدا آمد ويک ذره شک وريا وخدعه در وجودش نبود. يک انساني بود که به قول شهيد مطهري سي وپنج سال خود را ساخته بود وهمه رگه هاي ريا وشرک را از درونش پاک کرده وبود وانساني بود که واقعاً بايد بگوييم بعد از وجود مقدس ولي عصر(عج) و معصومين(ع) يک کسي بود که به خدا اين را که مي گوييم نه اين که بخواهم غلو بکنم، اين اعتقاد من است که امام با آن مجاهده نفسي که داشت،با آن مراتبي که طي کرده بود، معصوم بود وبه برکت همين صفا واخلاص، سخنش طوري بود که واقعاً ارواح مرده را زنده مي کرد،به آن ها جان مي بخشيد. آن صحبت ها بيان شد وانقلاب صورت گرفت وهمه آمدند به ميدان وبامعادلاتي که دشمن داشت، در مقابل اين موج ها هرچه تلاش کردند، ديد کاري نمي تواند پيش ببرد. بعد اين ها وقتي که ديدند امام پيروز شده وشاه هم ريشه اش کنده شده واين معجزه قرن پس از 1400 سال به وقوع پيوسته ودنيا را تکان داده است، دشمن تازه بيدار شد که شيعه عجب مکتبي است. مرجعيت عجب قدرتي دارد. چقدر اين فتوا توان مند است. اين عمامه به سر عجب قدرتي دارد. اين ها يک مقدار کوتاهي در زمان آيت الله ميرزاي شيرازي(ره)، اين ها را تجربه کرده بودند، ولي تا اين اندازه خبر نداشتند واين جايش را نخوانده بودند! باز درماجراي مصدق ومرحوم آيت الله کاشاني يک تجربه اي داشتند،ولي آن جا را هم موفق شدند مهار کردند. خدا رحمت کند مرحوم امام را يادم آمد. يک وقتي بني صدر حماقت وبلاهتي مرتکب شده بود در محضر امام وامام درپاسخ فرموده بودند:«نه تو مصدقي، نه من کاشاني.» آن ها قدرت دين را واشهدان علي ولي الله وحسين(ع) واين عمامه به سر را و قدرت مسجد هيأت اين سينه زن هاي سيدالشهدا(س) را قدرت محرم وصفررا که امام مي فرمود ما هر چه داريم از اين محرم وصفر واين روضه ها داريم، ديدند. من اين نکته را از خود مرحوم شهيد مطهري شنيدم در يکي صحبت هايش که شايد آخرين آن ها بود که فرمود: " امام، شما به گردن مردم خيلي حق داريد، ولي امام حسين(ع) هم به گردن شما خيلي حق دارد، چون هرچه داريد، از برکت حسين است وعاشوراها ومحرم ها." خلاصه وقتي دشمن فهميد که اين عمامه به سر چه قدرتي دارد، نشست وفکرکرد که چه بکنيم؟ آيا درجبهه گروهک ها فعاليت کنيم؟ من يادم هست بيست ودوبهمن که انقلاب پيروز شد، درست در بيست و سوم بهمن، چپي ها درهمين مدرسه رفاه جمع شده بودند وشعار انحرافي مي دادند .بعد ازآن هم مسعود رجوي ومنافقين شروع کردند، از آن طرف درکردستان فعاليت مي کردند. يک سري کارهاي ايذائي را به وسيله عوامل شان اعم از چپي ها والتقاطي ها، منافقين، ملي گراها شروع کردند اين ها در ابتدا همه شان با هم بودند وفکر نمي کردند انقلاب بدين صورت تثبيت شود. چپي ها تحليل شان اين بود وفکر مي کردند که اين آخوندها نمي توانند کشور را اداره کنند.انقلاب که پيروز شد، ما حکومت را از آن ها مي گيريم. مسعود رجوي هم همين تحليل را داشت. ملي گراها نيز همين تحليل را داشتند که روحانيت نمي توانند. پيش تر، مسأله مرحوم آيت الله کاشاني را وسادگي ايشان را آقاي طالقاني هم نقل مي کرد که رفتم به ديدن آيت الله کاشاني در فلک الافلاک وخربزه براي من آورد ،گفتم آقا مثل اين که پوست خربزه زير پاي شما گذاشته اند، طالقاني به طعنه به آيت الله کاشاني گفته بود ومخالفين نظام اين ها را مستمسک قرار مي دادند، اما هيچ يک از تحليل هاي شان محقق نشد وديدند که انقلاب پيروز شد وهمه اش به نام خميني وبه نام اسلام ورسول الله (ص) وحسين(ع) تمام شد. من يادم هست که همين چپي ها درمجله اطلاعات مي نوشتند اين شعار" حزب فقط حزب الله ورهبر فقط روح الله" يک نوه انحصار طلبي وآنار شيسم است. از همين اصطلاحاتي که چپي ها داشتند، پيدا بود که شعارها داغ شان کرده است. منتها درپس اين جريان گروهک ها آمريکا و قدرت هاي ديگر بيکار نمي نشستند، اين ها را فعال مي کردند، ولي اين ها با آن نفس قدسي امام وتدبير ايشان نتوانستند کاري از پيش ببرند. البته يک کارهايي کردند، مثلاً قره ني را به شهادت رساندند، مطهري را ترور کردند، اما باز هم موفق نشدند. اين بود که جنگ را به راه انداختند ودرتمام اين حرف ها امام در يک جمله سؤال شما را پاسخ گفت. خدا رحمتش کند، آن بزرگوار هميشه سخنانش فصل الخطاب بود. فرمود: " اين ها از ما سيلي خورده اند ومي خواهند جبران کنند." غرب سيلي خورد، شرق سيلي خورد، کفر ونفاق سيلي خورد، مکتب هاي الحادي وسرمايه داران سيلي خوردند. هرچه ضد اسلام بود،سيلي خورد.ازاسلام سيلي خورد، از ولايت خورد. از امام حسين(ع) از آخوند واز عمامه به سرشيعه خورد واين بود که رسيدند به اين تحليل که خب، حالا چه کار کنيم؟ اول بايد برويم مطهري ومفتح را بزنيم، بعد مي آيند مي بينند چهره بزرگي مثل مرحوم قاضي طباطبايي، در تبريز نقش داردوانسان بزرگي هم هست. آن هم درتبريزي که درطول جريان هاي ايران، اگر شما بررسي کنيد، مي بينيد که هميشه وسيله اي بود براي ضربه زدن به جريان هاي ملي وديني، اين ها گفتند بايد تبريز را به آشوب بکشيم، پس قاضي را زدند.بعد ازآن،امام آقاي مدني را به امامت جمعه تبريز منصوب کرد.واقعاً مدني يک شخص عجيب وغريبي بود ومن محضر اين شهيد را درک کرده بودم ودرهمدان مي رفتم خدمت شان. اصلاً يک آدمي بود که نوربود،به قول ما نجف آبادي ها، " يک گندلي" نوربود، يعني مجموعه اي از نور بود.خب،اين ها مدني را زدند يا صدوقي را که واقعاً درجاي خودش يک امپراتوربود يا همين آقاي اشرفي که ما نحن فيه به قول ماطلبه ها آدمي بود که اين پيرمرد خودش مي گفت:"امام به من گفته است که وقتي پيرمرد هشتاد ساله قد خميده بلند مي شود،لباس سپاه مي پوشد ومي رود به جبهه،اين چقدر براي رزمنده ها نيروبخش است" خدا رحمت کند، صياد شيرازي به من گفت:"آقاي رستگاري، يک شب که شما درمهديه دعاي کميل مي خوانيد، از هزارها سلاح هاي مهم براي ما با ارزش تراست. چون فرداي برگزاري يک دعاي کميل ونثاريا حسين، مي بينيم کلي رزمنده عازم جبهه ها شده است. يا فرض کنيد يک وقتي درنجف آباد ما يک آيت الله ايزدي بود که خيلي مرد بزرگي بود.وقتي اين مرد که از بهترين شاگردان فلسفه امام بود ودرابعاد فلسفه گمنام ماند،بلند مي شد ومي رفت به جبهه يا همين آقاي جوادي آملي يا در مشهد آقاي تهراني که از بزرگان وعرفا بود وقد خميده اي داشت، اين ها وقتي وارد منطقه مي شدند،اصلاً همه چيزدگرگون مي شد.چون من گاهي آن جا بودم و مي ديدم اين امام جمعه هاي مراکز که مي آمدند،رزمنده ها انرژي مي گرفتند. بعد، وقتي دشمني اين صحنه ها را مي بيند، تصميم مي گيرد اين ها را ازبين ببرد.اين گونه بود که باب تروربازشد حالا شخصيت هايي مثل آقاي اشرفي و شخصيت آقاي قاضي صدوقي ومدني ودستغيب همه عزيز بودند،ولي بالاترين گل اين ها که ياران بزرگ امام بودند وهنوز هم کسي نتوانسته جاي خالي اش را پرکند،شهيد بهشتي بود. او شخصيتي بود که آقاي رسولي محلاتي نقل مي کرد مرحوم امام،اين اواخر هم مي گفتند هنوز هم هر روزي که مي گذرد، من جاي خالي بهشتي را مي بينم.اين ها ديدند بايد اين بزرگواران را از امام بگيرند . اما روضه خوان ها روضه اي مي خوانيم مبني بر اين که وقتي سکينه سلام الله عليها به ابا عبدالله عرض کرد باباچرا تسليم مرگ شدي؟ حضرت فرمود دخترم ديگر ياورندارم.
جالب اين که من قبل ازاين که براي مصاحبه خدمت تان برسم، نمي دانستم که نجف آبادي هستيد فکر مي کردم يا کرمانشاهي هستيد يا اهل و عيال تان از مردم خوب آن جا هستند.به همين سبب، با خودم فکر مي کردم که شما به شهيد بيش تر از اين ها مأنوس بوده ايد. شايد به خاطر آن عکس که درآخرين ساعات با شهيد گرفته ايد...
مي خواهم بگويم که اصلاً شايد آقاي اشرفي اصفهاني، به سبب کثرت آدم هاي دور وبر و جايگاه مهمي که داشتند، آن چند ديدار وخود حقيررا به ياد نداشتند يادشان نبود اين نکته هم که آن شب وروز آخر حيات دنيايي شان من را تحويل گرفتند، فقط به خاطر اين بود که حالا يک نفر از تهران آمده تا دعاي کميل بخواند،والا هيچ نوع سابقه ذهني اي از من نداشتند، فقط آن قدر با صفا ومحبت، من را تحويل گرفتند که آن را ناشي از برکت اسلام وانقلاب ودعاي کميل ومنش والاي خودشان مي دانم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
چرا دشمن اصرار داشت آیت الله اشرفی اصفهانی(ره) را به صورت انتحاري و به اين وضع فجيع به شهادت برساند؟
الان آن خيابان به نام شهيد است.
الان حدود بيست و هفت، هشت سال از آن اتفاق مي گذرد. شما اهل منبر واعظ اهل علم وفضيلت هستيد وراجع به تقدير وخير واختيار در قرآن ومسائل ديني ما نيز بسيار گفته شده و شما اشراف بيش تري نسبت به اين مسائل داريد. اين که درهمه اين سال ها همان طور که تعريف کرديد، يک بار در نوجواني وچند بار هم به واسطه آن دوست کرمانشاهي تان خدمت شهيد رسيديد وديدارهايي با هم داشتيد، ولي اين خاطره آخر که تعريف کرديد وخيلي غمگين وتلخ است که درجاي خودش جالب هم هست. به نظر من اين ماجرا درتاريخ انقلاب ما ثبت خواهد شد ومن متأسفم که تا الان به جز آن سخنراني، در جاي ديگري ثبت نشده است. اين که اين مسائل پيش بيايد و شما به منزل شهيد برويد وآخرين عکس ايشان با شما گرفته شود ومهمان ايشان باشيد وفردا هم سخنراني کنيد وشاهد شهادت ايشان باشيد وبربالاي جنازه ايشان حاضرشويد.
مي خواهم بپرسم که تحليل شما از اين مسائل چه بوده وچگونه توانسته ايد آن را حلاجي کنيد؟
آن حديث،درباره انگيزه حضرت امير(ع) است که علت پذيرش دعوت مردم را توضيح مي دهد و معني آن اين است:"اگر شرايط حاضرنبود وحجت برمن تمام نمي شد، ياراني به دورم جمع نمي شدند وخداوند عالمان دين را در مقابل اين صحنه ها مسؤول نمي دانست من قبول نمي کردم." يعني عاملي که من خلافت را پذيرفتم آمدن مردم و وجود يارو و ياور در کنارم بود، چون پيامبر اکرم(ص) وقتي شرايط سخت پس از خود را براي علي ابن ابيطالب (ع) نقل کردند، اميرالمؤمنين(ع) پرسيدند:" تکليف من دراين بحران ها چيست؟ "پاسخ دادند:"اگر ياور داشتي برو جلو اگر نداشتي، صبرکن." واميرالمؤمنين(ع) دراولين خطبه شان در نهج البلاغه، وقتي که ابوسفيان آمد گفت من چنين و چنان مي کنم، بيا حکومت را از ابوبکر بگيريم، حضرت خطبه جالبي خواندند وفرمودند: "افلح من نهضه بجناح اوستسلم فاراه، آن نهضتي پيروز است که پيشوايش داراي يار وياور باشد". يعني پيروز شد کسي که بال و پر دارد، اگر ندارد قبول تسليم بکند. حالا يک وقت مي بينيد که کسي تسليم مي شود، يک وقت هم تسليم براوتحميل مي شود. بعد، آن سراني که چه بسا بعضي در پيروزي اميرالمؤمنين(ع) نقش داشتند،ولي وقتي عدالت را ديدند واتفاقاتي افتاد، جريان هاي جمل وصفين پيش آمد خيلي مهم بود واز همه بدتر نهروان بود.اين شرايط را واقعاً امام خميني وقتي اين انقلاب را کرد که خودش فرمود انفجارنوربود وخودش فرمود هرچه بود خدا بود خودش فرمود اين پابرهنه ها بودند که انقلاب کردند خودش فرمود اين مردم صادقانه آمدند به ميدان. من يادم هست درقضايايي که وقتي بازرگان واين ها رفته بودند خدمت امام در نوفل لوشاتو،گفته بودند که آقا،بالاخره شما راضي مي شويد به سلطنت منتها نه با اين قدرت؟ امام فرمود:" کجا ما مي توانيم اين مردم حاضر در صحنه را پيدا کنيم وحالا که اين مردم اين طور به ميدان آمده اند، ما بايد کاررا تمام کنيم وآن نتيجه اي که خدا مي خواهد بگيريم." اين همان مصداق لولا حضور الحاضر است، يار وياور هست وبايد همين جا کار را تمام کرد. اين جا امامت مسؤوليت دارد ونمي تواند خوداري کند. براساس همين حرکت بود که سيد الشهدا فرمود:"مردم به من گفته اند که بايد بروم، بنابراين وقتي اين نهضت شروع شد، امام با تمام اخلاص وجود، وايمانش به ميدان آمد.اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه هنگام تحليل از بدر واحد مي گويند:" ما صادقانه آمديم به ميدان،خدا هم وقتي ما را ديد ما را پيروز کرد." واقعاً هم خدا به امام خميني مزد داد، چون امام فقط براي خدا آمد ويک ذره شک وريا وخدعه در وجودش نبود. يک انساني بود که به قول شهيد مطهري سي وپنج سال خود را ساخته بود وهمه رگه هاي ريا وشرک را از درونش پاک کرده وبود وانساني بود که واقعاً بايد بگوييم بعد از وجود مقدس ولي عصر(عج) و معصومين(ع) يک کسي بود که به خدا اين را که مي گوييم نه اين که بخواهم غلو بکنم، اين اعتقاد من است که امام با آن مجاهده نفسي که داشت،با آن مراتبي که طي کرده بود، معصوم بود وبه برکت همين صفا واخلاص، سخنش طوري بود که واقعاً ارواح مرده را زنده مي کرد،به آن ها جان مي بخشيد. آن صحبت ها بيان شد وانقلاب صورت گرفت وهمه آمدند به ميدان وبامعادلاتي که دشمن داشت، در مقابل اين موج ها هرچه تلاش کردند، ديد کاري نمي تواند پيش ببرد. بعد اين ها وقتي که ديدند امام پيروز شده وشاه هم ريشه اش کنده شده واين معجزه قرن پس از 1400 سال به وقوع پيوسته ودنيا را تکان داده است، دشمن تازه بيدار شد که شيعه عجب مکتبي است. مرجعيت عجب قدرتي دارد. چقدر اين فتوا توان مند است. اين عمامه به سر عجب قدرتي دارد. اين ها يک مقدار کوتاهي در زمان آيت الله ميرزاي شيرازي(ره)، اين ها را تجربه کرده بودند، ولي تا اين اندازه خبر نداشتند واين جايش را نخوانده بودند! باز درماجراي مصدق ومرحوم آيت الله کاشاني يک تجربه اي داشتند،ولي آن جا را هم موفق شدند مهار کردند. خدا رحمت کند مرحوم امام را يادم آمد. يک وقتي بني صدر حماقت وبلاهتي مرتکب شده بود در محضر امام وامام درپاسخ فرموده بودند:«نه تو مصدقي، نه من کاشاني.» آن ها قدرت دين را واشهدان علي ولي الله وحسين(ع) واين عمامه به سر را و قدرت مسجد هيأت اين سينه زن هاي سيدالشهدا(س) را قدرت محرم وصفررا که امام مي فرمود ما هر چه داريم از اين محرم وصفر واين روضه ها داريم، ديدند. من اين نکته را از خود مرحوم شهيد مطهري شنيدم در يکي صحبت هايش که شايد آخرين آن ها بود که فرمود: " امام، شما به گردن مردم خيلي حق داريد، ولي امام حسين(ع) هم به گردن شما خيلي حق دارد، چون هرچه داريد، از برکت حسين است وعاشوراها ومحرم ها." خلاصه وقتي دشمن فهميد که اين عمامه به سر چه قدرتي دارد، نشست وفکرکرد که چه بکنيم؟ آيا درجبهه گروهک ها فعاليت کنيم؟ من يادم هست بيست ودوبهمن که انقلاب پيروز شد، درست در بيست و سوم بهمن، چپي ها درهمين مدرسه رفاه جمع شده بودند وشعار انحرافي مي دادند .بعد ازآن هم مسعود رجوي ومنافقين شروع کردند، از آن طرف درکردستان فعاليت مي کردند. يک سري کارهاي ايذائي را به وسيله عوامل شان اعم از چپي ها والتقاطي ها، منافقين، ملي گراها شروع کردند اين ها در ابتدا همه شان با هم بودند وفکر نمي کردند انقلاب بدين صورت تثبيت شود. چپي ها تحليل شان اين بود وفکر مي کردند که اين آخوندها نمي توانند کشور را اداره کنند.انقلاب که پيروز شد، ما حکومت را از آن ها مي گيريم. مسعود رجوي هم همين تحليل را داشت. ملي گراها نيز همين تحليل را داشتند که روحانيت نمي توانند. پيش تر، مسأله مرحوم آيت الله کاشاني را وسادگي ايشان را آقاي طالقاني هم نقل مي کرد که رفتم به ديدن آيت الله کاشاني در فلک الافلاک وخربزه براي من آورد ،گفتم آقا مثل اين که پوست خربزه زير پاي شما گذاشته اند، طالقاني به طعنه به آيت الله کاشاني گفته بود ومخالفين نظام اين ها را مستمسک قرار مي دادند، اما هيچ يک از تحليل هاي شان محقق نشد وديدند که انقلاب پيروز شد وهمه اش به نام خميني وبه نام اسلام ورسول الله (ص) وحسين(ع) تمام شد. من يادم هست که همين چپي ها درمجله اطلاعات مي نوشتند اين شعار" حزب فقط حزب الله ورهبر فقط روح الله" يک نوه انحصار طلبي وآنار شيسم است. از همين اصطلاحاتي که چپي ها داشتند، پيدا بود که شعارها داغ شان کرده است. منتها درپس اين جريان گروهک ها آمريکا و قدرت هاي ديگر بيکار نمي نشستند، اين ها را فعال مي کردند، ولي اين ها با آن نفس قدسي امام وتدبير ايشان نتوانستند کاري از پيش ببرند. البته يک کارهايي کردند، مثلاً قره ني را به شهادت رساندند، مطهري را ترور کردند، اما باز هم موفق نشدند. اين بود که جنگ را به راه انداختند ودرتمام اين حرف ها امام در يک جمله سؤال شما را پاسخ گفت. خدا رحمتش کند، آن بزرگوار هميشه سخنانش فصل الخطاب بود. فرمود: " اين ها از ما سيلي خورده اند ومي خواهند جبران کنند." غرب سيلي خورد، شرق سيلي خورد، کفر ونفاق سيلي خورد، مکتب هاي الحادي وسرمايه داران سيلي خوردند. هرچه ضد اسلام بود،سيلي خورد.ازاسلام سيلي خورد، از ولايت خورد. از امام حسين(ع) از آخوند واز عمامه به سرشيعه خورد واين بود که رسيدند به اين تحليل که خب، حالا چه کار کنيم؟ اول بايد برويم مطهري ومفتح را بزنيم، بعد مي آيند مي بينند چهره بزرگي مثل مرحوم قاضي طباطبايي، در تبريز نقش داردوانسان بزرگي هم هست. آن هم درتبريزي که درطول جريان هاي ايران، اگر شما بررسي کنيد، مي بينيد که هميشه وسيله اي بود براي ضربه زدن به جريان هاي ملي وديني، اين ها گفتند بايد تبريز را به آشوب بکشيم، پس قاضي را زدند.بعد ازآن،امام آقاي مدني را به امامت جمعه تبريز منصوب کرد.واقعاً مدني يک شخص عجيب وغريبي بود ومن محضر اين شهيد را درک کرده بودم ودرهمدان مي رفتم خدمت شان. اصلاً يک آدمي بود که نوربود،به قول ما نجف آبادي ها، " يک گندلي" نوربود، يعني مجموعه اي از نور بود.خب،اين ها مدني را زدند يا صدوقي را که واقعاً درجاي خودش يک امپراتوربود يا همين آقاي اشرفي که ما نحن فيه به قول ماطلبه ها آدمي بود که اين پيرمرد خودش مي گفت:"امام به من گفته است که وقتي پيرمرد هشتاد ساله قد خميده بلند مي شود،لباس سپاه مي پوشد ومي رود به جبهه،اين چقدر براي رزمنده ها نيروبخش است" خدا رحمت کند، صياد شيرازي به من گفت:"آقاي رستگاري، يک شب که شما درمهديه دعاي کميل مي خوانيد، از هزارها سلاح هاي مهم براي ما با ارزش تراست. چون فرداي برگزاري يک دعاي کميل ونثاريا حسين، مي بينيم کلي رزمنده عازم جبهه ها شده است. يا فرض کنيد يک وقتي درنجف آباد ما يک آيت الله ايزدي بود که خيلي مرد بزرگي بود.وقتي اين مرد که از بهترين شاگردان فلسفه امام بود ودرابعاد فلسفه گمنام ماند،بلند مي شد ومي رفت به جبهه يا همين آقاي جوادي آملي يا در مشهد آقاي تهراني که از بزرگان وعرفا بود وقد خميده اي داشت، اين ها وقتي وارد منطقه مي شدند،اصلاً همه چيزدگرگون مي شد.چون من گاهي آن جا بودم و مي ديدم اين امام جمعه هاي مراکز که مي آمدند،رزمنده ها انرژي مي گرفتند. بعد، وقتي دشمني اين صحنه ها را مي بيند، تصميم مي گيرد اين ها را ازبين ببرد.اين گونه بود که باب تروربازشد حالا شخصيت هايي مثل آقاي اشرفي و شخصيت آقاي قاضي صدوقي ومدني ودستغيب همه عزيز بودند،ولي بالاترين گل اين ها که ياران بزرگ امام بودند وهنوز هم کسي نتوانسته جاي خالي اش را پرکند،شهيد بهشتي بود. او شخصيتي بود که آقاي رسولي محلاتي نقل مي کرد مرحوم امام،اين اواخر هم مي گفتند هنوز هم هر روزي که مي گذرد، من جاي خالي بهشتي را مي بينم.اين ها ديدند بايد اين بزرگواران را از امام بگيرند . اما روضه خوان ها روضه اي مي خوانيم مبني بر اين که وقتي سکينه سلام الله عليها به ابا عبدالله عرض کرد باباچرا تسليم مرگ شدي؟ حضرت فرمود دخترم ديگر ياورندارم.
در واقع،اين ها مي خواستند ياوران امام را بگيرند ودورايشان را خالي کنند...
حاج آقا، اتفاقاً مي خواستم همين را از جناب عالي بپرسم. انقلاب ما چند شهيد درمحراب تقديم کرد به انقلاب وخداوند ورسول الله بهترين پيامي که ما مي توانيم از خون اين پنج شهيد به نسل جديدمان که آن روزها را نديدند وامثال شهيد اشرفي اصفهاني را فقط از طريق عکس ها و مطبوعات وتلويزيون مي شناسند، بدهيم چيست؟
ومنافقين کوشيدند بدين وسيله هم نماز را مورد هجمه قراردهند،هم انقلاب را وهم روحاني محبوب ملت را وهم امام امت را.
جالب اين که من قبل ازاين که براي مصاحبه خدمت تان برسم، نمي دانستم که نجف آبادي هستيد فکر مي کردم يا کرمانشاهي هستيد يا اهل و عيال تان از مردم خوب آن جا هستند.به همين سبب، با خودم فکر مي کردم که شما به شهيد بيش تر از اين ها مأنوس بوده ايد. شايد به خاطر آن عکس که درآخرين ساعات با شهيد گرفته ايد...
مي خواهم بگويم که اصلاً شايد آقاي اشرفي اصفهاني، به سبب کثرت آدم هاي دور وبر و جايگاه مهمي که داشتند، آن چند ديدار وخود حقيررا به ياد نداشتند يادشان نبود اين نکته هم که آن شب وروز آخر حيات دنيايي شان من را تحويل گرفتند، فقط به خاطر اين بود که حالا يک نفر از تهران آمده تا دعاي کميل بخواند،والا هيچ نوع سابقه ذهني اي از من نداشتند، فقط آن قدر با صفا ومحبت، من را تحويل گرفتند که آن را ناشي از برکت اسلام وانقلاب ودعاي کميل ومنش والاي خودشان مي دانم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
/ج