با عشق نمي شود ازدواج كرد

دختر و پسري آمده بودند براي مشاوره، هر دو 19 ساله و ترم سه دانشگاه و هر دو هم از خانواده هاي سنتي بودند. از همديگر خوششان آمده بود. مي گفتند همديگر را دوست دارند و قصد ازدواج دارند. از آن دسته جوان هايي...
چهارشنبه، 4 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
با عشق نمي شود ازدواج كرد

با عشق نمي شود ازدواج كرد
با عشق نمي شود ازدواج كرد


 





 
كارشناس: دكتر عليرضا شيري
اينكه چه وقت در رابطه با ديگران مي شود به ازدواج فكر كرد، سوال مهمي است كه بايد قبل از هر كاري جوابش را بدانيد.
«رابطه هايي را مي شود به سمت ازدواج برد كه در آن شناخت و آگاهي هاي كافي حاصل شده باشد و توهم نباشد.» اين اصل را اغلب در برخورد با آدم هايي كه به نوعي شيفته شان مي شويم فراموش مي كنيم و اغلب براي اينكه خيال خودمان، ‌او و اطرافيان را راحت كنيم، ‌خيلي زود صحبت از ازدواج مي كنيم. در حالي كه به تعبيري هنوز نه به بار است، نه به دار؛ هنوز شناخت قابل قبولي از خواسته هاي خودمان و شرايط طرف مقابل به دست نياورده ايم، ضمن اينكه حواسمان نيست كه در فاز هيجاني رابطه قرار داريم؛‌ شرايطي كه به هيچ وجه براي تصميم گيري مناسب نيست.

طرح موضوع:
 

دختر و پسري آمده بودند براي مشاوره، هر دو 19 ساله و ترم سه دانشگاه و هر دو هم از خانواده هاي سنتي بودند. از همديگر خوششان آمده بود. مي گفتند همديگر را دوست دارند و قصد ازدواج دارند. از آن دسته جوان هايي بودند كه حتي براي اين كار رفته بودند مطالعه هم كرده بودند! معتقد بودند چون همديگر را دوست دارند، حتما بايد با هم ازدواج كنند! وقتي از آنها سوال كردم چند وقت است همديگر را مي شناسيد، جواب دادند: يك سال. در صورتي كه با توجه به همكلاسي بودن، ‌حداكثر يك سال بود كه همديگر را ديده بودند و به طور طبيعي آشنايي جدي شان كمتر از اين مدت بود.
بعد از چند سوال و جواب معلوم شد آشنايي آنها عملا سه ماه است فرم رابطه به خودش گرفته. در اين سه ماه هم فقط تلفني با هم در تماس بودند و در دانشگاه يكديگر را ديده بودند.

تحليل:
 

آنها بيشتر توهم ارتباط داشتند. حالا در اين توهم مي آيند صحبت از موضوع بسيار مهمي به نام ازدواج مي كنند! مثل اينكه توهم سرمايه داشته باشيم و برويم در بازار سرمايه گذاري كنيم.

آنها در فاز هيجاني بودند
 

اين دو نفر مي گويند همديگر را دوست دارند. اما وقتي از هر كدامشان مي پرسم چرا دوستش داري؟ مي گويد: «خب، دوستش دارم ديگه!» يعني معلوم است شناختي ندارد و فقط در فاز هيجان است. نكته اين است كه وقتي هيجان هاي شديد تجربه مي شوند، معمولا تصور شناخت براي فرد به وجود مي آيد. اين شناخت فقط شناخت طرف نيست كه از چه چيزي خوشش مي آيد و از چه چيزي بدش مي آيد. اين شناخت از خودمان است؛ اينكه من از چه چيزي در اين آدم خوشم آمده؟ من چرا گرفتار اين آدم شده ام؟ آدم بايد آن قدر شجاعت داشته باشد كه بگويد من از قيافه اين آدم خوشم آمده يا اينكه مثلا از غرور طرف خوشم آمده. اينها شناخت است. حالا سوال اين است كه اينها كجا حاصل مي شوند،‌ وقتي در فاز هيجاني شديد باشيم يا در شعف رسيدن يك ايميل يا اس ام اس باشيم كه اينها را هيچ وقت متوجه نمي شويم. بنابراين وقتي مشاور ازدواج اين آدم ها سوال ها را مي پرسد، مدام جواب مي دهند: «دوستش دارم، دوستش دارم!» يا مثلا وقتي از آنها مي پرسم در آينده مي خواهيد چه كار كنيد؟ مي گويند: «مي خواهيم شركت بزنيم و با هم آن را بچرخانيم» يعني اينها كاملا در فضاي رويايي سير مي كنند!

آنها هنوز خودشان را هم نشناخته بودند!
 

تحليل خاص من در مورد آن دو جوان اين بود كه اصلا با هم ارتباطي نداشتند كه بخواهند همديگر را بشناسند. البته ارتباط آنها با هم از بقيه دانشجوها بهتر است ولي به اين نمي گوييم ارتباط منتهي به ازدواج. براي اينكه اساساً اين ارتباط به آنجا نمي كشد. اصلا يك سري امتحانات بايد بدهي تا به آنجا برسي در حالي كه الان وسعت و عمق تجربه هايت كم است؛ يعني در هر دو بعد مشكل داري. وقتي از پسر پرسيدم از كجا مطمئني كه 26 سالگي هم همين انتخاب را داري؟! آدمي كه يكي را خيلي دوست دارد وقتي اين سوال را ازش بكني قاتي مي كند. اما او با آرامش جواب داد: «قطعا همين را مي خواهم.» اين قطعيت، قطعيت يك انسان ناآگاه است؛ ناآگاهي از ميزان تغييرات ذهني انسان در 20 تا 25 سالگي.
نكته اين است كه دختران در 18 تا 24 سالگي و پسران از 20 تا 27 سالگي دگرديسي هاي شديدي را تجربه مي كنند و بعد از آن تغييراتشان قابل پيش بيني تر مي شود. اين ميان، پسر ايراني حدود 20 سالگي يك پيك مي زند و در حدود 26 سال هم يك پيك ديگر! يعني چيزي كه الان خوشت مي آيد واقعا معلوم نيست 27 سالگي ازش بدت نيايد. تجربه هم نشان داده كه معمولا انتخاب هاي 27 سالگي كمتر در معرض پشيماني قرار مي گيرد. حتي در مورد كار هم اين نظريه صادق است. با اين حساب تصور كنيد كه در 19 سالگي اين حرف زده شود، خب اين خيلي خطرناك است.

آنها سطح رابطه شان را درك نكرده بودند
 

البته خوب است كه يك جوان اين هيجان هاي شديد را تجربه كند. اما مقوله ازدواج خيلي با عشق فرق مي كند. ببينيد! شيفتگي يعني اينكه يك ويژگي رفتاري، شخصيتي و موقعيتي توجه شما را به شدت جلب مي كند و آن را تعميم مي دهيد به همه رفتارهاي طرف و به او نمره بالايي مي دهيد؛ مثلا كسي استاد خيلي خوبي است و شما فكر مي كنيد كه عجب آدم خوبي است؛ يعني اين ويژگي را به كل هويت طرف تعميم داده ايد. و البته اين شناخت نادرستي است. شايد او مثلا اگر استاد خوبي باشد، پدر خوبي نباشد!
عشق، همين شيفتگي به اضافه تعميم است. دچار كشش به كل هويت طرف مي شويم. البته اين تعريف من است. ولي دوست داشتن عشقي است كه در واقع بالا و پايين را طي كرده. مثلا شما در عشق حسود هم مي شويد، اگر قرار بود آن حسادت ها آسيبي بزند تا حالا ديگر زده بود.
دوست داشتن به تعبيري عشق آب بندي شده است. به همين دليل اصلا نمي شود يك ضرب دوست داشتن را تجربه كرد و از طرفي، فقط با دوست داشتن مي شود ازدواج كرد.
با عشق و شيفتگي به هيچ عنوان نمي شود. با دوست داشتن ازدواج مطمئن تري مي شود كرد. البته قبول دارم كه ازدواج با عشق هيجان بيشتري دارد، منتها اين دنياي رويايي فقط براي هفت يا هشت ماه دوام مي آورد! از طرفي ازدواج با دوست داشتن، هيجان كمتري دارد ولي براي دوران طولاني تري مي ماند. كسي كه در 27 سالگي با دوست داشتن ازدواج مي كند، انتخابش ماندگاري بيشتري دارد و زندگي معقول تري را شروع مي كند تا كسي كه در 21 سالگي ازدواج مي كند.

آنها فقط مي خواستند متفاوت باشند
 

آدم هايي مثل آن دختر و پسر 19 ساله، يك نكته ظريف ديگر هم دارند، آنها اتفاقا خيلي هم كتاب مي خوانند و در اين ميان، همه حرف هاي كتاب ها را يك طوري به سمت خودشان لوله كشي مي كنند؛ مثلا وقتي جايي مي خوانند كه علائم دوست داشتن اين است، طرف مي گويد من همه اينها را دارم! در صورتي كه بخش زيادي از اين تصور، توهم است! اين يك هشدار است. اگر در 19 سالگي قصدت اين باشد، كم كم مجبور مي شوي در همان سن رفتار آدم بزرگ ها را انجام بدهي و اين طوري حتي هويت خودت را هم از دست مي دهي. علت ايجاد اين توهم گاهي همين حس متفاوت بودن است؛ اينكه وقتي ازشان پرسيدم شما «دوست» هستيد، گفتند نه پرسيدم خوب چه هستيد؟ جوابي ندادند. در واقع يك نوع تقدس براي رابطه شان قائل شده بودند و براي اينكه آن تقدس را حفظ كنند، از قصد براي ازدواج استفاده مي كردند. مثل اين مي ماند كه طرف برود كلاس بدنسازي و بدون آمادگي كمربند بدنسازي بسته باشد و بخواهد وزنه 100 كيلويي بردارد! روي اين حساب كه كمربندش را سفت بسته و تصميمش را گرفته. خب اين نمي شود و در واقع اين دو نفر فقط دوست بودند ولي با خوشان رو دربايستي داشتند. آنها نمي خواستند بپذيرند كه اين چيزها يك سري مسائل عاطفي است ولي ازدواج يك مسووليت سنگين است. اين كار (ازدواج) را بايد براي كسي گذاشت كه شرايطش را داشته باشد.
منبع:همشهری جوان شماره 287




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط