دين و توسعه
نويسنده: محمد رضا يوسفي عضو هيات علمي دانشگاه مفيد
تفكيك دين وحياني و دين نهاد ينه شد ه گامي در جهت تبيين بهتر رابطه دين و توسعه
چكيده
واژگان كليدي
امروزه تمامي جوامع مسلمان در زمره كشورها توسعه نيافته قرار دارند. گروهي اسلام را يكي از عوامل عقب ماند گي اين جوامع بر شمرد ه اند. آنان در تبيين اين نظر، رويكرد هاي متفاوتي به اين مساله داشتند. برخي از آنان معتقد ند همان گونه كه از نام اسلام مشخص مي شود، اسلام دين تسليم در برابر اراد ه خداوند است. به اين جهت اسلام بر پيروان خويش عجز و سستي تحميل كرد ه و عقب ماند گي اين جوامع را موجب شد ه است . برخي از آنان نيز به اعتقاداتي مانند جبرگرايي، قضا و قدر، توكل، زهد، قناعت و ... اشاره كرده اند و اين اعتقادات را موجب تحقق وضع موجود مسلمانان دانسته اند. برخي ديگر استبداد را عامل واپسماند گي اين جوامع دانسته اند. آنان در تحليلي استبداد و ريشه يابي اين پديد ه، اسلام را به دليل عد م حمايت از آزادي هاي فردي در به وجود آمد ن استبداد در كشورهاي مسلمان موثر مي دانند. (كمال المنوفي، 1985 و ميثم موسايي، 1374 و ابراهيم آرجب)
در برابر انديشه هاي ياد شد ه، بسياري از مسلمانان دوري از حقيقت و جوهره اسلام را اساسي ترين عامل عقب ماند گي مسلمانان دانسته اند. سيد جمال اسد آبادي، شيخ محمد عبد ه، طنطاوي و... از برجستگان اين تفكر هستند. بر خلاف كساني كه اسلام را سبب وضع موجود مسلمانان معرفي مي كنند، از منظر طنطاوي، كنار گذارد ن دين مسيحيت كه به اعتقاد وي ديني پر از خرافه بود ه، عامل ترقي جوامع غربي است و در مقابل، كنار گذارد ن دين زند گي ساز و حيات بخش به نام اسلام عامل عقب ماند گي جوامع مسلمان بود ه است. (محمد تقي شريعتي، ص3، بي تا)
حقيقت كدام است؟ آيا همان طور كه ديد گاه نخست بيان مي كند، اسلام عامل عقب ماند گي جوامع مسلمان بود ه يا بنابر ديد گاه دوم، دوري از ]آن موجبات انحطاط اين جوامع را فراهم كرد ه است؟ به عبارت ديگر، آيا اسلام فاقد عناصري است كه در بناي يك جامعه توسعه يافته لازم بود ه و به ناچار براي رسيد ن به توسعه، باز سازي باورهاي ديني ضروري است؟ يا اينكه مشكل در ناسازگاري اسلام نبود ه و تمامي عناصر لازم براي پي ريزي يك جامعه توسعه يافته در درون تعاليم ديني وجود دارد. مشكل اين است كه روح اسلام ميان مسلمانان ريشه نداونيد ه است. در نتيجه بايد تلاش كرد تا به احياي مجد د اسلام دست زد و آن را ميان مسلمانان حياتي ديگر داد.
دو گروه ياد شد ه داراي استنباط به نسبت واحدي از مفهوم توسعه بود ه، توسعه را به معناي ترقي، پيشرفت و رفاه بيشتر تعريف كرد ه، اصل را بر نيكويي و مطلوبيت آن قرار داد ه، بنابر اين بحث خود را بر اين نكته معطوف كرد ه اند كه آيا اسلام با توسعه سازگار است؟ آيا جوامع مسلمان به دليل مسلماني از قافله جوامع توسعه يافته عقب ماند ه اند يا بر عكس. دليل فرو دستي اين جوامع اين است كه از اسلام تنها نامي و ظواهري خشك باقي ماند ه و روح دين از ميان مسلمانان رخت بر بسته است؟
برخي از منظري ديگري به مساله نگريسته، اصالت را به دين مي د هند. از اين رو سؤالي براي آنان به اين گونه طرح مي شود كه آيا توسعه با اسلام سازگار است؟ آنان بر اين نكته پاي مي فشرند كه آنچه اصالت دارد، اسلام است؛ به اين ترتيب اگر توسعه با آن سازگار بود، به د نبال تحصيل آن مي رويم و اگر گام نهاد ن در مسير توسعه مستلزم رها كرد ن باورها و ارزش هاي ديني اسلامي است، عطاي توسعه را به لقاي آن مي بخشيم.
برخي از اينان توسعه را آن گونه كه در غرب اتفاق افتاد ه است تعريف كرد ه اند. همه آن چيزي را كه امروزه در غرب مشاهد ه مي شود به نام توسعه مي شناسند؛ از اين رو به نفي آن مي پردازند. جملاتي مانند «غرب بيمار است»، « در غرب خبري نيست»، «انحطاط اخلاقي جوامع غربي به اوج خود رسيد ه است»، «نهاد خانواد ه هر روز سست تر از گذشته مي شود» و گزاره هايي شبيه آن، همه و همه را تاكيدي بر رويه ديگر جهان غرب دانسته اند؛ غربي كه مظهر توسعه يافتگي است. به اين لحاظ، اينان توسعه را مستلزم جنبه هايي مي دانند كه مورد تاييد دين نيست.
مقالات و كتب متعددي پيرامون همخواني و نا همخواني اسلام و توسعه نوشته شد ه است اما به نظر مي رسد همه كساني كه در موضوع «اسلام و توسعه» سخن گفته يا مطلب نوشته اند، مفهوم واحدي از اسلام يا توسعه در ذ هن نداشته اند. بر اين اساس است به نظر مي رسد اين بحث نيازمند بازنگري باشد زيرا كساني كه تير اتهام را به سوي دين نشانه گرفته اند و نيز آنان كه وظيفه دفاع از دين را بر خود لازم مي دانند، برخي فروض را مسلم انگاشته و از برخي نكات غفلت ورزيد ه اند. به نظر مي رسد جهت شفاف شد ن موضوع بحث، ترسيم و تبيين دو مفهوم توسعه و دين ضروري است. در غير اين صورت پژوهشگران مباحث دين و توسعه فاقد زبان مشترك خواهند بود. يكي به اثبات موضوعي پرداخته و د يگري آن را نفي مي كند، اگر چه هر دو تصور مي كنند بر محور واحدي سخن مي گويند اما تنها نام موضوع يكي است و هر كدام از اين دو گروه مفهومي ويژه در ذ هن خواهند داشت كه با ذ هنيت ديگري متفاوت است. بنابر اين از كليدي ترين اقدامات لازم تبيين دو مفهوم ياد شد ه و تشريح كامل موضوع بحث است. در اين نوشتار سعي مي شود به تبيين مفهوم دين پرداخته شود.
يكي از ابعادي كه نيازمند تبيين است، تفكيك دين به دين وحياني و دين داراي هويت اجتماعي است. هنگامي كه از دين وحياني سخن گفته مي شود، مراد مفاهيم، باورها و ارزش هايي است كه در متون و نصوص معتبر آن آيين وجود دارد؛ و مراد از دين وحياني اسلام، باورها و ارزش هايي بود ه كه در كتاب آسماني مسلمانان و كتب معتبر روايي و رفتار بزرگان دين اسلام موجود و مورد تاكيد است.
دين وحياني هنگامي كه وارد جامعه اي مي شود، به ناچار در بستر ويژه اي نازل شد ه و با نهاد هاي آن جامعه مي آميزد. در طول زمان مانند ساير پديده هاي فكري- ارزشي تحت تاثير عوامل مختلفي قرار گرفته و در نتيجه چهره اي خاص به خود مي گيرد و اين چهره در طول زمان متحول مي شود. اين دين به صورت يك نهاد بزرگ اجتماعي در مي آيد و داراي كاركرد هاي اجتماعي ويژه اي مي شود. ممكن است جنبه اي خاص از دين چنان فربه شود كه جنبه هاي ديگر آن را پژمرد ه كند و توازن عناصر كاملا به هم خورد ه؛ در اين صورت نيز ميان دين وحياني و دين نهاد ينه شد ه تغاير پديد مي آيد. مي توان جوامعي را يافت كه داراي دين واحدي باشند اما دين نهاد ينه شد ه متفاوتي داشته و بر حسب همين تفاوت، كاركرد دين نيز در اين جوامع تغيير مي يابد. مي توان دين وحياني را به آب كه مايع بي شكلي است تشبيه كرد كه مي تواند در ليواني تميز قرار گيرد و با حفظ خلوص و پاكي، قالبي خاص به خود گيرد و ممكن است اين آب در بستري آلوده قرار گرفته و تغيير رنگ د هد.
اهميت تفكيك دين وحياني و دين به عنوان نهاد اجتماعي
بنابر اين هنگامي كه از همخواني دين و پديد ه توسعه بحث مي شود، بايد ابتدا به دين تحقق يافته مراجعه كرد و در صورت ناهمخواني آن با توسعه، به سراغ دين وحياني رفت و به بررسي قابليت تطابق اين دين با توسعه پرداخت؛ سپس با تكيه بر متون اصيل ديني سعي در اصلاح دين تجسم يافته كرد تا طريق توسعه هموار شود.
بي توجهي به اين تفكيك، موجبات خلط و ناكا مي در حصول نتيجه علمي را فراهم مي آورد. به عنوان مثال برخي از پژوهشگران در مقام تحليل و ريشه يابي عقب ماند گي جوامع مسلمان، ذات دين را متهم كرد ه و برخي نيز به فرهنگ ديني يا همان دين نهادينه شد ه پرداخته اند. فرضا ارنست رنان مشكل را در مبارزه اسلام با دانش مي داند يا سات كليف (Sutcliffe) با تمسك به برخي آيات قرآن، اسلام را به معناي تسليم در برابر اراد ه خداوند تفسير كرده و همين را عامل عقب ماند گي مسلمانان بر شمرد ه است. سويفت (Swift)، دعوت اسلام به بي اعتنايي به دنيا را مانع انباشت ثروت كه اصلي مهم در فرايند توسعه است، مي داند (ابراهيم آرجب، ص40) و... در اين مقام گروهي نيز به نقد فرهنگ ديني پرداخته اند. اين گروه از ديد گا ه ها به دين اصيل بي توجه ماند ه و به آن پرداخته اند.
ديدگاه قرآن درباره اديان سابق
إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِيعُ الْحِسَابِ .
دين در نزد خدا اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است و كساني كه كتاب آسماني به آنان داد ه شد، اختلافي (در آن) ايجاد نكردند، مگر بعد از آگاهي و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در ميان خود؛ و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، خداوند سريع الحساب است.
در اين آيه خداوند دين را پديد ه واحدي دانسته و اختلاف اهل كتاب را پس از درك حقيقت، ناشي از عامل نفساني بغي و ظلم ذ كر مي كند.
خداوند در آيه 213 سوره بقره مي فرمايد:
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ.
مردم (در آغاز) يك دسته بود ن (و تضادي ميان آنان وجود نداشت. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضاد هايي در ميان آنها پيدا شد؛ در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مرد م را بشارت و بيم د هند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي كرد تا ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوري كند. (افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند) تنها (گروهي از ) كساني كه كتاب را دريافت كرد ه بودند و نشانه هاي روشن به آنها رسيد ه بود، به خاطر انحراف و ستمگري در آن اختلاف كردند. خداوند آنهايي را كه ايمان آورد ه بودند و به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش رهبري كرد؛ (اما افراد بي ايمان، همچنان در گمراهي و اختلاف باقي ماند ند.) و خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مي كند.
در آيه 14 سوره شوري نيز همين مضمون تكرار شد ه است.
از منظر اسلام، اديان پيشين الهي مانند مسيحيت و يهود به انحراف و تحريف كشيد ه شدند. مطابق تحليل كه قرآن در آياتي از سوره توبه و برخي از سور ديگر ارائه مي د هد، نهاد روحانيت اين دو دين، نقش مهمي در تحريف مسيحيت و يهود ايفا كرد ه و مرد م نيز از آنها پيروي كردند. از اين رو پس از گذشت زماني، آيين حقيقي مسيحيت و يهود به تحريف كشيد ه شد ه و از اين اديان تنها نامي باقي ماند. در نتيجه در اديان گذشته نيز تفكيك ياد شد ه معني و مفهومي روشن دارد.
اسلام حقيقي و اسلام رايج
«... لا يبقي من الايمان الا اسمه و لا من الاسلام الا رسمه و لا من القرآن الا درسه»
(محمد باقر مجلسي، ج22 ص 453، بي تا)
« از ايمان تنها نامي و از اسلام تنها نقشي و از قرآن تنها ياد گرفتن ظاهري باقي مي ماند»
بدين ترتيب به توصيف زماني مي پردازد كه ارزش هاي ديني از ميان جامعه مسلمانان رخت بر بسته اند.
علي(ع) نيز در نهج البلاغه در چندين موضع به تفكيك ياد شد ه مي پردازد. وي مي فرمايد:
«لبس الاسلام لبس الفر و مقلوبا» (سيد علي نقي فيض الاسلام، بي تا، ص 323-324)
« و اسلام مانند پوستين وارونه پوشيد ه شود.»
و در مكاني ديگر مي فرمايد:
«ايها الناس، سياتي عليكم زمان يكفا فيه الاسلام كما يكفا الانا بما فيه» (فيض الاسلام، همان، ص 305، 306)
« اي مرد م، زماني فرا خواهد رسيد كه اسلام مانند ظروفي وارونه باشد كه آنچه در آن است، بريزد.»
بنابر اين اسلام به دو شكل اسلام با پوسته بدون مغز و محتوا و اسلام، ملاحظه شد.
در وصف امام زمان(عج) آمده است «اذا قام القائم(عج) جاء بامر جديد كما دعي رسول اللّه(ص) في بدو الاسلام الي امر جديد» (محمد باقر مجلسي، همان، ج 52 و ص 338)
شهيد مطهري در تفسير اين روايت مي گويد: «آن قدر تغييرات و اضافات در اسلام پيدا شد ه است كه وقتي او مي آيد و حقيقت دين جدش را مي گويد، به نظر مرد م مي رسد كه اين دين غير از ديني است كه داشته اند و حال اينكه اسلام حقيقي هماني است كه آن حضرت مي آورد. كارهايي مي كند كه مرد م فكر مي كنند دين جديدي آمد ه است.» (مرتضي مطهري، 1370، ص377- 378)
و روايات ديگري به همين مضمون وارد شد ه كه از جمله آنان، روايت امام باقر(ع) است كه مي فرمايد:
«يقوم بامر جديد و كتاب جديد و سنه جديد ه»
(محمد باقر مجلسي، همان، ص231)
«امام زمان(عج) پديد ه جديد و كتاب و سنت و سيره جديدي را ارائه مي كند.» بنابر اين مي توان براي اسلام هم دو تصوير ياد شد ه را پذيرفت.
دلايل تفاوت اسلام حقيقي و اسلام رايج
1) هنگامي كه دين وارد اجتماعي مي شود، نمي تواند نسبت به سطوح انديشه، نهاد هاي اجتماعي، فرهنگي و مقتضيات آن زمان بي تفاوت باشد و مسائل آنان را نا ديد ه گيرد زيرا دين براي هدايت بشر آمد ه است و معاصران دين جديد اولين مخاطبان آن و حاملان آن به نسل هاي آيند ه هستند. در نتيجه دين مسائلي را به اقتضاي زمان و احكامي را متناسب با آن شرايط باز گو مي كند كه جزء امور ثابت ديني نيستند؛ گرچه بسياري تلقي جاودانه بود ن آن احكام را داشته باشند.
برخي از احكامي كه امروزه تناسبشان با شرايط آن زمان پر واضح است عبارتند از استحباب اسب سواري و تير اندازي با كمان. (محمد بن الحسن العالمي، 1367 ج13) مسلما اسب سواري و تير اندازي از ويژگي هاي آن جوامع بود ه است كه به فراخور آن زمان و به اقتضاي حكم كلي قرآني «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه...» (سوره انفال/ 60) كه دستور كلي حضور قدرتمندانه در برابر دشمنان بود ه داد ه شد ه است. اين امر لازمه مجهز بود ن به ابزارهاي نظامي زمان شمرد ه شد ه است.
فيض كاشاني در مورد استحباب تحت الحنك معتقد است كه استحباب آن در زمان صدر اسلام به دليل مغايرت با نوع لباس كفار بود ه است، زيرا دين نمي خواهد مسلمانان در نوع لباس شبيه آنان باشند. از اين رو روش تحت الحنك را كه عكس روش كفار بود مستحب كرد. اما امروزه كه اصل نوع پوشش گذشته كفار منتفي شد ه است وجهي ندارد. (مرتضي مطهري، همان، ص24)
به هر روي، احكامي با توجه به ضرورت زمان صادر مي شد.
2) وقتي دين وارد جوامع مي شود، آن جوامع اعتقادات ويژه اي- خواه بت پرستي و يهوديت و خواه مسيحيت و...- داشته اند. برخي از اين اعتقادات در تضاد آشكار با تعاليم ديني هستند و در نتيجه به زودي كنار گذارد ه مي شوند؛ مانند اعتقاد به تثليث مسيحيت براي مسيحيان تازه مسلمان، اعتقاد به كار آمد ي بت براي بت پرستان و... اما برخي اعتقادات از سويي در تعارض آشكار با تعاليم ديني نبود ند و از سوي ديگر زبان متون مقد س هم به گونه اي چند پهلو بود كه برخي از وجوه تاويلي آن با آن اعتقادات سازگار مي نمود. به طور طبيعي زمينه بقا و تداوم اين اعتقادات باقي مي ماند، مانند اعتقادات يهوديان درباره خدا كه وي را به شكل انساني ترسيم مي كردند كه گاه با ديگران كشتي نيز مي گيرد. (شبلي نعمان، 1328، ص11-8)
گروهي از يهوديان هنگامي كه مسلمان شد ند ظواهر برخي از آيات قرآني را كه از خداوند تعابيري مشابه مانند «الرحمن علي العرش استوي» (سوره طه/4) يا «جاء ربك و الملك صفا صفا» 0سوره فجر/22) و... مي شد، حمل بر معاني ظاهري آن مي كردند. ورود اسرائيليان در تفاسير، يكي از اين موارد نيز مي تواند باشد.
گرتز (Greetz) در يكي از پژوهش هاي خود مي نويسد: «گذشته هنري د هقانان اندونزيايي و گذشته قبيله اي و بد ون مرد م مراكش تاثير شگرفي بر تحولات دين اسلام در اين كشورها بر جاي گذاشته است. يعني اديان مسلمانان پيش از اسلام در اعتقاد آنان تاثير گذارد ه است. (ميثم موسايي، همان، ص24)
پاتاي (Patai) نيز معتقد است زير روكش ضخيم عقايد رسمي ديني، عقايد دير پاي رايج بين تود ه مردمي قرار دارد كه از اصول الهي مذ هب خود اطلاع كافي ندارند. (ابراهيم آرجب، همان، ص41)
3) نقش حكومت ها در ورود برخي انديشه ها به عنوان اعتقادات ديني جاي انكار ندارد. امويان با استفاد ه از ظواهري از آيات قرآن سعي كردند قضا و قدر را به گونه اي خاص تفسير كنند و جبر گرايي را رواج د هند تا بد ين ترتيب سلطه جابرانه خود را توجيه كنند. همچنين آنان با پرداخت هاي گزاف به برخي از راويان احاديث سعي در جعل اخبار كرد ه و از اين طريق در دين خدا رخنه ايجاد كردند. (عبد الحسين اميني، 1967، ج10، 11) يكي از علل عمد ه رواج اشعري گري را حمايت بي دريغ امويان مي توان ذ كر كرد.
4) قابليت ها و استعدادهاي انسان ها با يكديگر متفاوتند. برخي، از قابليت هاي ذ هني پاييني برخوردار بوده اند و توانايي درك معارف بلند را ندارند و برخي ديگر داراي قوه درك و فهم بالايي هستند. برخي علاقه مند به مباحث عقلي و برخي ديگر داراي ذوق نقلي هستند و... بدان جهت شواهد تاريخي نشان مي د هند كه برخي به جمود بر نصوص و ظاهر گري و اخباري گري روي مي آورند و چون خود را از درك حقيقت مطلب ناتوان مي بينند، فهم آن را از توان بشر خارج مي دانستند. به عنوان مثال، برخي معتقد بودند كه از ظواهري از قرآن بر تجسم خدا مي توان شاهد آورد. اما هنگامي كه از آنان درباره كيفيت تجسم خداوند سؤال مي شد، پاسخ مي دادند. «الكيفيه مجهوله و السوال بدعه.»
تفاوت در توانايي ذ هني و استعدادهاي فكري، موجب اختلاف فكري و تفاوت آرا مي شود. يكي ديگر از تفاوت انسان ها، تصلب و تسامح در انديشه است. برخي از افراد كه در محيط هاي كوچك رشد كرد ه يا تنها سخن واحدي را در زند گي و در انديشه هاي خويش هيچ شك و شبهه اي را روا نداشته، تصورات خود را عين دين مي انگارند. (آنان خود را نمايند گان خدا تصور مي كنند. غافل از اينكه اگر هر كس چنين بينديشد با دين ها، نمايند گان ديني و حتي خدايان متعدد ي رويه رو مي شد ه كه گا ه مي تواند براي بشريت نتايج فاجعه آميزي به بار آورد)؛ اما كساني كه در حوزه هاي وسيع تري مي انديشند و در مراكزي كه محل تقابل آراست رشد مي كنند، از خود تصلب كمتر و تسامح بيشتري نشان مي د هند.اين تفاوت باعث برداشت هاي متفاوت از گروه اول نيز مي شود.
5) جريان اجتماعي در شكل گيري افكار و اند يشه هاي خاص كه رنگ ديني نيز به خود مي گيرند موثر است. مرحوم مطهري به تفصيل تاثير بي عدالتي اجتماعي را در افكار و عقايد و اخلاق مسلمانان به بحث گذارد ه اند. ايشان مي فرمايند:
«هر وقت عدالت اجتماعي متزلزل شود، استحقاق ها رعايت نشود، حقوق مراعات نگردد، در تعويض مشاغل حساب هاب شخصي و توصيه و پارتي موثي باشد، فكر بخت و شانس و امثال اينها قوت مي گيرد. چون معني بحث اين است كه هيچ چيز شرط هيچ چيز ديگر نيست. (مرتضي مطهري، 1361، ص68)
بنابر اين به هم خورد ن تعامل اجتماعي و جريان يافتن تبعيض ها موجب به هم خورد ن نظم فكري مي شود و عوامل واقعي سعادت- يعني علم و عقل و تقوي و سعي و لياقت- به عنوان فلسفه بخت ظهور مي كند كه اين خود موجب بد بيني به دستگاه آفرينش مي شود. اين مطلب در اد بيات سنتي ما ريشه عميق دوانيد ه است. جملاتي مانند «از بحث كار ساخته است نه از عقل» يا شعر:
اگر به هر سر مويت دو صد هنر باشد هنر به كار نيايد چو بخت بد باشد.
بشر با مشاهد ه واقعيت هاي اجتماعي و تحت تاثير آنان معتقد به بخت و شانس مي شود، سپس به غلط از آيات و رواياتي كه ممكن است بر اين موضوع اشعار نيز داشته باشند، بهره مي گيرد و اعتقاد خود را متكي بر منابع ديني محكم مي كند.
همچنين فشار حكومت ها بر فرقه اي خاص، موجب پيدايش انديشه هاي خاص ميان معتقدان به آن شد ه است. به عنوان نمونه فشار حكومت هاي معارض با مسيحيت موجب شد تا مسيحيان معتقد براي حفظ آيين خويش منزوي شد ه و از شهرها خارج شوند. در نتيجه زمينه پيدايش ديرها در بيرون از شهرها ايجاد شد. فشار روز افزون طي چندين قرن بر آنان موجب رواج تفكر رهباني گري ميان مسيحيان شد.(ويل دورانت ،1368 ،ج4 ص 74). همين نکته در مورد معتقدان به آيين بودايِي نيزدر هند جريان دارد .(ريچارد بوش و...، 1374، ج1 ص 451-453)
در ميان مسلمانان نيز تصوف تحت تاثير عواملي چند ريشه گرفت. يكي از اين عوامل نفوذ تدريجي انديشه هاي رهبانيت مسيحي و.. بود. اين تفكر كه سعادت آخرت در تضاد با دنيا است و تنها راه رسيد ن به سعادت اخروي ترك دنياست، از جمله اند يشه هايي است كه اين گونه شكل گرفته است. (قاسم غني، 1340) اما عامل د يگر تجزيه تاريخي و واقعيتي مهم بود؛ افرادي به پيامبر(ص) ايمان آوردند كه از مال دنيا هيچ نداشتند. آنان در كنار پيامبر سختي هاي بسياري را تحمل كردند. در جنگ ها از خود رشادت بسيار نشان دادند. آنچه براي آنان اهميت داشت دين خدا بود.
بر اين اساس خود را در راه آرمان هايشان فدا كرد ند. اما همين ايثارگران ديروز هنگامي كه غنائم از ساير ممالك به شبه جزيره سرازير شد، اموال بسيار پيدا كرد ند، صاحب مال و جاه شد ند، انحطاط اخلاقي خويش را مشاهده كرد ند و گاه حاضر شد ند براي منافع خويش حق را زير پا گذارد ه، انسان هايي را به مسلخ برند و...
اين واقعيت تاريخي در كنار نفوذ انديشه تضاد دنيا و آخرت و تاكيدات هر ديني به آخرت، موجب پيدايش تفكر تصوف شد، تا آنجا كه در تعاليم آنان به عنوان افرادي مسلمان، آموزش هايي وجود داشت كه با تعاليم ديني در تعارض آشكار بود. مراجعه به متون بزرگان تصوف، شواهد بسياري را در اختيار ما مي گذارد كه در اين مختصر تنها به يك مورد بسند ه مي شود.
غزالي در احياء العلوم يكي از زهاد بزرگ را به نام سهل شوشتري (سهل تستري) معرفي كرد ه است و وي را به عنوان يك الگو در طريقت صوفيه بيان مي كند. بدان جهت در كتاب خود داستان هاي بسياري از زند گي وي را جهت عبرت و موعظه طالبان ذ كر مي كند.
يكي از تعاليم سهل اين بود كه خداوند سه موهبت حيات و زند گي، عقل و قدرت انجام كار را به انسان ها داد تا آنها عبادت خداي را انجام دهند. حال اگر انسان درطريق رياضيت و قرب به خداي ترسد كه حيات يا عقل خويش را از دست د هد نبايد چنين كند. او تا بدانجا رياضت را روا مي داند كه حيات به معناي نفس كشيد ن باقي بماند و عقل انسان نيز زايل نشود. اما اگر در راه رياضت، توان او تحليل رفته، به قدري ضعيف و ناتوان شد كه حتي توان ايستاد ن را نداشت و بالاجبار نشسته نماز خود را بخواند ايرادي ندارد، بلكه نماز نشسته با حالت گرسنگي و ناتواني از نماز ايستاد ه با حالت سيري ارزشمند تر است. (محسن فيض كاشاني، ج5 ص 163) به هر روي، تفكر اشعري گري و تصوف دو مورد بسيار مهم در تاريخ تمد ن اسلامي است كه تاثير زيادي بر تارك اين تمد ن گذارد ه اند.
نتيجه گيري و جمع بندي نهايي
تفكيك دين وحياني از دين نهاد ينه شد ه مي تواند به روشن كرد ن اين بحث كمك كند. دين هنگامي كه وارد جامعه اي مي شود با نهاد هاي آن جامعه در مي آميزد و رنگ زمان و مكان را به خود گرفته، تحت تاثير عوامل مختلفي قرار مي گيرد. اين دين داراي كاركرد اجتماعي ويژه اي خواه مثبت يا منفي خواهد بود.
اين تفكيك در بحث عوامل عقب ماند گي جوامع مسلمان مي تواند مثبت باشد. زيرا آنچه در اين بحث تاريخي بايد مورد توجه قرار گيرد، نهاد اجتماعي دين است. زيرا ميان دين و دين نهاد ينه شد ه تفاوت وجود دارد. گر چه دين نهاد ينه شد ه از اصل دين تاثير مي پذيرد؛ اما نكته اين است كه اصل دين تنها عامل تاثير گذار بر نهاد اجتماعي دين نبود ه است. در نتيجه آنان كه عقب ماند گي جوامع مسلمان را نشانه تعاليم نادرست ديني مي شمرند، براي اثبات گفتار خويش نيازمند دلايل محكم تري هستند.
از سوي ديگر اگر كساني به دليل رواج صوفي گري در جوامع مسلمان، زهد را عاملي از عوامل عقب ماند گي اين جوامع دانسته اند، نبايد صرفا با رجوع به منابع اصيل ديني پاسخ داد كه مفهوم زهد در اسلام و متون اصيل ديني به گونه اي ديگر است؛ زيرا آنچه در تحليل عقب ماند گي مسلمانان مهم است، جايگاه زهد در دين به عنوان يك نهاد اجتماعي است. در واقع مفاهيمي كه در متون ديني وجود داشته اما در ميان مردم مسلمان جريان نيافته است، نمي توانند در جامعه مفيد واقع شود.
نكته مهم آنكه هر گاه سخن از ياري گرفتن از تعاليم دين در جهت توسعه به ميان مي آيد (در اينجا ناسازگاري تعاليم نهادي شد ه دين با توسعه) بايد به سراغ متون ديني رفت و در صورتي كه متون ديني در اين راستا سخني داشته باشند، براي تصحيح فرهنگ جاري تلاش كرد.
در نهايت به دلايلي كه در متن نوشتار مورد بحث واقع شد ند، از آنجا كه دين وحياني و آنچه در جوامع به نام دين رواج دارد، متفاوت است. براي جلوگيري از هر گونه انحراف، بايد مرتبا فرهنگ ديني زمان را به متون اصيل ديني عرضه كرد تا فرهنگ ديني خالص رواج يابد.
منابع
پس از قرآن كريم و نهج البلاغه منابع ذيل مورد استفاده قرار گرفتند:
1. آرجب، ابراهيم، اسلام و توسعه، ترجمه علي محمد اعظم بيگي، مجله فرهنگ و توسعه، ش اول.
2. اميني، عبد الحسين، الغدير، دار الكتاب العربي، الطبعه الثالثه، 1967م.
3. بوش، ريچارد و...، جهان مذهبي، اديان در جوامع امروز، ترجمه عبد الكريم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، اول، 1374.
4.دورانت، ويل، تاريخ تمد ن، جمعي از مترجمان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، دوم، 1368.
5. شريعتي، محمد تقي، تفسير نوين، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.
6. العاملي، محمد بن الحسن الحر، وسائل الشيعه، مكتبه الاسلاميه، ششم، 1367 ش.
7. غني، قاسم، بحث در آثار و افكار و احوال حافظ، كتاب فروشي زوار، دوم، 1340، تهران.
8. فيض الاسلام، سيد علي نقي، ترجمه نهج البلاغه.
9. فيض كاشاني، محسن، المحجه البيضاء في تهذيب الاحياء، دفتر انتشارات اسلامي، الطبعه الثانيه.
10. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، دار احياء التراث العربي، بيروت.
11. مطهري، مرتضي، بيست گفتار، دفتر انتشارات اسلامي، هفتم، 1361.
12. مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، انتشارات صدرا، ششم، 1370.
13. مكارم شيرازي، ناصر، ترجمه قرآن كريم، مدريه الامام علي بن ابي طالب، دوم.
14. موسايي، ميثم، دين، فرهنگ و توسعه، سازمان تبليغات اسلامي، اول، 1374.
15. المنوفي، كمال، الاسلام و التنميه، الكويت، وكاله المطبوعات، 1985.
16. نعمان، شبلي، تاريخ علم كلام، ترجمه سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني، چاپ رنگين، 1328، تهران.
17. يوسفي، محمد رضا، در آمد ي بر مباحث اسلام و توسعه، مركز پژوهش هاي صدا و سيما، 1376.
منبع: خردنامه همشهري 60