رويکرد ابزار گرايانه به دين و روحانيت در تاريخ معاصر ايران (2)
ميرزا ملکم خان ناظمالدوله
ملکم از نخبگان سياسي عهد ناصري ومظفري(مظفرالدين شاه) بود وعلي رغم فراز وفرودهايي که در "باب خانه " يا حکومت قاجاريه داشته است. زندگاني سياسي خود را در همين ديوان سالاري قاجاري سپري کرده است وبه همين دليل او از رجال سياسي قاجاريه به شمار مي آيد. او کارش را در وزارت امور خارجه با سمت مترجمي شروع کرد و بعدها به همراه هئت ايراني مذاکره کننده با انگليس بر سر ماجراي هرات به پاريس مي رود. چند سال بعد از تاسيس فراموشخانه يا انجمن فراماسونري مورد غضب ناصرالدين شاه واقع ودر سال 1278 ه ق به همراه پدرش از ايران تبعيد مي شود. سال ها در ديار عثماني به سر مي برد و بعدها به وساطت ميرزا حسين خان سپه سالار بخشوده مي شود و به سمت"مشاور صدارت عظمي (1288ه ق) منصوب مي شود در سال 1290 ه ق وزير مختار ايران در لندن مي شود و مقدمات سفر ناصرالدين شاه را به انگليس فراهم مي کند و در زمان مظفرالدين شاه پس از کلاهبرداري از دولت ايران و عزل کليه مسئوليت ها و القاب دولتي در ماجراي لاتاري، به سمت سفير کبير ايران در ايتاليا برگزيده شد (1316 ه ق). او تا هنگام مرگ در اين سمت باقي ماند.
حيات سياسي ملکم خان کاملا آشکار مي کند که او پيش از آنکه يک انديشه گر تجدد طلب باشد، يک " بازيگر سياسي " است. از اين رو، تجدد خواهي واصلاح طلبي او هرگز مبتني بر انگيزه ها و داعيه هاي ناب نبوده که اغراض شخصي در آن دخالت نداشته باشد. فريدون آدميت ضمن آنکه ملکم را فردي جامعه شناس، سياس و زيرک مي خواند، از او به عنوان فردي " ممسک وپول پرست، نامجو وجاه طلب "ياد کرده است. (1)
محيط طباطبايي نيز بعد از بيان چند ديدگاه درباره ملکم همين برداشت آدميت را دارد. با اين تفاوت که به اعتقاد وي ملکم براي اغراض شخصي خود از آرمان ها وابزار اصلاح طلبي و ترقي خواهي بهره برداري کرده است:
آنجه که از مطالعه آثار و مقايسه مجموعه اوضاع و احوال و اقوال استنباط مي شود اين است که ميرزا ملکم خان مردي شهرت پرست و آوازه طلب و خواهان پيشرفت مقام صوري و معنوي و سرشناسي بوده است. ولي براي تامين اين غرض راهي را که اختيار کرده خير خواهي و اصلاح طلبي وترقي وايجاد زمينه براي تحول وضع سياسي و اجتماعي ايران و استقرار حکومت عدل و قانون و اجراي اصول تمدن جديد در اين مملکت بوده است. (2)
آجوداني با وصف اينکه سعي در فاصله گرفتن از برداشت آدميت دارد. ترديد ندارد که ملکم شخصيتي منفعت طلبانه وحقيرانه داشته است. به زعم وي ماجراي "لاتاري " لکه ننگي در پرونده روشنفکري است که از سوي " پدر تجدد خواهي " ايران اتفاق افتاده است:
داستان فضاحت بار لاتاري که لکه ننگي در پرونده روشنفکر ايران است، نشان مي دهد که پدر تجدد ونوآوري ايران، مغز متفکر انديشه ترقي ومبارز خستگي ناپذيري که آن همه از قانون واجراي آن سخن مي گفت تا چه اندازه تنزل اخلاقي داشته است. اگر در نحوه مداخلات او در قرارداد زيانبار رويتر بتوان تامل کرد ويا پادر مياني ومداخله اورا در بستن اين قرارداد بر اساس مباني اعتقادي او توجيه کرد، در مورد ماجراي لاتاري و شيوه عملي که نسبت به دولت ايران در پيش گرفته، بي ترديد انگيزه اي شخصي ومنفعت پرستي حقيرانه نداشته است.(3)
فضاحت "لاتاري " در کلاهي بودکه ملکم هم برسرشاه وصدر اعظم ايران گذاشته بودو هم برسر برخي تجار وسهامداران انگليس. ازاين رو، دولت ايران وي را از اتمام مناصب حکومتي معزول نمود و مورد غضب قرار داد. ملکم مي دانست که بدون جيره و مواجب دولت هرگز قادر به گذران عمرنيست تاچه به اينکه بخواهد در اروپا بماند، درنتيجه حکومت را به آشوب وهرج ومرج تهديد کرد. او درنامه اي تهديد آميز به امين السلطان، صدر اعظم مظفرالدين شاه، حتي از ابزارهاي تهديدش يادکرده است واين ابزار همانا فراموشخانه و روزنامه بود:
والله بالله هريک از تکاليف را که اشاره بفرماييد قبول خواهم كرد به همه حالت راضي هستم مگر به بيکاري. حتي بيکاري راهم قبول خواهم کرد اما به شرطي که اسباب گذران من مهيا باشد اگر بخواهند هم گرسنه باشم وهم بيکار بمانم اين نخواهد شد من اگرفقط حقه بازي بکنم همان کاري که در فراموشخانه مي کردم سالي هفت هشت هزارتومان عايد من مي شود. اگر فراموشخانه بر پاکنم سالي بيست هزارتومان مداخل مي کنم اگر روزنامه نويسي بکنم به اصطلاح قديمي ها هرکس را بخواهم به زانو مي اندازم. (4)
ملکم خان بلافاصله تهديد خود را عملي کرد ودر سال 1307 ه ق روزنامه قانون را در لندن ودر مدت چهار سال – 41شماره – منتشر کرد. موضوع محوري مباحث روزنامه قانون ضرورت اصلاحات اساسي در ساخت حکومت وترويج وتحقق اصول ترقي ومدنيت جديد بود. او به اين وسيله تلاش زيادي براي بسيج افکار عمومي عليه دولتمرداني که نسبت به او بي تفاوت شده بودند، بويژه شخص امين السلطان، به راه انداخت. با وصف اين، درهمان زمان انتشار روزنامه قانون که مردم را به شورش واصلاح طلبي فرا مي خواند، طي نامه اي به امين السلطان (1308ه ق)حقيرانه وملتمسانه در خواست عفو وبخشش ملوکانه مي کند و سوگند ياد مي کند که از اين پس چنين خبط بزرگي از او سر نخواهد زد:
جاي انکار نيست که بندگان جناب اشرف در حق بنده منتهاي بي التفاتي را جايز شمردند وليکن به هزار شرمندگي قسم مي خورم که تا زنده هستم متاسف و متالم خواهم بود که چرا بدکردم ؟ شايسته من وتربيت حتي اقتضاي قدرت اين بودکه در جواب بي التفاتي حضرت عالي به قدر قوه نيکي وخدمت بکنم. در اين باب خبط بزرگي کرده ام وحالا به کناره اين خبط نالايق اطمينان کامل مي دهم که بعد از اين خداي نخواسته هر قدر بي التفاتي بفرماييد ديگر از طرف بنده هيچ خلافي نخواهيد ديد. (5)
بنابراين، ملکم خان ارمني و پدرتجددخواهي در ايران يک بازيگر سياسي تمام عيار عصر قاجاريه است که براي ارضاي حس جاه طلبي وباقي ماندن بر قدرت وبهره برداري از منافع مادي ومعنوي آن کاملا مي دانسته که چگونه جامع اضداد باشد، هم در قدرت بماند وحامل القاب و شمايل دولتي باشد و هم در چهره اپوزيسيون (مخالف دولت) به ايفاي نقش بپردازد. البته جريان منورالفکري که همواره در صدد است از او اسطوره تجدد خواهي واصلاح طلبي بسازد، چهره سياسي ملکم را که در واقع شخصيت ذاتي و جوهره اوست، کم اهميت ودر سايه نشان مي دهد. حتي آجوداني که به اين جنبه از شخصيت ملکم اشاره کرده است وهم زبان با حامد الگار ابراز تاسف نموده که چرا " در منابع وماخذ ايراني توجه زيادي " به اين موضوع نشده است. (6) با وصف اين، از براي نهضت تجدد خواهي در ايرا ن عذر تقصير مي آورد که چه بسا کارهاي بزرگ با انگيزه هاي پست وحقير شکل مي گيرد:
سرگذشت ملکم و روزنامه قانون نمونه بارزي است که نشان مي دهد گاه ممکن است انسان ها با انگيزه هاي حقير و فرومايه و صرفا شخصي، منشا تحولات بزرگي در تاريخ شوند و در تحول فکر و انديشه، نقش مهمي هم ايفا کنند. (7)
دين به معناي عام کلمه و اسلام به معناي خاص آن براي ملکم خان همانند ديگر تجدد طلبان ايراني در راه ترقي وتجدد، همواره يک مساله مهم بوده است وهر يک با پيش فرض ها و رويکردي خاص با اين موضوع برخورد کرده است. برخي مانند آخوند زاده دين را مانع جدي در راه تجددخواهي تلقي کرده اند وبا رويکرد افراطي در پي "هدم اساس دين " برآمده اند. برخي ديگر به همين پيش فرض باور دارند، ليکن در چگونگي مواجهه با آن حرف ديگري دارند. برداشت نهايي اين گروه درباره رفع مانعيت دين در راه اصلاحات ايراني استفاده " مذهب انرژي مناسبي جهت ترويج انديشه وفرهنگ جديد نهفته است که نبايد از آن غفلت نمود. در اينجا ملکم خان را مي توان درگروه دوم قرار داد.
دغدغه ديني
....يک روز به ميرزا حسين خان خبر مي دهند، که ملکم خان براي ازدواج با هانريت، دختر اراکل بيک ارمني، معروف به توپچي باشي به طريق خانه ارامنه رفتند، از مسلماني به قانون دين مسيح ابا و استغفار کرده و به آيين عيسوي درآمده در شب يکشنبه 29 جمادي 1281در کليساي ايااستفانوس مراسم نکاح را به قانون مذهب عيسوي انجام داده است.
ميرزا حسين خان، ملکم را احضار کرده ومي گويد، ساليان دراز بود دعوي مسلماني کرده با خود من به مشاهد متبرکه عراق به زيارت آمدي ودر معابد ومساجد مسلمانان نمازها کردي، حالا به قانون اسلام مرتد مي شوي وتکليف مشکل خواهد شد. ملکم در جواب مي گويد که من هميشه معتقد به اين مطلب بودم که امور دنيا بسته به عقل وتدبير است، ليکن امروز مي گويم که کارهاي دنيا بسته تقدير مي باشد، وتقدير برا ي من اين طور پيش آورده است. (8)
ناظم الاسلام کرماني گفته است که ملکم وصيت نموده بود که مرا برحسب آيين مسلمانان کفن ودفن کنيد وبعد از مرگش در سال1326ه ق به همين وصيت عمل کردند. (9). ولي اسماعيل رائين در کنار اين گفته ناظم الاسلام کرماني از نويسنده کتاب سياست گران دوره قاجار، خان ملک ساساني، درباره وصيت ملکم گزارش ديگري را نقل کرده است. خان ملک ساساني که در مراسم تشييع جنازه ملکم شرکت داشته گفته است که طبق وصيتي که ملکم کرده بود، جسد اورا سوزانيدند وخاکسترش رابه ورثه اش تحويل دادند. (10)
حال آنکه چنين وصيتي بر خلاف شريعت اسلامي است. مضافا اينکه چنين وصيتي بنا بر روايت اول ازيک مسلمان بعيد به نظر مي آيد. طبيعي است که هر مسلماني را طبق آيين مسلماني کفن ودفن مي کنند، آخوند زاده در گفتگو بايکي از مخاطبانش درباره معالجه مشکل خط قديم اسلام اشاره اي به مذهب ملکم کرده است. او مي گويد:
من مستجاب الدعوه نيستم. ملکم خان نيز به طريق اولي خصوصا که کافرهم هست. (11)
محيط طباطبايي اقدام ملکم را براي تاليف کتابي درباره تاريخ حضرت رسول اکرم (ص) – بويژه که در مقدمه آن اشاره اي به سير وسلوک خويش کرده باشد – وجهي براي اعتقاد وي به مسلماني گرفته اند. ولي اين امر هم به تنهايي نمي تواند دليلي بر راسخ بودن نويسنده در مسلماني باشد. خاور شناسان زيادي درباره تاريخ اسلام کتاب تاليف کرده اند، بويژه که در ادامه خواهيم گفت ک چرا ملکم در صدد تاليف چنين کتابي برآمده بود. بنابراين، اگر نخواهيم راه افراط را طي کنيم و به سادگي به کار کفر ملکم يا راسخيت وي در مسلماني حکم کنيم، در نهايت مي توان گفت ملکم در مسلماني چندان جدي نبود. او دغدغه دين و دينداري نداشت. او حتي اگر بر آيين عيسوي باقي مي ماند، چنان نبود که دغدغه ديني داشته باشد. پس اگر ملکم درباره اسلام وعلماي دين مکرر سخن گفته است از حيث مناسبت آن با موضوع ترقي وتجدد است، نه از جهت دغدغه ديني داشتن.
دين و ترقي
امروز خرابي کل دنيا از اين جهت است که طوايف آسيا عموما وطوايف يوروپا خصوصا به واسطه ظهور پيغمبران از اقليم آسيا که مولد اديانست واز اينجا اديان به يوروپا مستولي شده است وبه واسطه مواعظ وصيان وامامان ونايبان وخلفاي ايشان که بعد از پيغمبران به ترويج اديان ايشان کوشيده اندودراعتقاد مردم به درجه مقدسي وولايت رسيده اند. عقل انساني را... به سبب انواع واقسام اغراض نفسانيه خودشان بالکليه از درجه شرافت واعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدي نگاه داشته در امورات وخيالات اصلا آن را سند وحجت نمي شمارند ونقل را هميشه برآن مرجع وغالب مي دانند.
بر اين اساس، ملکم سعادت وفيروزي بشر را در رهايي عقل " حبس ابدي " وحجيت و حاکميت مطلق عقل برابر نقل دانسته است. در همين مواعظ جناب روح القدس – به تعبير آخوندزاده – در اصل لزوم دين حق و ارسال رسل تشکيک شده است. ملکم استدلال کرده است که:
اگر دين حق در دنيا لزوم مي داشت چرا چندين هزار سال خداوند عالم پيغمبر بر حق نفرستاده که آن اديان باطله را از روي زمين کم کند تا زمان حضرت موسي. مگر تا آن زمان اين دنيا واين بندگان تعلق به او نمي داشت ؟ يا مگر تا آن زمان خوابيده بود وبعد بيدارشده ديد که دنياي او را اديان باطله ملوث کرده اند. آن وقت به فکر فرستادن حضرت موسي وديگررفقايش افتاد ؟ (12)
ملکم خان در نوشته اي کوتاه، درباره چگونگي برخورد با ظلم در گذشته وامروز ابراز مي دارد:
در گذشته حکما، شعرا وانبيا هريک به زباني خاص براي دفع ظالم تلاش کردند ليکن زحمات آنان در اعدام ظلم بي فايده ميماندوهرگز ظلم از جهان مرفوع نگرديده است. زيرا توجه آنان صرفا به سوي ظالم و موعظه و نصيحت او بوده است وهيچ گاه مظلومان را مخاطب خود قرار ندادند.
اما عقل امروزي متوجه شد که به جاي صرف وقت بيهوده براي دعوت ظالم به عدالت، بايد به خود مظلومان توجه کردوآنان را عليه ظالمان شوراند.
حال به هنگام مخاطب قراردادن مظلوم چه بايد گفت ؟ به زعم وي، عقل امروزي فهميده است که " به مظلوم بايد گفت:
اي خر!توکه در قوت وعدت ومکنت به مراتب از ظالم بيشتري تو چرا متحمل ظلم مي شوي ؟ از خواب غفلت بيدار شو !گور پدر ظالم را بسوز ! ازآن پس مظلومان با وضع قانون ظالم را ازميان برداشتند. (13)
اين گفته هاي ملکم خان کاملا نشان مي دهد که تا چه اندازه معلومات اواز گذشته وامروز ناچيز است که تصور کرده امروزه بساط ظلم درفرنگستان برچيده شده است. به همين دليل، ملکم تصور کرده که دول فرنگي، بويژه انگليس، با ما صميمي وخيرخواه هستند، ولي ما به اين صميميت توجه نداريم:
سفير شما، سردرو موندولف [سفير انگليس درايران ] يا هرکس ديگر، وقتي از وزير يا پادشاه ما ملاقات مي کند، چه صلاح انديشي مي کند ؟ مي گويد راه آهن بسازيد قراردادهاي جديد ببنديد، بازرگاني خود را توسعه دهيد. روابط جديد با اروپا برقرار سازيد. تلگراف بياوريد، فرزندانتان را به مملکت ما بفرستيد. سفير يا سياستمدار شما، در آنچه مي گويد، به طورکلي صميمي است، ولي مردم ما چنين اعتقادي به صميميت او ندارند. (14)
ملکم دوره طلايي ايران را " درايام فرمانفرمايي سلاطين عجم وپيش از استيلاي بيگانگان "،يعني دوره پيش از اسلام وسلطه مسلمانان بر ايران، دانسته است که در آن ايام "چه رسم هاي نيک ونظم هاي پسنديده دراين مملکت بوده." اين گفته وي در رساله "نوم ويقظه " که گفتگويي خيالي با وزير ايراني عهدنامه بست، آمده است. او خطاب به وزير مي گويد انجام اصلاحات واجراي قوانين و تنظيمات به آساني نيست. زيرا "دشمن ترين اشخاص براي نظم مملکت وتربيت ملت و آزادي آنها طايفه علما واکابر فناتيک اند، گمان مي کنيد که ملت ايران با علما و اربات مناصب مانند رمه گوسفندي هستند که يک نفر بتواند آنهارا پيش کرده به چرا بدارد ؟ " (15)
در اصطلاحات علمي وعرفي، واژه "شيخ براي عالما ديني به کاررفته است وواژه " وزير " براي کارگزار دولتي استفاده مي شود. يکي از رسائل سياسي ملکم خان رساله "شيخ و وزير " است. در اين رساله "شيخ " نمادي از مخالفت و مانع پيشرفت وترقي است و" وزير " نماد اصلاح طلبي وترقي است.گفتگويي ميان اين دوسر مي گيرد و در نهايت:"علما مجبور شده سکوت اختيار نمودند. " (16)
جالب آن است که کارگزار دستگاه استبداد به عنوان چهره اي ترقي خواه معرفي شده است، ولي افرادي که در حکومت اهميتي ندارند، به عنوان مخالفان ترقي معرفي مي شوند. بدين ترتيب، ذهن مخاطب به سادگي به اين موضوع گمراه کننده سوق داده مي شود که اگرمخالفتي با اصلاحات وترقي است، نه ازدرون حکومت که ازبيرون آن ناشي مي شود. ملکم درهمين رساله به تفصيل درباره ضرورت تغيير خط فارسي بحث کرده است. او از زبا ن وزير درباره خط موجود چنين گفته است:
من مي گويم با اين خط بي معني که الان داريم، محال وممتنع است که بتوانيم هيچ يک از شرايط بقاي خود را فراهم بياوريم. (17)
او از عهد اسلام با عنوان " دنياي عهد عرب " يادکرده است که متعلق به دنياي امروز نيست:
در دنياي عهد عرب مي توانستيم با همين خط خود را حفظ نماييم ولي دردنياي امروز چنين چيزي ميسر نيست. دنياي امروز، هيچ ربطي به آن عهد ندارد. (18)
اوسعي کرده تفکيکي ميان خط ودين برقرار سازد تا کسي اين مطلب را به دين نچسباند:
خط چه ربطي به دين دارد ؟ خط لباسي است، به جهت تعيين وتشخيص افکار. هر لباسي که بهتر وسهل تر، آن را بايد اختيار کرد. (19)
پينوشتها:
* محقق و پژوهشگر
1. ماشاالله آجوداني، همان ص282به نقل از: فريدون آدميت، فکر آزادي، ص99.
2. محيط طباطبايي، مجموعه آثار ميرزا ملکم خان، علمي، 1327.
3. ماشاالله آجوداني، همان، ص 304.
4. مقصود فراستخواه، ص84به نقل از: اسماعيل رائين، فراموشخانه وفراماسونري در ايران، تهران، اميرکبير، 1357، ص501.
5. ابراهيم صفايي، اسناد سياسي دوران قاجاريه، بابک، 135، ص 301.
6. ماشالله آجوداني، همان ص 305.
7. همان ص307.
8. اسماعيل رائين، ميرزا ملکم خان، صفي عليشاه، 1353، ص28.به نقل از: سياست گران دوره قاجار، ج1.
9. ناظم الاسلام کرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، اميرکبير، 1363، ص121.
10. اسماعيل رائين، همان، ص 30.
11. ميرزا فتحعلي آخوندزاده، الفباي جديد ومکتوبات، ص 135.
12. همان، ص 290.
13. محيط طباطبايي، همان ص 180.
14. رساله هاي ميرزا ملکم خان ناظم الدوله، 162.
15. همان ص514.
16. همان، ص 371.
17. همان ص 384.
18. همان، ص 394.
19. همان، ص 396.
ادامه دارد...
/ج