عاشق وطن

تجربه هولناك از دست رفتن نيمي از خانواده در بمباران نخست، ذره اي به روحيه مقاوم و عشق او نسبت به سرزمينش خدشه وارد نكرد. او نيز همچون ديگر مردمان سردشت ماند و تاوان مقاومت خود را با مصدوميت خود و بقيه اعضاي خانواده پرداخت تا اين سرزمين همچنان سرافراز و مقتدر بر جا بماند، باشد كه اين همه صلابت و استواري را ارج نهيم.
سه‌شنبه، 7 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عاشق وطن

عاشق وطن
عاشق وطن


 





 
گفتگو با صالح پور اقدام، جانباز و رئيس انجمن حمايت از مصدومين شيميايي سردشت

درآمد
 

تجربه هولناك از دست رفتن نيمي از خانواده در بمباران نخست، ذره اي به روحيه مقاوم و عشق او نسبت به سرزمينش خدشه وارد نكرد. او نيز همچون ديگر مردمان سردشت ماند و تاوان مقاومت خود را با مصدوميت خود و بقيه اعضاي خانواده پرداخت تا اين سرزمين همچنان سرافراز و مقتدر بر جا بماند، باشد كه اين همه صلابت و استواري را ارج نهيم.

از كودكي و تحصيلات خود بگوييد.
 

در سال 1341 در سردشت به دنيا آمدم. مدرك تحصيلم ديپلم است. همه دوران تحصيل را در سردشت بودم.

از آغاز جنگ تحميلي چه خاطراتي داريد؟
 

با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 57، در اينجا جنگهاي داخلي شروع شد و كلا اين منطقه هميشه گرفتار بود. در سال 59 كه جنگ ايران و عراق شروع شد، اولين نقطه مسكوني كه مورد تهاجم قرار گرفت، سردشت بود. 18 روز بعد از شروع جنگ‌، سردشت را با بمب ناپالم زدند كه در آن حادثه بمب روي خانه ما افتاد و شش نفر كشته و شش نفر مجروح شديم. همه خانواده آنجا جمع بودند. پدر و مادر و خواهر و برادر و زن داداشم كه باردار بودند، همگي شهيد شدند. مشكل مردم سردشت از همان سال 59 شروع شد. من و برادرم و دو تا خواهرهايم خانه نبوديم. دو تا برادرم خانه بودند كه مجروح شدند. در آن روز 32 نفر شهيد شدند. قدرت بمب به قدري زياد بود كه تا فاصله 1/5 كيلومتري تخريب شد. سابقه نداشت كه از بمب ناپالم استفاده شود و بعدها هم استفاده نشد.

پس از آن چه كرديد؟
 

يكي از برادرهايم در بيمارستان تهران بود تا وقتي كه بهتر شد، بعد از آن غير از يكي از بردارهايم كه در تهران تحصيل مي كرد، باقي با هم زندگي مي كرديم. ما با تهران رفت و آمد داشتيم، ولي ساكن سردشت بوديم و زندگي را با همه سختي هايش ادامه مي داديم.

چگونه است كه مردم سردشت با وجود تخريب خانه ها و دادن اين همه شهيد، شهر را تخليه نكردند؟ مثلا خود شما كه شش نفر از اعضاي خانواده را از دست داديد، چرا از سردشت نرفتيد؟
 

وابستگي شديد به شهرمان داشتيم. با اينكه در تهران امكانات خوبي هم داشتيم، ولي در سردشت مانديم. عشق و علاقه به وطن در همه مردم سردشت مشترك است. روزي نبود كه هواپيما بالاي سرما نيايد و يا با خمپاره و موشك ما را نزنند. عشق و علاقه به سرزمين مادري بود كه شهر را ترك نكرديم.

چرا سردشت اين قدر زير بمباران بود؟
 

سردشت كه هيچ، روستاهايي بودند كه دقيقا روي نقطه صفر مرزي بودند. مردم آنجا هم نمي رفتند. وقتي بمباران مي شد و از شهر مي رفتيم بيرون، موقعي كه بر مي گشتيم مي ديديم انگار يك كابوسي در شهر است. انسان مي ترسيد. واقعيت اين است كه اين خلوتي روي روحيه ما تأثير مي گذاشت. به همين دليل شهر و روستاها را تخليه نمي كرديم و اين پشتوانه روحي بزرگي براي رزمندگان بود. رزمندگان مي ديدند كه مردم هستند و احساس نمي كردند به جبهه رفته اند. بچه ها را مي ديدند، فعاليت اجتماعي را مي ديدند. وقتي جايي بمباران مي شد، همه مردم مي رفتند كمك. اجساد را بيرون مي آوردند، وسايل را بيرون مي آوردند و دوباره زندگي از سر گرفته مي شد. همين روحيه همكاري مردم، به رزمندگان دلگرمي مي داد. من فكر مي كنم بمبارانهاي زياد براي اين بود كه مردم منطقه را تخليه كنند تا از طرفي بار مالي سنگيني بر دولت تحميل شود و از طرف ديگر روحيه رزمندگان تضعيف شود. ما خودمان اينجا بوديم و نمي ترسيديم و به خط مقدم مي رفتيم و بر مي گشتيم. اصلا انگار نه انگار كه اينجا جبهه است. وقتي به مردم مهاباد و بقيه جاها مي گفتند كه مردم هنوز توي سردشت مانده اند، حيرت مي كردند، ولي براي ما عادي بود. به هر حال فكر مي كنم يكي از دلايل مهم بمبارانهاي دائمي اين بود كه شهر را بي حفاظ بگذاريم تا بتوانند راحت در كشور نفوذ كنند.

از سال 59 تا فاجعه بمباران 66 چه كرديد؟
 

من در سال 61 ديپلم گرفتم. يك مغازه اي داشتيم در آن كار مي كردم. در بمباران شيميايي، چهار تن از اعضاي خانواده، از جمله خودم مصدوم شديم. من در خيابان پيروزي بودم كه محل بمباران اصلي شيميايي بود.

مثل اينكه بمبها شما را نشانه گرفته بودند!
 

(مي خندد) ما عادت داشتيم كه وقتي هواپيماها مي آمدند، به پناهگاه برويم. من هم كه مار گزيده بودم، هواپيماها كه آمدند رفتم در خانه اي كه در همان خيابان پيروزي بود تا پناه بگيرم. هواپيما كه آمد و بمب ريخت، صدا نداشت و فكر كردم اطراف شهر را بمباران كرده. وقتي آمدم بيرون ديدم بمب خورده و در ساختماني كه من بودم. نگاه كردم و ديدم در و پنجره همه افتاده بيرون. ماشين داشتم. پياده شدم و رفتم توي آن خانه‌، وقتي برگشتم ديدم سنگ و آوار ريخته روي ماشين. ماشين را جا گذاشتم و فرار كردم و فهميدم كه شيميايي است. ديگر آنجا نايستادم.

آيا در مورد اينكه اگر بمب شيميايي بزنند چه بايد بكنيد آگاهي داشتيد ؟
 

در سال 59،60 در مدارس يك آگاهي مختصري داده بودند.

مثلا چه آگاهي هايي ؟
 

مي گفتند بايد ماسك گذاشت و آمپول آتروپين زد.

مگر اينها در اختيارتان بود ؟
 

نه، مي گفتند بايد به ارتفاعات رفت. بمب شيميايي كه مي زنند بايد به ارتفاعات رفت، چون گاز سنگين است و مي نشيند. من فرار كردم و رفتم بعد ماشين را برايم آوردند. تقريبا نيم ساعتي گذشت و مردم مردد بودند كه آيا شيميايي هست يا نيست. خيلي ها براي كمك مي آمدند و خوشحال بودند كه الحمدالله امروز در بمباران بيشتر از يك نفر شهيد نشده و بمباران خسارتي نداشته. كسي نمي دانست كه چه فاجعه اي پيش آمده.

بعد چه كرديد؟
 

تقريبا دو ساعت بعد ماشين را برايم آوردند. من روكش تشكها را درآوردم و همه ماشين را حسابي شستم و گفتم كه بايد خواهر برادرهايم را از سردشت ببرم، چون بمباران شيميايي شده. قصد داشتم شب همه را ببرم كه خفه نشويم. بعد بچه ها را برداشتم و بردم خانه خاله ام. تا ساعت ده شب يكمرتبه استفراغ به من دست داد و حالم بد شد. من را بردند شهر و بعد هم تهران و بعد از 15 روز هم به اسپانيا اعزام شدم. بعد از من خواهر و برادرم مجروح شدند. همان برادري كه 65 درصد جانباز و دو سال در بيمارستان هاي تهران بستري بود. اين دفعه هم مجروح شد.

شما چند درصد مصدوم شده ايد؟
 

فعلا 35 درصد.

بيشترين صدمه را چه عضوي ديده است؟
 

پوست و ريه. براي پوستم مرا به اسپانيا اعزام كردند.

چه مدت آنجا بستري بوديد و چگونه به شما رسيدگي مي كردند؟
 

تقريبا 39 روز. با توجه به اينكه مجروح و مصدوم جنگي زياد داشتيم و بيمارستانهاي تهران پر بودند، طبيعتا آنجا بهتر مي توانستند به ما برسند. مرا به بيمارستان مشهد و اصفهان و همه بيمارستانهاي تهران بردند و پر از مجروح بود. ما آنجا در يك بيمارستان نظامي بوديم. از همان لحظه اي كه به فرودگاه رسيديم، با دستگاهي بدن ما را كنترل مي كردند. شايد هم آن بيمارستان مي خواسته از ما به عنوان مورد پزشكي استفاده كند.

بعد از بازگشت به سردشت برگشتيد؟
 

بله، آمديم و باز به زندگي ادامه داديم.

كارتان چيست ؟
 

كارمند بانك ملي هستم.

چه شد كه به فكر ايجاد انجمن حمايت از مصدومين شيميايي افتاديد؟
 

در سال 66 بمباران شيميايي شد كه يك فاجعه ملي بود. ما معتقديم كه اگر رسانه هاي گروهي از همان روزهاي اول وارد ميدان مي شدند و اين فاجعه را در ابعاد گسترده و در سطح بين المللي مطرح مي كردند. صدام جرئت نمي كرد حلبچه را بزند و دوباره از بمبهاي شيميايي استفاده كند، يعني تمام رسانه هاي گروهي و نهادهاي بين المللي با سكوت خودشان در برابر جنايات صدام مقصرند. يك جريانات و محاسبات سياسي هست كه ما نمي دانيم. چهارده سال از فاجعه سردشت مي گذشت و همه مجامع بين المللي و حتي رسانه هاي داخلي سكوت كرده بودند و اين، ما را آزار مي داد. من مي رفتم به مزار شهدا و مي ديدم كه فقط بازماندگان آن خانواده ها آنجا نشسته اند و غم غربتشان به شدت مرا آزار مي داد. اين وضعيت واقعا برايمان ناخوشايند بود. در سال 79 براي اولين بار شوراي اسلامي شهر يك مراسمي براي سالگرد سردشت تدارك ديد كه واقعا جرقه اي براي شروع فعاليتهاي ما بود ما اميداور شديم كه به هر حال مي توانيم كاري بكنيم. تصميم گرفتيم در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران تجمع كنيم. با دوستان صحبت كرديم، همه موافق بودند. هزينه ها تدارك ديديم و رفتيم براي اين كار مجوز بگيريم كه متأسفانه موافقت نشد. بعد آمديم و اين انجمن را پايه گذاري كرديم.در سال 80 هم مجوز گرفتيم.

فعاليتهاي شما حول چه محورهايي بودند؟
 

قبل از هر چيز مي خواستيم فاجعه سردشت را به ملت ايران و مردم جهان بشناسانيم و تا حدي هم اين كار شد. قبل از هر چيز از مردم سردشت طوماري جمع كرديم و براي مقام معظم رهبري فرستاديم كه واقعا مثمر ثمر بود.

چند نفر امضا كردند؟
 

پانصد ششصد نفري مي شدند.

چه درخواستهايي كرديد ؟
 

مشكلات جانبازان و وضعيت شهر سردشت و وضعيت درماني جانبازان را مطرح كرديم.

مصدومين شيميايي از توزيع دارو و دسترسي آن گلايه چنداني ندارند، اما همه متفق القول از كلينيك بدون پزشك گلايه دارند. چطور انجمن نتوانسته در رفع اين مشكل اقدامي بكند؟
 

ببينيد وقتي مثلا دكتر متخصصي را از اروميه مي آوريم سردشت، بايد جوري برايش امكانات فراهم كنيم كه از اروميه كمتر نگيرد و برايش صرف داشته باشد. وقتي ما اين امكانات را نداريم، چطور اين كار را بكنيم؟ ما از وزارت بهداشت، از بنياد جانبازان در خواست كرديم، آنها نتوانستند بفرستند. فقط مي توانيم مشكلات را انعكاس دهيم. انعكاس هم داديم. با خود مدير كل محترم بنياد، با معاونت بهداشت و درمان هم صحبت كرده ايم، با وزير بهداشت و درمان هم صحبت كرده ايم، با وزير بهداشت و درمان وقتي به سردشت آمده بودند نشستيم و صحبت كرديم. اين مشكل را بايستي آنها حل كنند. ما فقط متخصص داخلي داشتيم كه گمانم او هم رفته. ما متخصص ريه، پوست، چشم و اعصاب مي خواهيم. ما به اين هم قانعيم كه اينها هفته اي يك بار بيايند و اينجا مصدومين را ويزيت كنند. نمي خواهيم دائما اينجا باشند، ولي نشد.

يكي ديگر از گلايه هاي مصدومين شيميايي اين است كه در شهر گرد و غبار زيادي هست نمي توانند درست نفس بكشند.
 

بايستي نگرش مسئولين نسبت به قضيه سردشت عوض شود. بايد قبول كنند كه سردشت بمباران شيميايي شده و سردشت را از خودشان بدانند. نمي دانم موضوع چيست ؟ تمام مردم ايران بايد اين را بپذيرند كه سردشت اولين قرباني سلاحهاي شيميايي است. سردشت بايد براي نظام جمهوري اسلامي يك افتخار باشد. در شهر ما در دوران جنگ هيچ گونه بازسازي صورت نگرفت. نبايد هم مي گرفت چون دائما زير بمباران و موشك باران بود و دوباره ويران مي شد.ولي بعد از جنگ قانوني تصويب كردند كه طبق آن شهرداري ها خودكفا باشند و روي پاي خودشان بايستند. اين هم يك ظلم ديگر به سردشت. سردشت نه كارخانه دارد، نه امكاناتي دارد، نه درآمدي براي شهرداري دارد. شهرداري سردشت خودش زورکي با عوارض شهري دارد حقوق كارمندان خودش را مي دهد. حالا بيايد اين همه ويراني با چه چيزي درست كند؟ بيشتر شوخي به نظر مي رسد. نمي دانم مسئولين چه فكري كرده اند؟ ما بارها نوشتيم و گفتيم دكتر نمي فرستيد، دست كم براي 8000 مصدوم يك فضاي سبز و محيط مناسبي ايجاد كنيد كه بتوانند در آن نفس بكشند و دست زن و بچه شان را بگيرند ببرند آنجا، مگر چقدر هزينه دارد؟ به اندازه يك پارك كوچك تهران مي شود ؟ اگر قرار بود در سالهاي جنگ، هزينه مهاجرين سردشت روي دوش دولت بيفتد، چقدر مي شد ؟ حالا چرا يك درصد آن هزينه اي را كه تحميل نشد و مردم اين شهر ماندند و مقاومت كردند به خودشان بر نمي گردانند ؟ بالاخره ما در اين شهر 8000 جانباز داريم. اينها اگر وطن پرست نبودند زير آن همه فشار، شهر را تخليه مي كردند، جواب اين همه پايمردي و مقاومت، اين است ؟ واقعا دارد به مردم سردشت ظلم مي شود.

بعضي ها گلايه داشتند كه زمين هاي اطراف شهر هنوز از مين پاكسازي نشده اند.
 

صددرصد درست مي گويند. مناطق پاكسازي نشده اند. بارانهاي سيل آسا مي آيند. مين ها را حركت مي دهند و به مناطق مسكوني مي آورند. چه بسا باران همين مينها را كيلومترها با خودش مي آورد و مصدوم و كشته مي دهد. مسئول اين مسئله كيست ؟ فكرش را بكنيد كه يك مصدوم شيميايي مي خواهد دست زن و بچه اش را بگيرد و جايي برود كه نفسي تازه كند. آنجايي هم كه مي رود خط مقدم جبهه نبوده كه بداند مين گذاري شده، آب باران مين را شسته و با خودش آورده،تكليف چيست؟ چه كسي مسئول است ؟ تازه بنياد شهيد هم اين را به عنوان جانباز قبول ندارد و مي گويد حوادثي است. حوادثي را كه من خودم درست نكرده ام. جنگ بوده و تمام شده. حالا عوارضش را بايد من و زن و بچه ام بدهند؟ پارسال جانبازان مين ما دويست نفر بودند. سالي نيست كه دهها تن از اين بابت شهيد ندهيم. بعد از 20 سال جاي مين ها هم عوض شده و خودش شده مصيبت.

انصافا كه چه معضلات كوچكي داريد !
 

بله، هر كدامش براي شكستن كمر يك شهر كافي است.

از اقدامات انجمن و موفقيتهاي آن در داخل و خارج بگوييد.
 

كار انجمن اول از همه شناسايي مصدومين بود. قبل از تشكيل انجمن حدود 93 نفر تحت پوشش بنياد جانبازان بودند و ما با تلاشهايي كه كرديم و با تكميل مدارك، اين رقم را به حدود 1600 نفر رسانديم، ولي مدعي زياد داريم. در دو كميسيون 4500 نفر شركت كردند كه حدود يك سال است كه جواب هيچ كدام نيامده است.

چرا؟
 

اگر بخواهيم مشكلات كميسيون پزشكي را بگوييم مي شود مثنوي هفتاد من كاغذ، دستگاه سي. تي. اسكن در اروميه گذاشته اند، اين 4500 نفر بايد راه بيفتند بروند آنجا، يك روز آنجا بمانند، كجا بايد بمانند؟ حساب كرديم كه اگر هر كدام بخواهند حداقل يك نفر را هم با خودشان ببرند، صد هزار تومان خرج مي شود حسابش را بكنيد كه بايد اينها با چه مصيبتي بروند و بيايند. نكرده اند يك سي. تي.اسكن را بياورند و اينجا بگذارند و كار اين بندگان خدا را راه بيندازند. نميكنند با پولي كه بايد اين سي. تي. اسكن كردنها از مردم مي گيرند، يك سي. تي. اسكن تهيه كنند كه همين جا در بنياد جانبازان سردشت بماند. آن هم براي مردمي كه هر روز حالشان بدتر مي شود. بعد از بيست سال، هنوز 4500 نفر معطل داريم كه بالاخره مصدوم شيميايي حساب مي شوند يا نه. به هر حال ما توانستيم تا همين حد هم پيش برويم كه از 90 نفر برسانيم به 1600. راستش همه تلاشهاي ما مصروف اين شد كه نگذاريم سردشت و مردمش فراموش شوند. نمي دانم خبر داريد يا نه كه اين شهر دو دفعه به آتش كشيده شده. دو بار روسها آمده اند و تمام مردها را در خانه زنداني كرده و خانه ها را به آتش كشيده اند. دست كم هيتلر براي يهودي ها كوره آدم سوزي درست كرده بود، اينجا توي خانه هاي خودمان ما را سوزاندند كه هزينه روي دستشان نماند! مردمي تر عمل كردند! فقط يك نفر بيايد اين نمادي را كه براي شهداي سردشت دارند مي سازند ببيند تا متوجه شوند كه چقدر براي مصدومين ارزش قائل مي شويم. خود اين يادمان براي خودش داستاني است ! يك اثر هنري به تمام معني ! بالاخره ما نهايت سعي خودمان را كرديم كه با برپايي سالگردها، كاري كنيم كه اين خاطره از ياد مردم نرود. با مردم مصاحبه كرديم و يكي دو سالي راهپيمايي راه انداختيم. هر سال توي دانشگاههاي ايران براي حلبچه برنامه مي گذاشتند، ولي براي مردم سردشت خبري نبود. ما به بهانه سالگرد بمباران شيميايي حلبچه مي رفتيم كنار آنها نمايشگاهي مي گذاشتيم و در جاهايي مثل دانشگاه تهران، تبريز، اروميه و جاهاي ديگر حضور پيدا مي كرديم. مردم عكسها را كه مي ديدند مي پرسيدند اينها مال حلبچه هستند؟ مي گفتيم نه بابا! مال سردشت هستند. وقتي مي گفتيم تعجب مي كردند.
مي پرسيدند مگر مي شود توي ايران شهري بمباران شده باشد و ما نفهميده باشيم؟ مردم مهاباد يا مرم بانه كه اين قدر به ما نزديك هستند، نمي دانستند كه اين اتفاق توي سردشت افتاده. تازه وقتي مي گفتيم كه هشت ماه قبل از حلبچه، اينجا بمباران شده متوجه مي شدند. اينها تعجب مي كردند كه چرا ما نمي دانستيم. الحمدالله توانستيم اين را كم كم به مردم بشناسانيم كه سردشت اولين شهر دنيا بوده كه بمباران شيميايي شده.

در ارتباط با محكوميت تاجر هلندي فروشنده مواد شيميايي به رژيم عراق هم انجمن ظاهرا اقداماتي كرده. در اين مورد توضيح بدهيد.
 

بله ما توانستيم با سازمان O.P.C.W تماسهايي داشته باشيم و از طريق آنها توانستيم در آنجا نمايشگاه عكس بزنيم و همانجا هم درخواست كرديم كه با دبير كل ملاقات كنيم. اين حرف ما را جدي نمي گرفتند و مي گفتند دبير كل ملاقات نمي دهد. ما با سفيران ايران در هلند صحبت كرديم و از او خواستيم كه برايمان وقت ملاقات بگيرد. او تعجب كرده بود كه ما چرا اين قدر براي اين ملاقات اصرار داريم. خوشبختانه وقتي نامه درخواست ما را به دبير كل مي دهد، او قبول مي كند و چهل و پنج دقيقه به ما وقت داد. در آن جلسه براي دبير كل توضيح داديم كه سردشت اولين شهري است كه بمباران شيميايي شده. او مي گفت ايپر اولين شهر شيميايي است، ولي ما گفتيم در سردشت جنگ نبوده و اينها غير نظامي ها را بمباران شيميايي كرده اند، ولي در ايپر درگيري نظامي بوده و در واقع آنها نظامي ها را بمباران كرده اند. ما قربانيان سيويل و غير نظامي هستيم و زندگي عادي داشتيم و اينها اين بمبها را روي ما امتحان كردند و به همين دليل مي گوييم كه سردشت اولين شهر قرباني سلاحهاي شيميايي است. از آنها خواستيم كه بيايند از سردشت ديدار كنند كه قبول كردند و به ايران هم آمدند، ولي متأسفانه ما ايشان را نديديم. در تهران ماندند و پذيرايي شدند و برگشتند. نه ما ايشان را ديديم و نه ايشان ما را و همه چيز به خير و خوشي تمام شد! قرار شد در مقابل در يكي از سالنهاي اجلاس آنها، يادماني به نشانه سردشت نصب شود كه گفتند جا نداريم و همه جا را نامگذاري كرده ايم، ولي مي توانيم يك تنديس در حياط اجلاس برايتان بگذاريم. از آنها تقاضاي پزشك كرديم. گفتند پزشكان ايراني، هم از نظر تجربه و هم از نظر تخصص بهترند. قضيه دادگاه آن تاجر در سال دوم مطرح شد. آن سال هم مثل سال قبل نمايشگاه عكس گذاشتيم. اجلاس كه تمام شد، در تلويزيون ديديم كه آقاي فرانتس فون آن رايت و بعد هم حلبچه را نشان داد. منزل آقاي رحيمي از دوستانمان در هلند بوديم. گفت زنگ بزنيد به تلويزيون هلند كه چرا تصاوير سردشت را نشان نمي دهيد و بگوييد كه مدارك و اسناد و تصاوير هم داريد. خلاصه اين كار را كرديم. آنها با ما تماس گرفتند و از ما خواستند كه با آنها مصاحبه كنيم. ما گفتيم بايد فكر كنيم. دوست ما با وكيلي تماس گرفت و او گفت كه اين كار را نكنيد، چون آنها حساب و كتاب درستي ندارند و ممكن است از صحبتهايتان سوءاستفاده كنند. پليس بعد از دو روز ما را خواست. ما با سفارت هماهنگي كرديم و رفتيم و اسناد و تصاوير را تحويل داديم. وقتي كه به تهران آمديم، موضوع را به وزارت امور خارجه منتقل كرديم و گفتيم كه وكيل ما گفته براي پيگري اين مسئله ده هزار يورو مي خواهم. ما هم توان پرداخت چنين وجهي را نداريم. آيا مي توانيد كمكمان كنيد؟ گفتند چرا همين جا شكايت نمي كنيد ؟ پرسيديم دادگاه خودمان قدرت اجراييش تا چه حد است ؟ آيا مي توانيم كسي را كه تبعه هلند است از دادگاه اينجا تعقيب كنيم و تازه حرفمان به كجا مي رسد؟ ما كه از او در اينجا سرمايه اي نداريم كه موقعي كه شكايت مي كنيم، آن سرمايه را ضبط كنيم. حربه اي از او در دست نداريم. به هر حال گمان مي كنم در قدرت ما نمي دانستند كه بتوانيم اين كار را بكنيم تا اينكه چهار ماه بعد، يك هيئت بلند پايه از هلند آمد به سردشت، ابتدا نمي خواستند آنها را به سردشت بياورند و مي گفتند از نظر تأمين جان آنها مشكل داريم. گفتيم همه جور تأمين امنيتشان با ما، گفتند جا و امكانات نداريد، گفتيم توي خانه هايمان از آنها پذيرايي مي كنيم. ما واقعا آن موقع يك هتل هم در سردشت نداشتيم. خلاصه هر جور بود آنها را آورديم. وقتي شهر را ديدند، مردم را ديدند و اوضاع را ديدند؛ به يقين رسيدند كه اين شهر بمباران شيميايي شده است. آن قدر سند و مدرك و آدمهاي مصدوم زياد بودند كه آنها گفتند بسمان است. ما به يقين رسيديم كه اين شهر بمباران شيميايي شده و حتما هم كسي كه اين جنايت را مرتكب شده، بايد محكوم شود.

در مصاحبه هايي كه با افراد مختلف انجام داديم، دو نكته مبهم وجود دارند كه از شما مي خواهم درباره آنها توضيح بدهيد. يكي اينكه مي گويند شهودي را كه براي بردن به دادگاه لاهه انتخاب كرده اند، كاملا گزينشي و جزو فاميلهاي خودشان بوده اند، دوم اينكه براي جبران خسارتهاي وارده به مصدومين سردشت غرامتي تعيين شده، منتهي فقط به همان افرادي كه رفته بودند، تعلق مي گيرد.
 

متأسفانه از اين حرف و نقلها زياد است، حق هم دارند، فكر مي كنند كيسه هاي دلار و يورو را به ما تحويل داده اند. اولا آن گروه در سردشت چند تا مصاحبه گرفتند. افراد را هم خودشان انتخاب كردند كه از روستاهاي مختلف بودند و ربطي به ما نداشتند. عده اي را هم از دفتر رياست جمهوري انتخاب كردند كه از سردشت فقط دو نفر بودند. از اشنويه، از كرمانشاه و حتي يك رزمنده شيميايي از تهران. خلاصه از همه جا بودند و ربطي هم به ما نداشتند كه ما بتوانيم انتخاب كنيم. ما بيست نفر به عنوان شاهد به دادگاه رفتيم و چندين بار بازجويي پس داديم. مدارك را ارائه كرديم. بعد كه اين تاجر محاكمه شد، بحث غرامت پيش آمد و دادگاه براي هر نفر 625 يورو تعيين كرد. وكيل آمد و گفت كه آيا شما اين را مي پذيريد؟ گفتيم ما نماينده بيش از ده هزار مصدوم شيميايي هستيم. ما در سردشت 8000 مصدوم داريم. اگر مي خواهيد غرامت بدهيد ما همه 8000 نفر را مي آورديم. مگر مي توانيم روي خون مردم سازش كنيم؟ ما فقط حكم محكوميت اين تاجر را مي خواهيم. ما با اين شخص خصومت نداريم، ولي محكوميت او باعث مي شود كه ديگران يك كمي حساب كارشان را بفهمند.

البته اينها وقيح تر از اين حرفها هستند.
 

به هر حال نوعي عامل بازدارنده است. همه مان گفتيم 625 يورو كه هيچ، همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمي خواهيم. به هر حال ما غرامت را نخواستيم و ما به ازاي آن دو سال هم به محكوميت او اضافه شد و تبديل شد به 17 سال. به نظر من روز دادگاه خيلي جالب بود. با دقت رسيدگي كردند. آقاي تيفن خيلي زحمت كشيد، آن قدر مدارك جمع كرد كه كسي نتوانست روي حرفش حرف بزند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 20




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.