زندگي يعني تغيير کردن
گاهي تغيير دلخواه ماست اما گاهي وقتي شرايط عوض مي شود، ما خودمان را منطبق نمي کنيم
«تغيير» جزو جدايي ناپذير زندگي هر انساني است و مسلماً هيچ کس از اين قاعده مستثنا نيست. گاهي اين تغييرات قابل پيش بيني و گاهي غيرقابل پيش بيني هستند. گاهي تغييرات قسمتي از فرايند بهنجار و طبيعي تحول انسان هستند وگاهي فراتر و متفاوت با آن و گاهي تغيير، اتفاقي است متناسب با خواست و دلخواه فرد ولي گاهي اين چنين نيست. گاهي تغيير جزئي است وقسمت کوچکي از زندگي فرد را شامل مي شود ولي گاهي به صورت گسترده اتفاق مي افتد. نکته مهم اين است که تاثيرگذاري هر نوع تغييري، بيشتر تحت تاثير «برداشت» فرد از «موقعيت» و «تغيير» است.
آنچه بيان شده، بيانگر تغييراتي است که به موازات يکديگر حاصل شده اند و دراينجا مساله ايشان از اين زوايه بررسي مي شود.
از سوي ديگر، همزمان با تمام شدن دبيرستان و با رسيدن به سن قانوني، تغييراتي در نحوه ارتباط فرد با محيط هم اتفاق مي افتد که اگر درباره آن به صراحت هم صحبت نشود، وجود دارد و مثلاً اينکه مسووليت اعمال ورفتار هر شخص مستقيماً با خود اوست و مکانيسم هاي حمايت قبلي مانند خانواده در بعضي موقعيت ها کارايي ندارند. اين مساله مخصوصاً از لحاظ قانوني کاملاً عينيت دارد و قانون هر فرد را مسؤول مستقيم رفتار آن شخص مي داند. گاهي و براي بعضي افراد مواجه شدن با اين واقعيت که مسؤوليت رفتار شان چه از لحاظ قانوني و چه اجتماعي از اين به بعد با خودشان است، اضطراب آور مي شود ونتيجه آن ناتواني در انطباق پيدا کردن با شرايط يا محيط جديد است.
يکي از مشکلات اساسي که ما انسان ها با آن دست به گريبان هستيم، اين است که اگر واقعيت موجود با حقيقتي که در ذهن ماست يکسان نباشد -چه در مورد خودمان، چه در مورد نزديکانمان و چه در ارتباط با اتفاقات -سعي مي کنيم واقعيت را نديده بگيريم، آن را انکار و تحريف کنيم. اين رفتارها بيشتر در رابطه با واقعيت هايي است که هيجان يا عاطفه همراه با آن قوي هم هست. دراين موقعيت ها شناخت پيدا کردن و آگاه شدن دردناک مي شود وفرد ترجيح مي دهد از آن فرار کند؛ يعني به جاي مواجه شدن با آن، از مکانيسم هاي ديگري مانند «خشمگين شدن » يا «قبول نکردن» استفاده کند. اين افراد به جاي گفت و گو بحث و جدل مي کنند و اين جدل ها بدون رسيدن به نتيجه اي که بتواند مساله را حل کند، رها مي شوند. در واقع فرد پس از صرف مقدار زيادي انرژي رواني - چه به صورت هشيار و چه ناهشيار-هنوز با آن مساله دست به گريبان است، بدون آنکه مساله به طور واقعي حل شود، مثل کسي که متوجه مي شود توانايي اش در مساله اي خاص به حدي که تصور مي کرده، نيست.
منبع: نشريه همشهري مثبت، شماره مسلسل 182.
سوال شما
«تغيير» جزو جدايي ناپذير زندگي هر انساني است و مسلماً هيچ کس از اين قاعده مستثنا نيست. گاهي اين تغييرات قابل پيش بيني و گاهي غيرقابل پيش بيني هستند. گاهي تغييرات قسمتي از فرايند بهنجار و طبيعي تحول انسان هستند وگاهي فراتر و متفاوت با آن و گاهي تغيير، اتفاقي است متناسب با خواست و دلخواه فرد ولي گاهي اين چنين نيست. گاهي تغيير جزئي است وقسمت کوچکي از زندگي فرد را شامل مي شود ولي گاهي به صورت گسترده اتفاق مي افتد. نکته مهم اين است که تاثيرگذاري هر نوع تغييري، بيشتر تحت تاثير «برداشت» فرد از «موقعيت» و «تغيير» است.
آنچه بيان شده، بيانگر تغييراتي است که به موازات يکديگر حاصل شده اند و دراينجا مساله ايشان از اين زوايه بررسي مي شود.
صميمت نخستين قدم
از سوي ديگر، همزمان با تمام شدن دبيرستان و با رسيدن به سن قانوني، تغييراتي در نحوه ارتباط فرد با محيط هم اتفاق مي افتد که اگر درباره آن به صراحت هم صحبت نشود، وجود دارد و مثلاً اينکه مسووليت اعمال ورفتار هر شخص مستقيماً با خود اوست و مکانيسم هاي حمايت قبلي مانند خانواده در بعضي موقعيت ها کارايي ندارند. اين مساله مخصوصاً از لحاظ قانوني کاملاً عينيت دارد و قانون هر فرد را مسؤول مستقيم رفتار آن شخص مي داند. گاهي و براي بعضي افراد مواجه شدن با اين واقعيت که مسؤوليت رفتار شان چه از لحاظ قانوني و چه اجتماعي از اين به بعد با خودشان است، اضطراب آور مي شود ونتيجه آن ناتواني در انطباق پيدا کردن با شرايط يا محيط جديد است.
مسائل پشت پرده
يکي از مشکلات اساسي که ما انسان ها با آن دست به گريبان هستيم، اين است که اگر واقعيت موجود با حقيقتي که در ذهن ماست يکسان نباشد -چه در مورد خودمان، چه در مورد نزديکانمان و چه در ارتباط با اتفاقات -سعي مي کنيم واقعيت را نديده بگيريم، آن را انکار و تحريف کنيم. اين رفتارها بيشتر در رابطه با واقعيت هايي است که هيجان يا عاطفه همراه با آن قوي هم هست. دراين موقعيت ها شناخت پيدا کردن و آگاه شدن دردناک مي شود وفرد ترجيح مي دهد از آن فرار کند؛ يعني به جاي مواجه شدن با آن، از مکانيسم هاي ديگري مانند «خشمگين شدن » يا «قبول نکردن» استفاده کند. اين افراد به جاي گفت و گو بحث و جدل مي کنند و اين جدل ها بدون رسيدن به نتيجه اي که بتواند مساله را حل کند، رها مي شوند. در واقع فرد پس از صرف مقدار زيادي انرژي رواني - چه به صورت هشيار و چه ناهشيار-هنوز با آن مساله دست به گريبان است، بدون آنکه مساله به طور واقعي حل شود، مثل کسي که متوجه مي شود توانايي اش در مساله اي خاص به حدي که تصور مي کرده، نيست.
مشکل را حل کنيم
منبع: نشريه همشهري مثبت، شماره مسلسل 182.
/ج