سجایای اخلاقی شهید حسین عرب احمدی
گفتگو با خانم مريم سالاري (همسر شهيد)
درآمد
مختصرا شهيد را معرفي كنيد.
چطور شد كه به اين مسير كشيده شدند و اين كار را انتخاب كردند؟
در دوران سربازي با شهيد صياد شيرازي هم آشنا شده و علاقه زيادي به ايشان پيدا كرده بود.شهادتشان براي حسين بسيار سخت بود. هميشه برايم از خاطرات خود با شهيد دوران و آن شهيد بزرگوار مي گفت .
از نحوه آشناييتان با شهيدو زندگي مشتركتان بگوييد.
ايشان انسان بسيار صبوري و ساده زيستي بود.اهل تجملات و ريا نبود.يك اتاق 30 متري در پشت بام منزل پدرشان درست كرد و زندگيمان را در آنجا شروع كرديم.با اين حال از زندگي با او خيلي راضي بودم.حضورش برايم كافي بود.اين كار به اين دليل بود كه ايشان بيشتر در كنار خانواده شان باشند. چون تنهاتكيه گاه آن ها حسين بود.من هم با اين مسئله مشكلي نداشتم.
در صحبت هاي اوليه ازدواج به من گفت : «مسئوليت مادر و خواهرانم و مخارج آنها بر عهده من است».من از اين موضوع خوشحال شدم.گفتم:«روزي رسان خداست و شما وسيله رساندن اين روزي به خانواده تان هستيد و اين مسئله باعث فزوني بركت زندگي ما خواهد بود».ما شرايط بسيار سختي را با هم گذرنديم .فراز و نشيب هاي زيادي را تحمل كرديم.همه اينها با توكل به خدا و تلاش هاي حسين و صبر و اميدش به زندگي ميسر شد.
از زمان تولد فرزندتان و روحيات شهيد در آن زمان بگوييد.
از اخلاق و روحياتش و چگونگي ارتباط با اعضاي خانواده بگوييد.
با وجود مشكلات زيادي كه در زندگي داشتيم خيلي به زندگي اميدوار بود و بسيار تلاش مي كرد. به خيلي ها كمك مي كرد. حتي از من هم پنهان مي كرد. من بعد از شهادتش متوجه شدم.
به خانواده مخصوصا پدر و مادرشان بسيار اهميت مي داد و احترام خاصي براي آنها قائل بود. هميشه تلاش مي كرد تا براي آنها كم نگذارد .از طرفي رضايت مادر برايش بسيار مهم بود.شب ها وقتي از محل كار مي آمد با وجود خستگي هايش اول پايين مي رفت و به پدر و مادرش سر مي زد .بعد هم وقتي بالا مي آمد زمان زيادي را صرف من و دخترمان مي كرد.گاهي صبا را براي گردش كوتاهي بيرون از منزل مي برد. آن زمان صبا يك سال و چهار ماه بيشتر نداشت.بعد از شهادتش خيلي بهانه او را مي گرفت.حتي همين الان هنوز جاي خالي اش را احساس مي كند. نبود پدرش برايش سخت است .شهيد زياد درباره كارهايش در خانه صحبت نمي كرد. به خانواده هاي شهدا و مقام معظم رهبري ارادت خاصي داشت .
به سفر علاقه زيادي داشت،ولي به خاطر مسئوليت هاي زيادش در خانواده و همين طور در كار،فرصت زيادي براي مسافرت نداشت،ولي در سفرهاي مأموريتي كه مي رفت هميشه براي ما سوغاتي مي آورد.
باخواهرانش خيلي صميمي بود،با وجود اينكه گاهي حقوقش به مخارج و هزينه هاي زندگي نمي رسيد، ولي هميشه آنها را براي ادامه تحصيل تشويق مي كرد.الحمدلله با تلاش هاي ايشان يكي از خواهرانش در رشته رياضي محض و يكي هم حسابداري دانشگاه الزهرا(س) قبول شد .يكي از خواهرانش تكنسين اتاق عمل و الان در بيمارستان مشغول كار است .به حقوق همسايه ها و رعايت حال آنها خيلي اهميت مي داد.همسايه اي داشتيم كه دامادشان در جواني دريك حادثه رانندگي كشته شده و دو فرزند از ايشان به جا مانده بود.گاهي به منزل ما مي آمدند . حسين سفارش آنها را به خواهرانش مي كرد و مي گفت :«آنها يتيمند .مبادا كاري كنيد كه باعث ناراحتيشان شود».
آيا ايشان علاوه بر اينكه تصويربردار حرفه اي بودند در رشته ديگري هم فعاليت داشتند؟
از حضور ايشان در هيئت ها و عزاداري ها بگوييد.
ايشان بين كارهايشان چه كاري را بيش از بقيه دوست داشت؟
آيا از دردسرها و مشكلاتي كه در كارشان بود، خاطره اي براي شما تعريف مي كردند؟
مثلا در زلزله بم ،ايشان مأموريت 20 روزه اي به بم داشت.علاوه بر وظيفه انساني در آنجا بسيار مؤثر بوده مي گفتندپيرزني را پس از سه روز از زير آوار زنده بيرون آورده بودند.حسين از او فيلم گرفته بود.البته بعد از چند روز آن پيرزن مرحوم شد.با اينكه خانمي باردار و زمان زايمانش نزديك بود.دراين زلزله تمام زندگيشان را از دست داده بودند. همسرم به همراه دوستانشان براي نوزادش لباس و امكانات تهيه كرد.
در مأموريت 40 روزه اي كه به عراق داشت ، كارشان پخش تصاوير زنده از آنجا بود . تصويربرداري زنده كار بسيار مشكلي است . درعين حال كه زحمت زيادي را متحمل شد، در كارش توانا بود.
از خاطراتي كه با دوستانشان داشتند بگوييد.
يكي ديگر از دوستان ايشان محمد علي قيومي خاطره اي مي گفت كه «با حسين عرب احمدي تصوير بردار شبكه خبر به واسطه برادرم آشنا شدم .او متولد يكي از روستاهاي رشتخوار(روستاي علي آباد دامن)بود كه به همراه خانواده اش به تهران مهاجرت كرده بود. او در تهران نان آور پدر و مادر پير و پنج خواهرش كه همگي مجرد هستند،بود .يك سالي بود كه حسين بابا شده بود. هر وقت با او برخورد مي كردم،از صبا دختر كوچكش مي گفت.»هر جا بود محمد علي قيومي خبرنگار شبكه خبر يار و غارش بود .اين دوستي تا شناسايي حسين توسط محمد علي و گذاشتن او در قبر ادامه داشت .
از روزهاي آخرشان بگوييد . چه تغييري در رفتارشان احساس كرده بوديد؟
حسين به درخواست پدر و مادرش در قبرستان يافت آباد (گلزار شهداي يافت آباد) دفن شد.آخرين جمعه اي كه باهم بوديم ،وقتي از منزل پدرم برمي گشتيم از مسير ديگرمي رفتيم.من با اينكه با همسرم سه سال در محله يافت آباد زندگي كرده بودم ،ولي هنوز گلزار شهداي آنجا را نديده بودم.آن روز با حالت خاصي اين قبرستان را به من نشان داد. طنزي گفت كه دلم گرفت.همان روز عصر مراسم ختم يكي از آشنايانمان بود.خانواده ام هم در اين مراسم شركت داشتند. با اصرار آنها و دختر عمه هايش را به خانه مان دعوت كرد. تا نيمه شب با هم بوديم .باهم مي گفت و مي خنديد و شوخي مي كرد.دو سه شب آخر رفتارش طوري بود كه انگار اهل اين دنيا نبود.
من با مأموريت رفتن هاي او موافق نبودم . زيرا براي من و صبا سخت بود.گاهي براي سه روز به مأموريت مي رفت و تا يك هفته نمي آمد. آن شب هم وقتي گفت مي خواهد به مأموريت برود ،با او بحث كردم و گريه ام گرفت .خواهش كردم كه نرود ،ولي اومي گفت به خاطر كارش بايد برود. صبح خيلي زود براي رفتن بيدار شد.خيلي عجله داشت و حتي فرصت نشد كه از زير قرآن ردش كنم.
خيلي دلم گرفته بود ،حدود ساعت 12 بود و من نگران بودم.قرآن را باز گردم و شروع كردم به خواندن سوره يس.بي اختيار اشك مي ريختم . به حسين زنگ زدم ،گفت به علت نقص فني هواپيما هنوز در فرودگاهيم.قرار شد وقتي رسيدتماس بگيرد.ساعت يك به بعد هم هر چه سعي كردم با او تماس بگيرم نتوانستم چون گوشي اش براي هميشه خاموش بود.
از رسالت همسران شهدا بگوييد. اگر پيامي داريد بفرماييد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58