سجایای اخلاقی شهید حسین عرب احمدی

شهيد حسين عرب احمدي از اصحاب عرصه تصويربرداري بود.جرقه ورودش به سازمان صدا و سيما با بازي در فيلمي در نقش يكي از اعضاي يك خانواده روستايي زده شد.در دوران سربازي با شهيد صياد شيرازي هم رابطه داشت .تحمل شهادت ايشان براي او بسيار سخت بود.در نهايت او هم در سقوط 130C به شهادت رسيد. مصاحبه پيش رو معرفي شهيد از نگاه همسر وي است.
شنبه، 8 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سجایای اخلاقی شهید حسین عرب احمدی

سجایای اخلاقی شهید حسین عرب احمدی
سجایای اخلاقی شهید حسین عرب احمدی


 






 

گفتگو با خانم مريم سالاري (همسر شهيد)
 

درآمد
 

شهيد حسين عرب احمدي از اصحاب عرصه تصويربرداري بود.جرقه ورودش به سازمان صدا و سيما با بازي در فيلمي در نقش يكي از اعضاي يك خانواده روستايي زده شد.در دوران سربازي با شهيد صياد شيرازي هم رابطه داشت .تحمل شهادت ايشان براي او بسيار سخت بود.در نهايت او هم در سقوط 130C به شهادت رسيد. مصاحبه پيش رو معرفي شهيد از نگاه همسر وي است.

مختصرا شهيد را معرفي كنيد.
 

حسين در مردادماه سال 55 در خانواده اي مذهبي در محله يافت آباد تهران متولد شد . اولين فرزند تنها پسر خانواده بود و پنج خواهر داشت . در دوران نوجواني و جواني در بسيج محلشان فعاليت زيادي مي كرد. بسيار با استعداد و مهربان بود. تحصيلاتش را تا ديپلم ادامه داد.بعد از آن چون تأمين مخارج خانواده هشت نفره شان بر عهده ايشان قرار گرفت ،موفق به ادامه تحصيل در دانشگاه نشد .مدرك كارداني كارگرداني اش را از يك مؤسسه آموزشي بخش خصوصي گرفت، ولي اين مدرك چندان معتبر نبود.با همان مدرك ديپلم مشغول به كار شد.با وجود اين ايشان تصويربردار حرفه اي شبكه خبر بود. ضمن علاقه بسيار زياد به كار ، استعدادش هم در اين زمينه زياد بود.

چطور شد كه به اين مسير كشيده شدند و اين كار را انتخاب كردند؟
 

حسين در دوران سربازي با يكي از كارگردانان صدا و سيما آشنا شد.به پيشنهاد ايشان در نقش پسر يك خانواده روستايي در فيلم او بازي كرد.از آنجا با اين كارگردان (كه الان نامش را به خاطر ندارم)،رابطه صميمانه دوستي برقرار كرد.از آن مقطع به كار عكاسي و فيلمبرداري علاقه نشان داد.ايشان را براي كار در اين زمينه معرفي كردند.
در دوران سربازي با شهيد صياد شيرازي هم آشنا شده و علاقه زيادي به ايشان پيدا كرده بود.شهادتشان براي حسين بسيار سخت بود. هميشه برايم از خاطرات خود با شهيد دوران و آن شهيد بزرگوار مي گفت .

از نحوه آشناييتان با شهيدو زندگي مشتركتان بگوييد.
 

من سال سوم دبيرستان بودم پسر عمه ايشان مستأجر خانه پدري ام بود.عروس عمه شان مرا به ايشان معرفي كرد.خانواده ها با هم صحبت كردندو ازاين طريق با هم آشنا شديم . يك جلسه با هم حرف زديم و من تصميم گرفتم با ايشان ازدواج كنم.در مهرماه سال 81 ازدواج كرديم .حاصل آن يك فرزند است . دخترم صبا در مردادماه سال 83 متولد شد.
ايشان انسان بسيار صبوري و ساده زيستي بود.اهل تجملات و ريا نبود.يك اتاق 30 متري در پشت بام منزل پدرشان درست كرد و زندگيمان را در آنجا شروع كرديم.با اين حال از زندگي با او خيلي راضي بودم.حضورش برايم كافي بود.اين كار به اين دليل بود كه ايشان بيشتر در كنار خانواده شان باشند. چون تنهاتكيه گاه آن ها حسين بود.من هم با اين مسئله مشكلي نداشتم.
در صحبت هاي اوليه ازدواج به من گفت : «مسئوليت مادر و خواهرانم و مخارج آنها بر عهده من است».من از اين موضوع خوشحال شدم.گفتم:«روزي رسان خداست و شما وسيله رساندن اين روزي به خانواده تان هستيد و اين مسئله باعث فزوني بركت زندگي ما خواهد بود».ما شرايط بسيار سختي را با هم گذرنديم .فراز و نشيب هاي زيادي را تحمل كرديم.همه اينها با توكل به خدا و تلاش هاي حسين و صبر و اميدش به زندگي ميسر شد.

سجایای اخلاقی شهید حسین عرب احمدی

از زمان تولد فرزندتان و روحيات شهيد در آن زمان بگوييد.
 

زماني كه از بيمارستان با ايشان تماس گرفتند و خبر تولد صبا را به اودادند خيلي خوشحال شد .بلافاصله خودرا به بيمارستان رساند. بخشي از اين خوشحالي به خاطر اين بود كه صبا در ماهي متولد شد كه پدرش به دنيا آمده بود. وقتي از پشت شيشه صبا را نگاه مي كرد،خدا را به خاطر اين نعمت شكر مي كرد. وقتي مرا به بخش منتقل كردند دوربيش را در آوردو مرتبا از صبا عكس مي گرفت .او هم دستش را رو پيشاني اش گذاشته بودو مي خنديد. اسم دخترمان را حسين انتخاب كرد و اولين نوه خانواده و برايشان خيلي عزيز بود.

از اخلاق و روحياتش و چگونگي ارتباط با اعضاي خانواده بگوييد.
 

حسين بسيار شوخ و مهربان بود.روابط عمومي بالا يي داشت ،ولي با وجود اين حد و حدود خود را در جمع رعايت مي كرد.در هر جمعي كه حاضر مي شد همه دور او جمع مي شدند .چون صحبت هايش خيلي دلنشين بود. به همين خاطر مورد علاقه همه بود.
با وجود مشكلات زيادي كه در زندگي داشتيم خيلي به زندگي اميدوار بود و بسيار تلاش مي كرد. به خيلي ها كمك مي كرد. حتي از من هم پنهان مي كرد. من بعد از شهادتش متوجه شدم.
به خانواده مخصوصا پدر و مادرشان بسيار اهميت مي داد و احترام خاصي براي آنها قائل بود. هميشه تلاش مي كرد تا براي آنها كم نگذارد .از طرفي رضايت مادر برايش بسيار مهم بود.شب ها وقتي از محل كار مي آمد با وجود خستگي هايش اول پايين مي رفت و به پدر و مادرش سر مي زد .بعد هم وقتي بالا مي آمد زمان زيادي را صرف من و دخترمان مي كرد.گاهي صبا را براي گردش كوتاهي بيرون از منزل مي برد. آن زمان صبا يك سال و چهار ماه بيشتر نداشت.بعد از شهادتش خيلي بهانه او را مي گرفت.حتي همين الان هنوز جاي خالي اش را احساس مي كند. نبود پدرش برايش سخت است .شهيد زياد درباره كارهايش در خانه صحبت نمي كرد. به خانواده هاي شهدا و مقام معظم رهبري ارادت خاصي داشت .
به سفر علاقه زيادي داشت،ولي به خاطر مسئوليت هاي زيادش در خانواده و همين طور در كار،فرصت زيادي براي مسافرت نداشت،ولي در سفرهاي مأموريتي كه مي رفت هميشه براي ما سوغاتي مي آورد.
باخواهرانش خيلي صميمي بود،با وجود اينكه گاهي حقوقش به مخارج و هزينه هاي زندگي نمي رسيد، ولي هميشه آنها را براي ادامه تحصيل تشويق مي كرد.الحمدلله با تلاش هاي ايشان يكي از خواهرانش در رشته رياضي محض و يكي هم حسابداري دانشگاه الزهرا(س) قبول شد .يكي از خواهرانش تكنسين اتاق عمل و الان در بيمارستان مشغول كار است .به حقوق همسايه ها و رعايت حال آنها خيلي اهميت مي داد.همسايه اي داشتيم كه دامادشان در جواني دريك حادثه رانندگي كشته شده و دو فرزند از ايشان به جا مانده بود.گاهي به منزل ما مي آمدند . حسين سفارش آنها را به خواهرانش مي كرد و مي گفت :«آنها يتيمند .مبادا كاري كنيد كه باعث ناراحتيشان شود».

آيا ايشان علاوه بر اينكه تصويربردار حرفه اي بودند در رشته ديگري هم فعاليت داشتند؟
 

بله . خط و نقاشي حسين خيلي خوب بود، ولي همان طور كه گفتم به دليل مشكلات مالي موفق به پيگيري حرفه اي اين رشته نشدند، اما با تلاش و تمرين زياد خيلي خوب خط مي نوشت.

از حضور ايشان در هيئت ها و عزاداري ها بگوييد.
 

حسين ارادت زيادي به حضرت عباس (ع) داشت .در ايام محرم دسته هاي پرجمعيت و بزرگي در يافت آباد راه مي افتاد.حسين هم در اين دسته عزاداري مي كرد.گاهي هم با دوربين از اين مراسم تصوير مي گرفت . خلاصه به هر نحوي بود به اهل بيت (ع) ابراز ارادت مي كرد و سعي اش بر اين بود كه در عزاداري ها كم نگذارد.

ايشان بين كارهايشان چه كاري را بيش از بقيه دوست داشت؟
 

همه فعاليت هايش را به خاطر ندارم ،ولي كاري بود كه تصويربرداري و كارگرداني ان را خودش انجام داده بود و براي آن زحمت زيادي كشيد.فيلمبرداري ها در يك روستا در اطراف مشهد انجام شد.برنامه مستندي با عنوان طلاي سرخ بودكه خودش از اين كار خيلي راضي بود و مي گفت:«خوب از آب درآمده!»علاوه بر آن مستند قربان بايرام را براي روز عيد قربان در گنبد كاووس و آكار تهيه كرد. آن هم كار زيبايي بود.ايشان چند كليپ به نام هاي عطش و زائر امام رضا(ع) كار كرد.

آيا از دردسرها و مشكلاتي كه در كارشان بود، خاطره اي براي شما تعريف مي كردند؟
 

مطمئنا مشكلات زيادي بود،ولي حسين انسان بسيار صبوري بود و زياد از مشكلات نمي گفت .مأموريت هايي كه مي رفت با سختي هاي زيادي همراه بود.
مثلا در زلزله بم ،ايشان مأموريت 20 روزه اي به بم داشت.علاوه بر وظيفه انساني در آنجا بسيار مؤثر بوده مي گفتندپيرزني را پس از سه روز از زير آوار زنده بيرون آورده بودند.حسين از او فيلم گرفته بود.البته بعد از چند روز آن پيرزن مرحوم شد.با اينكه خانمي باردار و زمان زايمانش نزديك بود.دراين زلزله تمام زندگيشان را از دست داده بودند. همسرم به همراه دوستانشان براي نوزادش لباس و امكانات تهيه كرد.
در مأموريت 40 روزه اي كه به عراق داشت ، كارشان پخش تصاوير زنده از آنجا بود . تصويربرداري زنده كار بسيار مشكلي است . درعين حال كه زحمت زيادي را متحمل شد، در كارش توانا بود.

از خاطراتي كه با دوستانشان داشتند بگوييد.
 

يكي از خاطراتي كه از يكي از دوستان حسين نقل شد اين بود كه روزي ايشان با چهره اي خندان و چشماني پر اميد خود را به من رساند و گفت :«من حسينم.حسين عرب احمدي.پدر خراساني و علي آبادي است .از همان روستايي كه در رشتخوار پسوند «دامن» دارد.در سال هاي دور وقتي كه خشكسالي و قحطي به جنوب خراسان آمد و بساط روزي مردم را برچيد ،پدرم آواره شد و به تهران آمد.من در يافت آباد به دنيا آمدم. با دست هاي پينه بسته و ثروت ماندگار او كه فقر بود بزرگ شدم.كارم تصويرگري و فيلمسازي است .در هيچ جا مرا استخدام نكردند.بايد مخارج پدر و مادر و پنج خواهر كوچكترم را تأمين مي كردم.شب و روز نمي شناسم ، اما به كارم عشق مي ورزم.بيشتر عاشقم تا شاغل . مستند «دشت عشق»كار من است. عشق كوير و آب را ديده ام.تاكنون «سد شورك خراسان» ،«سد يامچي اردبيل» و «سد بيدواز»را از پنجره جادويي به خانه هاي مردم برده و به نمايش گذاشته ام. روستاي خشك سيستان را هم ديده ام .همانجا كه هامون ايستاده است و هاجرهاي فراواني در پي آبند.«طلاي سرخ»را ساخته ام.همان كه گزارش كوتاهي از قوت لايموت دختران و پسران جنوب خراسان است .دختران در فيلم من گل مي چينند. آنها گل هاي سرخ ،سفيد و ارغواني را به خانه مي برند و آنها را روي چادرهاي سفيدشان پاك مي كنند .آنها مثل من دستمزد ناچيزي مي گيرند تا «سر گل»به بازار روانه شود و نام زعفران ايران در آن سوي مرزها رقم بزند. در آخرين فيلم ، من زائر بودم ، شوق ديدار بيقرارم كرده بود. لحظه هاي عشق را قسمت مي كردم و از صحنه هاي ملكوتي براي دوستانم«پيام كوتاه» مي فرستادم و پاسخ مي آمد«حسين جان! التماس دعا!»اين قسمت از زندگي ام با نام «امام رضا(ع) » مزين است.
يكي ديگر از دوستان ايشان محمد علي قيومي خاطره اي مي گفت كه «با حسين عرب احمدي تصوير بردار شبكه خبر به واسطه برادرم آشنا شدم .او متولد يكي از روستاهاي رشتخوار(روستاي علي آباد دامن)بود كه به همراه خانواده اش به تهران مهاجرت كرده بود. او در تهران نان آور پدر و مادر پير و پنج خواهرش كه همگي مجرد هستند،بود .يك سالي بود كه حسين بابا شده بود. هر وقت با او برخورد مي كردم،از صبا دختر كوچكش مي گفت.»هر جا بود محمد علي قيومي خبرنگار شبكه خبر يار و غارش بود .اين دوستي تا شناسايي حسين توسط محمد علي و گذاشتن او در قبر ادامه داشت .

از روزهاي آخرشان بگوييد . چه تغييري در رفتارشان احساس كرده بوديد؟
 

به نظرم هفته آخر خيلي عوض شده بود. انگار از دنيا سير شده بود.به من مي گفت : «ديگر خسته ام از اين دنيا خسته شده ام.»
حسين به درخواست پدر و مادرش در قبرستان يافت آباد (گلزار شهداي يافت آباد) دفن شد.آخرين جمعه اي كه باهم بوديم ،وقتي از منزل پدرم برمي گشتيم از مسير ديگرمي رفتيم.من با اينكه با همسرم سه سال در محله يافت آباد زندگي كرده بودم ،ولي هنوز گلزار شهداي آنجا را نديده بودم.آن روز با حالت خاصي اين قبرستان را به من نشان داد. طنزي گفت كه دلم گرفت.همان روز عصر مراسم ختم يكي از آشنايانمان بود.خانواده ام هم در اين مراسم شركت داشتند. با اصرار آنها و دختر عمه هايش را به خانه مان دعوت كرد. تا نيمه شب با هم بوديم .باهم مي گفت و مي خنديد و شوخي مي كرد.دو سه شب آخر رفتارش طوري بود كه انگار اهل اين دنيا نبود.
من با مأموريت رفتن هاي او موافق نبودم . زيرا براي من و صبا سخت بود.گاهي براي سه روز به مأموريت مي رفت و تا يك هفته نمي آمد. آن شب هم وقتي گفت مي خواهد به مأموريت برود ،با او بحث كردم و گريه ام گرفت .خواهش كردم كه نرود ،ولي اومي گفت به خاطر كارش بايد برود. صبح خيلي زود براي رفتن بيدار شد.خيلي عجله داشت و حتي فرصت نشد كه از زير قرآن ردش كنم.
خيلي دلم گرفته بود ،حدود ساعت 12 بود و من نگران بودم.قرآن را باز گردم و شروع كردم به خواندن سوره يس.بي اختيار اشك مي ريختم . به حسين زنگ زدم ،گفت به علت نقص فني هواپيما هنوز در فرودگاهيم.قرار شد وقتي رسيدتماس بگيرد.ساعت يك به بعد هم هر چه سعي كردم با او تماس بگيرم نتوانستم چون گوشي اش براي هميشه خاموش بود.

از رسالت همسران شهدا بگوييد. اگر پيامي داريد بفرماييد.
 

من از خدا خيلي ممنونم كه در همه اين سال ها حضور خدا را حس كردم و پس از شهادت همسرم در سخت ترين شرايط هرگز مرا تنها نگذاشت .همچنين از خدا سپاسگزارم كه اين سعادت را به من داد تا همسر شهيد باشم.از خدا مي خواهم به من كمك كند تا در آن دنيا و در پيشگاهش و نزد همسرم روسفيدباشم . مسئولين سنگيني بر عهده من گذاشته شده است .علاوه بر همسر شهيد بودن من امانتدار شهيد هم هستم. بايد فرزند او را طوري تربيت كنم كه پدرش به او افتخار كند.در انجام اين مسئوليت از خدا كمك مي خواهم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.