یادی از شهيد حسين مهاجري

شهيد حسين مهاجري در قسمت فني اس. ان.جي كار مي كرد.وي از جمله افراد موثر پشت دوربين بود.او با اينكه جوان بود،اما به خوبي از پس وظايفش بر مي آمد و تجلي حضورش مخصوصا در برنامه هاي زنده و ارسالي از نواحي مختلف مشخص بود. سرانجام همراه ساير دوستانش در سقوط هواپيماي سي 130 به شهادت رسيد.آنچه كه در زير آمده است تصوير شهيد از نگاه برادر شهيد است.
شنبه، 8 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یادی از شهيد حسين مهاجري

یادی از شهيد حسين مهاجري
یادی از شهيد حسين مهاجري


 






 

گفتگو با آقای مهدي مهاجري(برادر شهيد)
 

درآمد
 

شهيد حسين مهاجري در قسمت فني اس. ان.جي كار مي كرد.وي از جمله افراد موثر پشت دوربين بود.او با اينكه جوان بود،اما به خوبي از پس وظايفش بر مي آمد و تجلي حضورش مخصوصا در برنامه هاي زنده و ارسالي از نواحي مختلف مشخص بود. سرانجام همراه ساير دوستانش در سقوط هواپيماي سي 130 به شهادت رسيد.آنچه كه در زير آمده است تصوير شهيد از نگاه برادر شهيد است.

لطفا شهيد حسين مهاجري را معرفي كنيد.
 

بر اساس آنچه كه از شهدا قبل از شهادتشان مي دانيم و از آنچه شنيده ام و ديگران به عنوان خاطره تعريف كرده اند ،همه شهدا قبل از شهادت ، حالت خاصي داشته اند.حسين هم قبل از شهادت ،حالت ها وروحيه خاصي داشت.او داراي يك شخصيت كاملا ايده آل و ثابت بود. و واقعا رفتارهايش سرلوحه رفتار همه اخوي ها و خواهرانش بود.
شهيد متولد سال 1354 بود. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در محله 13 آبان در شهر ري و و دوره متوسطه را در دبيرستان شهداي هفتم تير گذراند، سپس وارد دانشگاه ازاد شد و در رشته مهندسي مخابرات ، ليسانس خود را با دريافت كرد. آنگاه توسط يكي از دوستانش به نام مهندس شيباني به سازمان صداو سيما معرفي شد. پس از يك دوره كوتاه و سه ماهه آزمايشي همكاري خود را با سازمان شروع كرد. بعد كه مورد موافقت مديران سازمان قرار گرفت ،ظرف يك سال تا يك سال و نيم به صورت رسمي و دائم در سازمان مشغول به كار شد.او با قابليت هايي كه از خود نشان داد ،موفق شد در مدت زمان كوتاهي ،مسئوليت هاي مناسبي را به دست آورد.
در اواخر عمر مسئوليت هاي مختلفي به ايشان پيشنهاد شد كه به دلايلي كه شايد الهامات قبلي خودش بود و مي دانست كه نمي ماند ، اين مسئوليت ها را قبول نكرد و آخرين سمتش قبل از شهادت‌،مسئوليت واحد اس. ان. جي بود و بعد براي مأموريت عازم مانورعاشقان ولايت شد كه در حين سفر ، اين حادثه اتفاق افتاد و به درجه رفيع شهادت نائل شد.

واحد اس . ان . جي چيست؟
 

در سازمان صدا و سيما معاونت هاي مختلفي وجود دارند. واحد اس. ان. جي يكي از واحدهاي اداره كلي ارتباطات زميني و ماهواره اي معاونت توسعه و فناوري رسانه سازمان و يكي از اين ادارات واحد اس.ان. جي است. خبرهاي ماهواره اي توسط دستگاه ها و سيستم هاي پرتابل جا به جا مي شوند. واحد اس. ان. جي در محل برنامه به همراه همكاران استقرار مي يابد و برنامه اي كه توسط آنها تهيه و تصويربرداري مي شود، بعد از تأئيد نهايي ، توسط واحد اس. ان.جي كه بخش مهندسي كار را بر عهده دارد ، به ماهواره ارسال و اين سيگنال در واحد ايستگاه اداره كل ارتباطات دريافت و نهايتا تحويل نودال شبكه و توسط شبكه پخش مي شود. فرآيند واحد اس. ان . جي كه غالبا به صورت زنده پخش مي شود، به اين شكل است.

سلوك اجتماعي شهيد چگونه بود؟
 

شهيد در محيط كاري دوستاني داشت كه ما بعدها با آنها ارتباط ودوستي صميمانه اي را برقرار كرديم .توصيف آنها از شهيد همان چيزي است كه وي در ارتباط با خانواده خودداشته است.رفتار او در خانه با سلوك اودر بيرون منزل تفاوتي نداشته و همان مهر و عطوفتي كه بين ايشان و اعضاي خانواده وجود داشته ، بين وي همكارانش در سازمان برقرار بوده است .
شهيد هميشه با ملايمت و آرامش با ديگران حرف مي زد واگر مي خواست مطلبي را به كسي بگويد،هميشه به صورت پيشنهاد عنوان مي كرد و اين طور نبود كه بخواهد چيزي را تحميل كند و همواره سعي داشت افراد را راهنمايي كند.اين موضوع بارها در مورد خودم پيش آمد.مثلا در مورد تحصيل مرا راهنمايي و اگراشتباه مي كردم به من گوشزد مي كرد.در بعضي مسائل ،تازه بعد از سال ها ، امروز مي فهمم كه اشتباه كرده بودم و در مورد كارهايي كه حرف ايشان را پذيرفته بودم ،موفق شدم.
حسين صاحب شخصيت باثباتي بود.زمان برايش اهميت خاصي داشت و در حين تحصيل و كار از كلاس هاي مختلف آموزشي استفاده مي كرد.به طور مثال با اينكه مدرك بالايي در زمينه زبان انگليسي نداشت ، ولي به زبان انگليسي مسلط بود و مي توانست خيلي عالي صحبت كند.حتي كساني كه در اين رشته داراي مدارك بالايي بودند ،او را تحسين مي كرد كه يك گام از آنها جلوتر است. در زمينه فعاليت هايي هنري به موسيقي آشنابود و خوشنويسي را تا مرحله خوش به پايان رسانده بودند.او درآموزشگاه هاي خصوصي رياضيات و فيزيك تدريس مي كرد و البته بيشتر به خاطر علاقه اي كه به تدريس داشت ، اين كار را انجام مي داد.از اين ويژگي هاي شهيد ، ماهم استفاده مي كرديم ، مثلا براي خود من كلاس خوشنويسي گذاشته است كه من واقعا از آن استفاده كردم و تأثير زيادي در خط من داشت.نوع رفتار شهيد،تأثيرزيادي در رفتار من داشت .
يكي ديگرازرفتارهاي بارز وي اين بود كه هر كمكي را كه مي خواست به كسي بكند،معمولا مخفيانه انجام مي داد. بعد از شهادت وي افرادي مراجعه مي كردند و براي ابراز همدردي نزد ما مي آمدند و ما تازه مي فهميديم چه كارهايي را براي چه كساني انجام مي داده است .همچنين بودند كساني از همكاران خدماتي صدا و سيما بودند كه به خاطر وضعيت مالي خاصي كه داشتند، شهيد به آنها كمك مي كردو ما هرگز اطلاعي نداشتيم.
بعضا با مؤسسات خيريه در ارتباط بود كه ما بعدها فيش هاي پرداخت بودجه نقدي وي را كه در كمد شخصي اش پيدا كرديم و متوجه موضوع شديم . شخصي اش پيدا كرديم و متوجه موضوع شديم .از جمله اين امر شير خوارگاه آمنه بود كه شهيد سرپرستي بعضي از كودكان را به عهده داشت و ما بي خبر بوديم .واقعا بابت كاري كه انجام مي داد، توقعي از كسي نداشت و اينكه مي گويند في سبيل الله بوده است ، به معناي واقعي كلمه اين كار را انجام مي داد. نمونه اش آقاي همتي ، برادر شهيد همتي ،از مسئولان شبكه خبر است كه چند وقت پيش با هم صحبت مي كرديم.ايشان خاطره اي را نقل مي كرد و مي گفت: « در برنامه اي كه براي شهدا را كار مي كرديم ، مشكلي در برنامه ايجاد شد. من مسئله را با حسين در ميان گذاشتم واو گفت : چون براي شهداست،حاضرم هر كاري كه دستم بر مي آيد انجام بدهم و با همكاري كرد و نهايتا مشكل حل شد.»
در كاري كه انجام مي داد، هيچ توقعي از كسي نداشت و واقعا في سبيل الله و با ايمان قلبي كار مي كرد. اقوام دوستان و آشنايان و اهالي محل همگي به خصوصيات رفتاري و اخلاقي ايشان واقف بودند و هر كسي كه به نحوي با وي ارتباط داشت ،تحت تأثير رفتارهايش قرار مي گرفت.تمام خاطراتي كه آنان تعريف مي كنند،در زمينه همين ويژگي هاست و از او جز به خوبي ياد نمي كنند.

از نحوه رابطه شهيد با اعضاي خانواده بفرماييد.
 

رفتار حسين با اعضاي خانواده خوب بود و با اينكه فرزند يكي مانده به آخر خانواده بود ، اما نقش محوري داشت .با برادري كه در زمان جنگ به شهادت رسيده بود، شش
برادر و دو خواهر بوديم . شهيد ازدواج نكره بود، در اواخر عمرش ، من و او و پدر و مادرم با هم زندگي مي كرديم .بقيه خواهر و برادرها ازدواج كرده بودند،با اين حال همه با حسين مشورت مي كردند.با اينكه در مورد همه مسائل تخصص نداشت ،اما چون قادر بود در آن زمينه اطلاعاتي را كسب كند ،همگي با شهيد مشورت مي كردند و كسي نبود كه با او مشورت كند و پشيمان شود.
دنبال كار همه بود و كارها را به نحواحسن انجام مي داد.پيگير كارهاي اداري و مالي همه مي شد.ثبت نام دانشگاه خودم را چون در تهران نبودم ،او انجام داد و بعد با من تماس گرفت كه كار را انجام دادم .آن زمان من در ورامين درس مي خواندم .مسئوليت رسيدگي به همه ما را به عهده داشت .
با اينكه از ما كوچك تر بود،اما براي اجابت هر تقاضايي داوطلب و پيشقدم مي شد. پدرمان هم به حسين خيلي اعتماد داشت، به طوري كه وصيت نامه پدر را او امضا كرده بود كه يك حالت ضمانتي داشت و اگر شهيد مي ماند ،اين مسئوليت ها به گردن او مي افتاد .پدر و مادر و بقيه اعضاي خانواده ، حتي كوچك ترين آنها نسبت به او اعتماد خاصي داشتند . پيگير كارهاي خانواده بود و به قولي كه مي داد صد در صد عمل مي كرد.
ارتباطش با مادر خيلي عميق بود و چون مادرمان دچار بيماري و كهولت سن بود و در انجام كارهايش دچار مشكل مي شد،سعي مي كرد مادر هيچ وقت در خانه تنها نماند.بعضي اوقات كه من بيرون مي رفتم ، از من سئوال مي كرد كه آيا زود به خانه بر مي گردم يا نه ؟مي گفت اگر در خانه نيستي ،من كارم را رها مي كنم و در خانه نزد مادر مي مانم . سعي مي كرد طوري رفتار كند كه مادر راحت باشد. فرزندان اول مادر شهيد شده بود و در مدت 20سال هميشه اندوهگين بود و سر مزار شهيد مي رفت و بعضي اوقات بي تابي مي كرد. به همين خاطر شهيد سعي مي كرد و در كنار مادر باشد.

از دوران كودكي شهيد برايمان بگوييد.
 

مي خواهم خاطره اي برايتان تعريف مي كنم، مربوط به سال هاي خيلي دور مي شود كه همه ما كوچك بوديم .تازه پايه هاي ستون خانه مان را گذاشته بودند و چون وضع مالي نسبتا ضعيفي داشتيم ،در اتاق كوچكي كه همان جا ساخته بوديم ،سكونت داشتيم تا كاربنايي به اتمام برسد.موكتي را روي زمين انداخته بوديم و مادر به خاطر وسواسي كه داشت ، دلش مي خواست همان محيط كوچك هم تميز بماند. پايين يكي ستون ها كمي گود بود و حدود يك متري عمق داشت.همگي سر سفره شام بوديم . برادرم حسين رفت نان بياورد. ده دقيقه اي گذشت و خبري از حسين نشد . مادرم كمي نگران شد.ما دنبال حسين تمام ساختمان را گشتيم.بعد متوجه شديم يك قسمت از فرش فرو رفته است .وقتي فرش را كنار زديم ، ديديم اخوي داخل گودال پاي ستون افتاده و دارد گريه مي كند،اما به قدري آرام بود كه صدايش در نمي آمد.ديديم دست و پايش كمي خراش برداشته است .

ديدگاه شهيد در مورد مسائل ديني و اخلاقي چگونه بود و روي چه مسائلي حساس بود و چه مسائلي را زياد رعايت مي كرد؟
 

در مسائل شرعي خيلي پافشاري مي كرد و معتقد بود به خاطر اينكه ما مسلمان هستيم و حتي به اسم اينكه مسلمانيم ،بايد بعضي از كارهائي را كه امروز جوان ها انجام مي دهند ، انجام ندهيم .مي گفت چهارچوب هايي كه شرع مشخص كرده ، بايد رعايت كنيم . به انجام فريضه هاي واجب اعتقاد زيادي داشت .فريضه هاي مستحب را نيز به جاي مي آورد،مثلا در غير ماه رمضان نيز روزه دار بود و نماز هاي طولاني داشت .
پدرم حدود يك سال پيش فوت كرد.ايشان از 17 ، 18 سالگي به بعد نماز شب مي خواند. فرزندان چنين پدري مسلما نمي توانند نسبت به فريضه هاي واجب و مستحب بي توجه باشند،به همين خاطر شهيد روي اين موضوعات پافشاري داشت و به كساني كه در اين زمينه سهل انگار بودند و مسائل شرعي را سبك مي شمردند، زياد تذكر مي داد و مي گفت شما بايد طوري رفتار كنيد كه مسلماني شما كاملا روشن واضح باشد.
هميشه از ما مي خواست به ديگران كمك كنيم و نماز و روزه را صحيح انجام دهيم.اين توصيه ها را به افراد مختلف متذكر مي شد، با طرف صحبت و به صورت عملي و علمي ، افراد را قانع و متقاعد مي كرد.در مسائل شرعي بين فاميل يا آشنايان كه اعتقادات ديگري وجود داشت ،سعي مي كرد با منطق و علمي كه به موضوع داشت طرف را قانع كند و مي گفت به اين دليل اين مسائل حلال يا حرام است و معمولا برنده ميدان بود و طرف مقابل را قانع مي كرد واجازه نمي داد عقايدش را تحميل كند و نظرات منفي خود را القا كند.هر كاري از دستش بر مي آمد ،انجام مي داد و به تمام توصيه هايش عمل مي كرد، مثلا هميشه سر وقت نماز مي خواند، به فقرا كمك و به كوچك تر ها سلام مي كرد.
در مسائل شرعي حساس بود و به احكام عمل مي كرد.رساله هاي عمليه را مطالعه مي كرد تا مسائل شرعي را به صورت علمي درك كند.مي خواست مسائلي چون نماز،روزه گرفتن و بقيه عبادات را نه فقط به تقليد از بزرگ ترها كه به صورت علمي و منطقي درك كند و آنچه را كه روايات با رساله هاي مختلف آمده ،با هم مقايسه كند.به عينه سعي مي كرد به عمق مسائل برسد و اين نمونه هارا ميزان و سنجش قرار مي داد.در مورد مسائل شرعي ثابت قدم بود؛به عنوان مثال در عيد قربان ، در حدي كه در توان داشت ، قرباني تهيه مي كرد و مي گفت اين سنت است و بايد انجام شود.هميشه گوشزد مي كرد كه در فلان روز بايد فلان مراسم هميشه گوشزد مي كرد كه در فلان روز بايد فلان مراسم را انجام داد يا فلان نذر و خيرات را كرد.

رفتار انسانها در زمان عصبانيت بيانگر جلوه هاي مخفي روحي اوست ،ايشان در عصبانيت چگونه بود؟
 

نمي شود گفت كه حسين ناراحت نمي شد . بالاخره او هم انسان بود و ناراحت مي شد. ناراحتي او بيشتر در مورد نامرتب بودن ديگران وسائل شخصي اش بود.مثلا اگر قلم مويش سر جايش نبود،چون كسي ديگري از آن استفاده نمي كردي،باعث ناراحتي اش مي شد چون معتقد بود يك بي نظمي اتفاق افتاده است . البته ناراحتي شهيد از حد و حدود خود خارج نمي شد ،بلكه سعي مي كرد با صحبت مسائل را حل كند.اين طور نبود كه سريع قضاوت كند.بيشتر روي وسائل شخصي خودش حساس بود.شايد محرمانه بودن بعضي از وسائلشان به اين مسئله دامن مي زد، مثل همان كمك هايي كه انجام مي داد و دوست نداشت كسي متوجه موضوع شود،يا كمك هايي كه به مراكز خيريه مي كرد.معتقد بود هر كسي يك حريم شخصي دارد و دوست نداشت كسي وارد اين محدوده و حريم شود. شايد هم به خاطر مسائلي كه بين خودش و خداي خودداشت به اين قضيه خيلي حساس بود.
مسئله ديگري كه به آن خيلي اهميت مي داد ، احترام بين خواهران و برادران بود. به كسي اجازه نمي داد پاي خود را فراتر از مرزش بگذارد و حركت نامناسب را در همان مرحله اول از بين مي بردو باعث مي شد كه طرف به حركت خود فكر كند .اگر اختلافي بين خواهرها و برادرها اتفاق مي افتاد ،سعي مي كرد دو طرف را رو به روي هم بنشاندو موضوع را حل كند. در غياب كسي از ديگري سئوال نمي كرد و همين باعث شد كه مسائل به راحتي حل شوند. حسين واقعا خلاق بود و به راحتي مسئله را حل مي كرد. براي همين است كه مي گويم نقش محوري داشت .
حسين در هنگام شهادت تقريبا 30 سال داشت و با اين سن و سال اگر در سطح خانواده بخواهيم امتيازبندي كنيم ،حسين خيلي بالا بود. كارهاي خيلي اساسي را انجام مي داد و اجازه نمي داد خواهر و برادرها از هم دور شوند. معتقد بود خواهر و برادري كه از يك خون هستند،اگر همديگر را سال ها نبينند ، خيلي بد است .در خانواده ايراني اين مسائل در اولويت قرار دارد و همين باعث شده است كه تا حالا ما خواهر و برادرها در كنار هم باشيم.

شهيد از چه چيزهايي لذت مي برد؟
 

چيزهايي كه برادرم را خوشحال مي كرد، چيزي نبود كه عموم را خوشحال نكند.مثلا در مورد مسافرت كه همه خوشحال مي شوند ، حسين از خوشحالي ديگران خشنود مي شد. يكي ديگر از كارهايي كه او را خوشحال مي كرد اين بود كه همه به هم سر بزنند كه همان مسئله صله رحم است .چون همه خواهر و برادرهايم ازدواج كرده بودند ،به همه آنها سر مي زد و به خانه همه آنها مي رفت . حتي يكي از خواهرانم را كه در قم زندگي مي كرد ،از ياد نمي برد و دور بودن راه را توجيه مناسبي نمي دانست و مي گفت اگر قرار است به همه نزديكان و اقوام سر بزنيم، بايد به او هم سر بزنيم .عدالت را رعايت مي كرد.اگر كسي از او مي خواست كه به خانه فردي برود ، سريع قبول مي كرد.مثلا براي عيادت دوستان من كه اصلا آنها را نمي شناخت ، تمايل زيادي نشان مي داد . معتقد بود هم ثواب صله رحم كه در احاديث به آن خيلي اشاره شده است ،نصيب فرد مي شود و هم در مدتي كه مي نشينند و صحبت مي كنند ، معمولا چيزهايي را ياد مي گيرند .مي گفت : «اگر جوينده باشيم،پيدا مي كنيم.بايد شكارچي خوبي
باشيم.»با كاسب ها و مغازه دارها هم را رابطه خوبي داشت و در مورد مسائل سياسي ،اعتقادي و اخلاقي با ما صحبت مي كرد.

ديدگاه شهيد نسبت به هيئت هاي عزاداري «ابا عبدالله»چه بود؟
 

شهيد اعتقاد داشت اول بايد فهميد كه قضيه اي كه اتفاق افتاده است ، چه بوده و براي چه بايد عزاداري كنيم .اين رويداد اتفاق افتاده و تا به حال هم باقي مانده و باعث شد پايه هاي اسلام تقويت شود.همان طور كه امام فرمودند :اين محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است .»بعد از 1400 سال هنوز اين مسئله پايدار است .اگر امام حسين(ع) در بستر از دنيا مي رفتند ،مسلما رسالتشان انجام نمي شد . اگردر صحنه كربلا با 72 تن از يارانشان به شهادت نمي رسيدند ،مسلمان تا اين زمان باقي نمي ماندند .شهيد روي اين قضيه خيلي مصر بود و مي گفت بايد در اين زمينه فكر كرد.
در مراسم عزادراي و دسته ها و زنجير زني ها شركت نمي كرد و بيشتر در منزل از نوارهاي سخنراني استفاده مي كرد.البته از نوارهاي روضه خواني نيز خوشش مي آمد و از صداي خوش روضه خوان ها ويا قرائت قرآن لذت مي برد.همچنين از موسيقي هايي كه غالبا اصالت ايراني داشتند و از كارهاي اساتيد موسيقي ايراني استفاده مي كرد.
بيشتر به سخنراني هاي علامه جعفري گوش مي داد . بعد از رحلت علامه جعفري ، فكر مي كنم در سال 86 بود كه شبكه يك يا دو به مدت 10 شب از اول تا دهم محرم سخنراني هاي ايشان را پخش كرد. چون قبلا شهيد از اين سخنراني ها استفاده مي كرد، من مي خواستم درا ين مورد تأمل كنم و متوجه بشوم كه شهيد به چه چيزهايي گوش مي داد ،براي همين من در آن سال در دسته ها شركت نكردم و از ساعت 10 تا 10/20 كه برنامه شروع مي شد، خودم را آماده مي كردم و تا ساعت 11 پاي تلويزيون مي نشستم .واقعا آنچه را كه در مورد امام حسين(ع) بايد شنيد ، از زبان علامه جعفري شنيدم و متوجه شدم كه شهيد به چيزي گوش مي داد ، چون قبل از آن ، كوچك بودم و به خودم مي گفتم حسين چقدر حوصله دارد كه به فلان نوار سخنراني گوش مي دهد . بعد از آن بود كه فهميدم شهيد دنبال امام حسين مي گشته است .
عزاداري در ايران غالبا به صورت زنجير زني و سينه زني است .حتي بعضا در اين مراسم ديده ايم كه بيماران شفا پيدا كرده اند ، ولي در كل شهيد معتقد بود اول بايد راه امام حسين (ع) را درك كرد و بعد عزاداري كرد. سخنراني هاي سنگين را خوب متوجه مي شد و با گوش دادن به سخنراني هاي عزاداري مي كرد.

یادی از شهيد حسين مهاجري

- در حوزه فعاليت هاي كاري ودردسرهاي كاري ايشان چه خاطره اي داريد؟
 

در زمينه كاري ،چون شغلش خيلي حساس بود و مسائل امنيتي مختلفي وجود داشت و وقتي فردي را مسئول اين كار مي كنند، تمام عواقب هم به او بر مي گردد،دراين حوزه با علاقه وحساسيت شديدي كار مي كرد .چون تحصيلاتش مخابره بود با نوع كارش هماهنگي داشت .
در كنار درس و كار و خارج از مسائل دانشگاهي ،جزوات زيادي را مطالعه مي كرد تا در زمينه هاي كاري يك قدم جلوتر از ديگران باشد.اگر از همكاران حسين هم پرس و جو كنيد ،مي فهميد كه او هميشه مي خواست پيشرفت كند .اوايل كه توسط مهندس شيباني ـ كه خيلي زحمت كشيد و جا دارد كه در همين جا از ايشان تشكر كنم ـ استخدام سازمان صدا و سيما شد،ايشان اعتقاد نداشت كه اخوي حتما استخدام شود،ولي به خاطر توانايي و احساس مسئوليت حرفه اي كه هميشه سعي مي كرد هر كاري را به نحو احسن انجام دهد ،استخدام شد و بعضي از همكارانش كه از شهيد قديمي تر بودند،از او در زمينه هاي كاري كمك مي گرفتند.
يك شب با صداي موبايل شهيد از خواب بيدار و متوجه شدم كه همكارانش براي دريافت سيگنال دچار مشكل شده اند .شهيد از طريق تلفن ،همكارش را راهنمايي كرد ومسئله حل شد .به قدري به كارش تسلط داشت كه مي توانست به شكل غير حضوري هم افراد را راهنمايي كند.از بسياري از همكاران قديمي اش جلوتر بود و فراوان به مأموريت خارج كشور مي رفت .
در صورتي كه بعضي از همكاران سازمان كه سال هاست در قسمت فني كار مي كنند، هنوز يك بار هم به مأموريت خارج از كشور نرفته و نتوانسته اند مجوز بگيرند .چند وقتي هم در بيروت بود.سفرهاي داخلي هم خيلي رفته بود، از جمله مشهد .در اين مأموريت ها معمولا مسئول تيم بود.
بسيار وقت شناس بود و چون كارش حساس بود سعي مي كرد سروقت در محل كار حاضر شود.بعضي وقت ها كه شيفت صبح بود، هميشه 2-3 دقيقه زودتر آماده مي شد كه راننده معطل نشود،در حالي كه من بعضا بعضي ها را ديده ام كه ده بيست دقيقه راننده را معطل نگه مي دارند ،اما شهيد احترام خاصي به راننده مي گذاشت .هميشه صندلي جلوي ماشين و كنار راننده مي نشست و هرگز صندلي عقب نمي نشست و خيلي خودماني با آنها صحبت مي كرد و مي گفت تا رسيدن به سازمان از صحبت هاي انها استفاده مي كنم.

با توجه به سفرهاي زيادي كه شهيد مي رفتند، اهل آوردن سوغاتي هم بودند؟
 

در اين زمينه بيش از اندازه توجه داشت . در بسياري از اوقات ،بعضي از همكارانش متوجه نمي شدند كه او به مسافرت رفته ، ولي شهيد پيش بيني مي كرد كه اگر متوجه شوند ، من بايد سوغاتي داشته باشم و به هر نحو سعي مي كرد حداقل يك عطر يا هديه كوچكي را به عنوان سوغات بياورد .مثلا يك بار براي تهيه برنامه از گلاب گيري به شهر كاشان رفته بود ، بعداز برگشت تعداد زيادي شيشه گلاب آورد و بين خواهر وبرادر ها و اقوام توزيع كرد.در اين زمينه خيلي حساس بود و بعضي اوقات حتي مي شود گفت كه نصف حق مأمورتيي را كه به اومي دادند ، تبديل به سوغات و هديه مي كرد.حتي در مسافرت هاي خارج از كشور هم سوغاتي را فراموش نمي كرد.مثلا به بيروت كه رفته بود ، براي تمام اعضاي خانواده پيراهن يا كفش و يا چيزهاي ديگري را تهيه كرده بود.وقتي مي رفت يك ساك كوچك مي برد، ولي هنگام بازگشت با ساك بزرگ تري كه براي جا دادن سوغات خريده بود ،بر مي گشت .وقتي از بيروت برگشت ،همان ساعت دو شب كه همگي براي استقبال به فرودگاه رفته بوديم ، سوغاتي همه را داد و تقريبا تا ساعت پنج صبح بيدار بوديم.

از اواخر عمر شهيد بگوييد.
 

آنچه كه خانواده شهدا در مورد ايشان و مسائل قبل از شهادتشان تعريف مي كنند ، براي ما كاملا قابل درك است .من خودم در 61 كه اخوي بنده ،ابراهيم مهاجري به شهادت رسيد،يك جوان 18 ساله بودم و اين مسائل را زياد به ياد ندارم ،اما چيزهاي زيادي رادر مورد روحيات قبل از شهادت وي شنيده ام ، اما چهار سال پيش ، يعني در سال 84 ، خودم اين موضوع را كاملا درك كردم ، چون سه روز قبل از شهادت ايشان متوجه شدم كه انگار تقويت كننده را به او وصل كرده باشند ،حالت خاصي داشت .حتي به پدرم كه در شهرستان بودند،اصرار كرد به تهران بيايند. واز من خواست كه اين کار را بكنم ، اما چون نتوانستم ، خودش شبانه و بعد از كار اداري سازمان حركت كرده بود. صبح كه من به منزل رسيدم،ديدم پدر را از شهرستان آورده است،مثل اينكه مي دانست بايد سفر كند و دوست داشت همه را ببيند و همه باشند تا در كنارشان آرام بگيرد.
جالب اين بود كه در شب هاي آخر خيلي از آشنايان به منزل ما آمدند و به ما سر زدند ، ولي او انگار غمي ته دلش بود چون بايدوداع مي كرد .فكر مي كنم شايد الهاماتي به او شده بود .در دو سه شب آخر متوجه شدم كه روي پشت بام مي رفت وبه تاريكي خيره مي شد و دعا مي خواند.كساني كه به مرگ عادي از دنيا مي روند، شايد اين چنين نباشند ،ولي براي شهداي سانحه هواپيما ، مانند شهداي جنگ الهاماتي صورت گرفته بود.
در اواخر عمر او ، خود من هم نگران بودم و احساس خاصي داشتم.حتي يك بار كه با هم براي درست كردن آنتن تلويزيون روي پشت بام رفتيم ، ديديم كه گوشه پشت بام نشسته و حالت عصبي دارد.در شب شهادتش ،من هم به شدت مضطرب بودم.
صبح زود با يكي از دوستانم به فرودگاه رفت . دوست ما تعريف مي كرد حوالي ساعت يك ظهر بودـ كه تقريبا هواپيما هم همان موقع سقوط كرده بود ـخواب ديده بود زيرماشينش ـ همان ماشيني كه حسين را به فرودگاه برده بود ـبمب گذاشته اند و بمب منفجر شده است . من آن روز منزل بودم و نزديك ناهار بود كه مادر مرا صدا كرد. من رفتم و نشستم و شروع كردم به گوش دادن اخبار ساعت دو كه متوجه خبر شدم .مي دانستم كه برادرم قرار است با پرواز چابهار برود و گوينده مي گفت كه اين پرواز از بندرعباس بوده است ، ولي همين كه گفت هواپيماي نظامي ،خيلي مضطرب شدم چون شهيد صبح زنگ زده و گفته بود هواپيما نقص فني پيدا كرده و با هواپيماي نظامي مي روند .اين تلفن حوالي ساعت 10 زده شده بود.
خيلي ناراحت بودم .به طبقه پايين رفتم . احساس ضعف شديدي داشتم .مي خواستم به برادرم حرفي بزنم ،ولي نتوانستم ايشان از خواب بيدار شد و به من نگاه كرد و متوجه روحيه خيلي بد من شد و سعي كرد مرا آرام كند. زبانم قفل شده بود و نمي توانستم حرف بزنم. بعد از مدتي كه مرا آرام كرد،گفتم كه چنين خبري شنيده ايم .ايشان هم خودش را باخت وسريع ماشين را اماده كرد و دنبال كسي رفتيم كه صبح حسين را برده بود و مسير را بهتر مي شناخت .او گفت كه ماشين خودت را پارك كن وبا ماشين من بيا.
در طول مسير هر چه با موبايل اخوي تماس گرفتيم ،خاموش بود و خيلي بيشتر مضطرب شديم ،چون اگر صبح حركت كرده بود ، بايد تا آن موقع رسيده و موبايل را روشن كرده باشد.بعد متوجه شديم كه هواپيما سقوط كرده است.مي خواستيم ببينيم اين موضوع واقعيت دارد يا نه؟به سمت شهر حركت كرديم . مي دانستيم كه سانحه مربوط به هواپيماي سي 130 است ،اما ديگران براي اينكه ما بيشتر ناراحت نشويم و به ما دروغ مي گفتند و يا ما را دلداري مي دادند.اخوي گريه مي كرد و ضعف تمام وجودم را گرفته بود.
بعد سوار ماشين شديم كه برگرديم .كمي خيالمان راحت شده بود و در ماشين از طريق راديو ماشين و اخبار متوجه شديم كه هواپيماي سي 130 حامل بچه هاي صدا و سيما بوده است .آنجا بود كه متوجه شديم كه حسين شهيد شده است .بعد هم جنازه حسين را از روي زنگ گوشي همراهش كه روي سينه اش شناختيم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.